
اینم از پارت ۴ بچها ?لطفا نظر فراموش نشه?
خانم الیزابت دست رو شدنم گذاشت و گفت پس چرا نمی ری سر کارت ?من این طوری داشتم نگاش میگردم که سریع دست به کار شدم ۳ ساعت بعد من و سارا و جک رفتیم پیش هم و نشستیم فکر میکردیم?
سارا گفت به نظرتان چیکار کنیم بچها بریم؟منو جک چند ثانیه مکث کردیم بعد گفتیم به نظرم بهتره بریم بهتر از اینه که توی این زنیم خونه نکبت بار زندگی کنیم??
جک گفت راست میگه من دیگه نمی تونم تحمل کنم بیاین ساعت ۲ شب قرار بزاریم تا برسم به اون جا?
وقتی همه گفتیم آره ساعت ۲ نصفه شب بود من بیدار شدم اما از قلقلک یه پروانه وقتی دیدم که یک پروانه من رو بیدار کرده پروانه بلند شد و رفت طبقه بالا انگار می خواست بده سمت همون در جادویی من دنبالش رفتم وقتی به بالا رسیدم دیدم که بچها هم اونجا بودن? همه داشتیم با تعجب بهم نگاه میکردیم
وقتی که همه با تعجب به هم نگاه میکردیم سارا گفت نکنه آماندا تو هم مثل من و جک یک پروانه اومد و.... من سریع وسط حرفش پرید و گفتم همون چیزی که می گی هست?سارا گفت :بیاین بریم به اونجا مثل اینکه این پروانه ها از اونجا اومدن? جک با لکنت گفت فکر کنم آره?ما دست به کار شدیم و رفتیم داخل تونل ?
وقتی اومدیم بیرون با صحنه ای عجیب رو برو شدیم?!!!
خانم الیزابت و پری ها و گربه هاشون اونجا بودن و برامون بوراک گفتن و گفتن خوش اومدین ?خانم مهربون(از اینجا به بعد بچها برای اینکه راحت تر باشن صداش میکنن خانم مهربون?)آماندا گفت وای???خانم مهربون گفت که بیاین بچها امروز تولد آلیس هست(اسم یکی از پری ها)بیان برسم تولدش رو تبریک بگیم و جشن بگیرم??
از همون طرف همش یکی از گربه ها مشکوک بود و همش سعی میکرد توجه من رو جلب کنه و وقتی بقیه داشتن تولد آلیس رو جشن میگرفتن ،اون گربه که بقیه پرس ها بهش می گفتن جورج همش سعی داشت بگه بیا دنبالم منم رفتم دنبالش
یکجا و ایشان تو یکی از کناره های درخت بود که ۵۰ متر از اون یتیمی خونه فاصله داشت وقتی اونجا وایسات بعد از چند ثانیه یکدفعه!!!!!??
خب دوستان این پارت تموم شد پرت بعدی رو اگه نظرات به ۱۵ تا برسه میزارم?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچها متاسفانه واقعا شما کم نظر میدیم من واقعا خیلی ناراحت شدم اینجوری باشه بقیش رو نمی گم چون بقایش خیلی هیجان انگیز و فوالغاده شگفت انگیزه
ولی خب شما ار من حمایت نمیکنین😔
خوب بود💗
داستانت خوبه....
خیلی کوتاه بود