
سلام دوستان اینم قسمت 17 😁 ببخشید که انقدر دیر شد بخاطر درس و مشق و.... لطفا نظر بدید❤️
یهو صدای جیغ اومد. یکی از مشتری ها اسلحه خودشو در آورده بود. بعد داد زد هیچکس از جاش تکون نخوره. چهرش معلوم نبود، یه هودی سیاه تنش بود و کلاه هودیش روی سرش بود. یه عینک آفتابی هم داشت. منو ادرین دستامونو اوردیم بالا و آروم از جامون بلند شدیم. ادرین دم گوشم گفت مرینت بنظرت عجیب نیست یکی تو شب عینک آفتابی بزنه؟ 😐 اخه چطور یه همچین آدم مشکوکی رو به رستوران راه دادن؟ 😕 من دم گوشش گفتم نمیدونم ادرین اما بهتره تا حواسش به ما نیست زودتر از اینجا بریم و تبدیل بشیم. گفت کجا میتونیم بریم تو این وضعیت؟؟😐 به در آشپزخانه رستوران که باز بود اشاره کردم. ادرین گفت اوکی بانوی من 😉
بعد منو ادرین رفتیم زیر میز. بعد آروم آروم رفتیم سمت آشپزخونه. اون جنایتکاره داشت میومد سمت میز ما. ادرین گفت مرینت همینطور آروم بریم، هروقت گفتم(حالا) بپر تو آشپزخونه. گفتم باشه. بعد از زیر میز یواش یواش اومدیم بیرون اون جنایت کاره مارو دید و داد زد هی شماها دارید چیکار میکنید😡
تا میخواست اسلحشو دربیاره ادرین گفت (حالا) بعد دستمو گرفت و پریدیم تو آشپزخانه. بعد سریع یه سندلی رو گذاشت پشت در. منم رفتم یه صندلی دیگه اوردمو گذاشتم. اون داد زد هی شماها همین الان بیاید بیرون مگرنه هر کی اینجاست رومیکشم. منو ادرین به حرفاش توجهی نکردیم. گفتم ادرین شانس آوردیم😪 ادرین گفت اره 😪 بعد ادرین گفت وقت تبدیل شدنه پلک ... گفت نهههه وایسا! گفت چی شده بانوی من؟😕 به دوربین آشپزخانه اشاره کردم. ادرین گفت آه! خوب شد دیدیش! 😪
بعد رفتم سمت یکی از میز های آشپزخانه و یکی از سس ها رو برداشتم. اونو سمت دوربین بردم و ریختم روی دوربین. ادرین گفت بانوی من مطمئنی که الان چیزی معلوم نیست؟؟ گفتم خب فکر کنم معلوم نیست. بعد ادرین رفت و از روی یکی از میز های دیگه یه دستمال پارچه ای گرفت،اونو چند لا کرد و گذاشت روی دوربین. گفتم حالا دیگه هیچی معلوم نیست😁 بعد تبدیل شدیم. کت نوار گفت بانوی من حالا چطوری از اینجا بریم بیرون؟ همه دیدن که منو تو پریدیم تو آشپزخانه. گفتم از پنجه برنده استفاده کن و دیوار رو از بین ببر بعد میتونیم بریم و از در ورودی رستوران بیایم داخل اینطوری هیچکس هم شک نمیکنه که ما کی هستیم 🙂 بعد بهشون میگیم که خودمون کت نوار و لیدی باگ رو خبر کردیم😁
آدرین گفت خب باشه اما چطوری اینهمه چیز یه دفعه به ذهنت زد؟ 😕 گفتم اینکه سخت نیست! درضمن برای همینه که من لیدی باگمو تو کت نوار😏 کت نوار 😒 بعد گفت پنجه برنده و سریع از اونجا رفتیم بیرون. بعد رفتیم جلوی در رستوران. با هم رفتیم داخل بعد اون جنایتکاره گفت شما ها چطور.... گفتم تو داری چیکار میکنی؟؟ تو کی هستی؟؟ گربه گفت زود باش اسلحتو بنداز. اون جنایتکاره که هول شده بود زود رفت و امیلی رو گرفت،اسلحشو گذاشت روی سر امیلی و گفت اگه یه قدم بیاین نزدیکم این خانومو همین جا میکشم😡
کت نوار گفت هی هی آروم باش 😧 من گفتم اسلحتو بنداز همینجوریشم کلی جرم گردنته حالا گروگان گیری هم میکنی؟ 😡 بعد گفتم گردونه خوش شانسی بعد یه دستبند پلیس افتاد رو دستم. یکم به اطراف نگاه کردم. بعد با یویوم زدم به اسلحش، اسلحه از دستش افتاد. رفتم طرفش و بهش دستبند زدم. بعد کت نوار رفت و امیلی رو گرفت. گفت شما حالتون خوبه خانم؟ امیلی گفت اره، ممنونم کت نوار 🙂 رفتم طرف اون جنایت کاره و کلاه و عینکشو برداشتم. گفتم چیییییی! امکان ندارهه!
