سلام دوستان اینم قسمت 17 😁 ببخشید که انقدر دیر شد بخاطر درس و مشق و.... لطفا نظر بدید❤️
یهو صدای جیغ اومد. یکی از مشتری ها اسلحه خودشو در آورده بود. بعد داد زد هیچکس از جاش تکون نخوره. چهرش معلوم نبود، یه هودی سیاه تنش بود و کلاه هودیش روی سرش بود. یه عینک آفتابی هم داشت. منو ادرین دستامونو اوردیم بالا و آروم از جامون بلند شدیم. ادرین دم گوشم گفت مرینت بنظرت عجیب نیست یکی تو شب عینک آفتابی بزنه؟ 😐 اخه چطور یه همچین آدم مشکوکی رو به رستوران راه دادن؟ 😕 من دم گوشش گفتم نمیدونم ادرین اما بهتره تا حواسش به ما نیست زودتر از اینجا بریم و تبدیل بشیم. گفت کجا میتونیم بریم تو این وضعیت؟؟😐 به در آشپزخانه رستوران که باز بود اشاره کردم. ادرین گفت اوکی بانوی من 😉
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
سلام گلم میشه بگی پارت بعدی رو کی میزاری خواهشن جواب این سوالم رو بده با آرزوی موفقیت و سلامتی ❤❤
سلام عزیزم
پارت بعدی در حال برسیه تا فردا منتشر میشه😁
ممنون بابت نظرتون 🙂
عالی بعدی
معرکهههه بود 😃❤️
داستان عااالیییییی بود. داستان منم بخون. ❤️و نظر بده❤️
ممنون بابت نظرتون😁
باشه حتما داستانتونو میخونم و نظر میدم 😁
عهاااااالیههههه
عالی بود عشقم خیلی قشنگ بود تو خیلی عالی مینویسی پارت بعدی هم زود بزار با آرزوی موفقیت و سلامتی 🙂❤😘🥰🙂😍❤😍🙂😍😘🥰😍🙂😍❤😍🙂😍🥰😘