
خب اینم از این قسمت لایک کامنت و فالو فراموش نشه فالو=فالو
(مثل همیشه از اسلاید اخر قسمت قبل شروع میکنیم) از زبان مرینت : همون جوری که این نویسنده گفت لایلا از در رفت بیرون و منم برای اینکه مطمعن بشم از زیر در نگاه کردم و دیدم وا قعا رفته پس سریع تغیر شکل دادم و رفتم دنبال کلویی داشتم به کت زنگ میزدم که اومد و گفت اکوما توی سنجاق سینه کلویی هست خیلی تعجب کردم ولی خب جلو شدیم بعد از اینکه کلویی رو شکست دادیم رفتم خونه خودمون تا به بابام فیلم رو نشون بدم بابا تا فیلم رو دید تعجب کرد نه راستش تعجب هم نکرد چون بهش شک کرده بودیم پس.....
یه نقشه عالی کشیدیم و قرار شد فردا کاری کنم که بزار باهاش برم خونه ی اون و اونجا رو تا میتونم بگردم و اینکه تیکی هم تا وقتی تو کلاسی یواشکی برا پیش کیف لایلا و سعی کن نورو رو پیدا کنه (روز بعد در مدرسه ) از زبان مرینت : وقتی رسیدم مدرسه همه جا رو نگاه کردم اما لایلا نبود که نبود اوفففف فکر کنم نقشمون خراب شده تو این فکر بود که الیا بهم گفت :چی شده دختر اصلا هواست نیستا خانم بوستیه چند دقیقه هست که اومده گفت :ببخشید توی فکر بودم خانم بوستیه : خب بچه ها از این به بعد ما لایلا رو داخل کلاس ها مون نداریم چون اون رفت نیویورک هم برای درس و هم برای زندگی از زبان ادرین : وقتی خانم بوستیه این رو گفت دیدم مرینت شکه شد و چند دقیقه بعدش گوشیش زنگ خورد.
یه نقشه عالی کشیدیم و قرار شد فردا کاری کنم که بزار باهاش برم خونه ی اون و اونجا رو تا میتونم بگردم و اینکه تیکی هم تا وقتی تو کلاسی یواشکی برا پیش کیف لایلا و سعی کن نورو رو پیدا کنه (روز بعد در مدرسه ) از زبان مرینت : وقتی رسیدم مدرسه همه جا رو نگاه کردم اما لایلا نبود که نبود اوفففف فکر کنم نقشمون خراب شده تو این فکر بود که الیا بهم گفت :چی شده دختر اصلا هواست نیستا خانم بوستیه چند دقیقه هست که اومده گفت :ببخشید توی فکر بودم خانم بوستیه : خب بچه ها از این به بعد ما لایلا رو داخل کلاس ها مون نداریم چون اون رفت نیویورک هم برای درس و هم برای زندگی از زبان ادرین : وقتی خانم بوستیه این رو گفت دیدم مرینت شکه شد و چند دقیقه بعدش گوشیش زنگ خورد. از زبان مرینت:گوشیم زنگ خورد و از خانم بوستیه اجازه گرفتم تا برم بیرون هم به گوشی جواب بدم و هم برم دفتر مدیر وقتی رفتم بیرون دیدم باباست برداشتم و جواب دادم و با هم دیگه گفتیم یه خبر بد و زدیم زیر خنده که بابا گفت اها یادم اومد خبر بدم اینه که باید بر گردیم نیویورک اونم برای ۳ چهار سال و فکر کنم تو باید اینجا برای گیر انداختن لایلا بمونی منم گفتم این که خوبه منم با شما میام چون لایلا امروز نیومد مدرسه و خان بوستیه گفت رفته نیویورک و من هم دارم میرم دفتر مدیر تا مطمئن شم که رفته نیویورک نمی خواد به مارتا و مارسل بگی خودم بهشون میگم بابا گفت باشه خدافظ منم گفتم فعلا👋
رفتم دفتر مدیر و مطمئن شدم لایلا رفته نیویورک و برای بابا نوشتم که رفته نیویورک و بعد رفتم سر کلاس بعد از اون زنگ به مارتا و مارسل گفتم که باید برگردیم نیویورک اون ها تعجب کردن که یکهو ..... از زبان امیلیا : مرینت بعد از اینکه زنگ خورد مارتا و مارسل رو برد یک گوشه و داشت بهشون یه چیزی میگفت که من و داداشم رفتیم پیششون و همه چیز رو برامون تعريف کردن خیلی ناراحت شدم که دارن بر میگردن نیویورک برای همین قرار شد با بچه ها منظورم از بچه ها بچه های کلاسه بریم بیرون و خوش بگذرونیم و بعدش برن نیویورک پس قرار گذاشتیم همه بریم پیش اندره و بستنی بخریم و بریم لب رود سن و اونجا بستیمون رو بخوریم و لوکا برادر جولیکا برامون گیتار زد . نوای گیتار خیلی اران بهش بود جوری که هیچکس نفهمید کی بستیهاشون رو خوردن .
از زبان مرینت رفتم خونه خاله و از اون ها به خاطر اینکه گذاشتن من پیششون بمونم تشکر کردن و برای دردسر هایی که براشون درست کرده بودم عذرخواهی کردم و بغلشون کردم . رفتم داخل اتاقی زیر شیروانی که دیگه برای من نبود وسایلم رو جمع کردم از قبل برای همه ی بچه ها نامه نوشته بودم اما اونا هنوز نمی دونستن من مرینت اردن هستم .مطمئنم دلم براشون خیلی تنگ میشه حتا دلم برای اتاق کوچکی که زمانی مال من بود هم تنگ میشه امید وارم خیلی زود برگردیم اها راستی برای کت هم پیغام فرستادم دلم برای اون هم خیلی تنگ میشه ....
خب اینم از این قسمت از قسمت بعد میریم چند سال بعد و تقریبا ۳ یا ۴ حداکثر ۵ قسمت دیگه داستان تموم میشه لایک کامنت و فالو فراموش نشه فالو =فالو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها قسمت بعد منتشر شد
بچه ها قسمت بعد رو نوشتم اما هنوز برسی نشده
ممنون
چرا پارت بعدی نمیاد
دارم مینویسم عزیزم
عالی بود
مرسی
عالیه ادامه بده زود بنویس
مرسی چشم
عالی
مرسی
عالی
مرسی
عالی
مرسی
عالی
مرسی
عالی بود
مرسی