باورم نمیشد اون لایلا بود!! گفتم آخه چرا اینکارو کردی؟ نکنه دیوانه شدی؟ کت نوار اومد سمتم و به لایلا گفت باورم نمیشه کار تو بوده! برای چی اینکارو کردی؟ لایلا چیزی نگفت من گفتم چرا ساکتی؟ بگو😡 لایلا گفت لیدی باگ من چیزی رو میدونم که خیلی به نفعته 😏 پس بهتره منو به پلیسا تحویل ندی. بعد گفتم میدونی جرمت چقدر سنگین برات تمام میشه اسلحه در آوردن و تحدید کردن، گروگان گیری. در ضمن مگه تو چی میدونی که فکر میکنی به نفع منه؟ لایلا گفت مثلا هویت هاکماث. 😏 (با خودم گفتم ما خودمون امیلی رو زنده کردیم و برامون این همه اتفاق افتاده اونوقت این هنوز به هویت هاکماث دلش خوشه😒) همه داشتن به اون نگاه میکردن و پچ پچ میکردن که واقعا اون هویت هاکماث رو میدونه؟؟؟ کت نوار خیلی نگران بود که لایلا همه چیزو لو بده این از چهرش معلوم بود😓
یکم بعد پلیسا اومدن. من رفتم جلو در گفتم ببخشید آقای پلیس انگار یه سو تفاهم پیش اومده لطفا اونو بازداشت نکنین. پلیسه گفت اما لیدی باگ ایشون اسلحه در آوردن و مردم رو ترسوندن حتی گروگان گیری هم کردن😕 گفتم بله میدونم😒 اما یه سو تفاهم بوده و رفع شده. بعد از کلی حرف زدن بالاخره پلیسا راضی شدن و رفتن 😪 دستبند لایلا رو باز کردم و گفتم کفشدوزک معجزه اسا.
همه چیز به حالت اول برگشت. به لایلا گفتم بعدا باهات حرف میزنیم😡 بعد لایلا که خیلی عصبانی و شرمنده بود دستاشو مشت کرد و رفت. همه داشتن به اون نگاه میکردن و پچ پچ میکردن. گربه گفت واقعا براش متاسفم 😒 بعد امیلی اومد سمتمون و گفت لیدی باگ، کت نوار پسرم و دوستش مرینت ، اونا رو نمیتونم پیدا کنم! شما میدونید اونا کجان؟ 😧 کت نوار گفت نگران نباشید خانم آگراست اونا حالشون خوبه، اونا بودن که به ما خبر دادن 🙂 ما اونا رو بردیم به خونه هاشون، نیازی به نگرانی نیست 🙂 من گفتم اما خانم آگراست شما چطور مارو میشناسید و اسممونو میدونین اخه شما تازه به پارس اومدین! گفت درسته اما همسرم بهم یه چیز هایی توضیح داد🙂 گوشواره من و حلقه گربه سیاه یهو صدا در آوردن بعد گفتیم ما دیگه باید بریم و خداحافظی کردیم و رفتیم........
ممنون که شرکت کردید و لطفا نظر بدید ❤️😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام گلم میشه بگی پارت بعدی رو کی میزاری خواهشن جواب این سوالم رو بده با آرزوی موفقیت و سلامتی ❤❤
سلام عزیزم
پارت بعدی در حال برسیه تا فردا منتشر میشه😁
ممنون بابت نظرتون 🙂
عالی بعدی
معرکهههه بود 😃❤️
داستان عااالیییییی بود. داستان منم بخون. ❤️و نظر بده❤️
ممنون بابت نظرتون😁
باشه حتما داستانتونو میخونم و نظر میدم 😁
عهاااااالیههههه
عالی بود عشقم خیلی قشنگ بود تو خیلی عالی مینویسی پارت بعدی هم زود بزار با آرزوی موفقیت و سلامتی 🙂❤😘🥰🙂😍❤😍🙂😍😘🥰😍🙂😍❤😍🙂😍🥰😘