12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Bamieh.r انتشار: 3 سال پیش 25 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام برابچز.خوبین؟امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه بریم سراغ تست.
داستان درمورد یه دخترایرانیه به اسم باران که عکاس اعضا هستش.بچه ها این تک پارتی نیست.هر قسمت یه داستان جدیده😌😊
قسمت اول:ازشما دیوونه تر نداریم!!
حسابی خسته بودم.داشتم توی مغازه راه میرفتم که خوردم به یکی.وقتی برگشت دیدم هوسوک از بی تی اسه.من آرمی بودم ولی اون لحظه اینقدرخسته بودم که سلام ندادم هیچ یه خمیازه گنده هم کشیدم که باعث شدهوسوک بزنه زیرخنده.
گفتم:ببخشیداالان واقعاچی خنده دار بود؟
هوسوک:وای...چقدرخندیدم.ببخشید.ازم ناراحت نشو...خیلی بامزه خمیازه میکشی 😂من:هر هر.بسه دیگ نخند.هوسوک:🤐
من:آخ خدایااااااچقدرخستم.هوسوک:کره ای نیستی نه؟من:اوهوم..ایرانیم.هوسوک با یه ذوق خاصی گفت:واقعاایرانی ای؟😍
من:اوهوم.هوسوک:یه دیقه واستا.بچه هاااا بیاین اینجا.درعرض یک صدم ثانیه همشون جمع شدن که اونجام جیمین بدبخت لیزخوردوکله پا شد😂😐من:اوخ
این دردداشت.کوک:جیمین عادت داره. خب پس ایرانی هستی...اسمت چیه؟من:.......جین جلوی چشمم بشکن زدکه گفتم:نامجون داره چیکارمیکنه؟همه به سمتش برگشتن که دیدن نامجون یکی از رگال های لباس رو انداخته کف زمین=_=
من:ماشالله نامجون استعداد خدادادی توی خرابکاری داره.نامجونم اومدپیش ما. جیمین:آخ آخ کمرم دردگرفت...راستی اسمت چیه؟ من:باران. شوگا:چه اسم کیوتی.معنیش چیه؟ من:باران همون بارون خودمونه.معنی خاصی نمیده.کوک: پس بارونم صدات کنیم فرقی نداره؟من: چرا خیلیم فرق داره😐اعضاباهم:چه فرقی؟
من:میزنم ازوسط نصفتون میکنم.اعضا:🤐
نامجون:باران اعصاب نداریاااا.من:معلومه اعصاب ندارم.ازصبح کله سحرپاشدم و دارم دنبال کاری میگردم که به رشته تحصیلیمم بخوره.ولی هیچی نیست.هیچییی وضعیت کارتوی کره از ایرانم بدتره😐😭تهیونگ: تو
مگه رشته تحصیلیت چیه؟من:عکاسی دیجیتال.یهویی همه باهم گفتن:عکاسی دیجیتال😳من:آره🤨جین:این عالیه.کوک: بریم به پی دی نیم بگیم...
من:هوی وایستین بینم.چیو به پی دی نیم بگین؟نامجون:باران آروم باش.ماعکاسمون انصراف داده.الان داریم دنبال یه عکاس دیگه میگردیم.حالاکه توروپیداکردیم که دیگ چه بهتر😊من:واقعا؟اعضا:آره😁من: وای این عالیهههههههه.بهترازاین نمیشه. تهیونگ:حالابریم کمپانی به پی دی نیم خبر
بدیم...توی کمپانی...نامجون:آره دیگه بعدشم فهمیدیم که عکاسه واوردیمش اینجا.پی دی نیم:گفتی اسمت چی بود؟ من:پنج باربهتون گفتم.باران😐پی دی نیم:
خب اسمت خیلی سخته.من باربارا صدات میکنم😂😁من:😳باربارا!!!یهو همه اعضا زدن زیرخنده.من:ساکت شین😠اعضا:🤐
من:اگه نمیتونیداسممودرست صدابزنین منم انصراف میدم ومیرمااا.من اسمم باربارا نیست.اسمم بارانه.حالادیگه خود دانید. پی دی نیم:خیلی خب اوکی.بیااینجاروامضا کن.....اینجا....واینجا.اسمتم به انگلیسی اسپل کن.من:B.a.r.a.n پی دی نیم:خب میتونی ازهمین الان کارت روشروع کنی😊
خیلی خوشحال داشتم ازدفترمیرفتم بیرون که پی دی نیم گفت:فقط یه چیزی.من:چی
پی دی نیم:چون ماخونه عکاس قبلیمون رو فروختیم تومجبوری برای حداقل دوسال تو خونه پسرا بمونی.من:😳یعنی من....تو یه خونه....باهفتاپسربمونم؟!!اونم دوسااااااااال!
پی دی نیم:آره.کوک:باران فکرتومنحرف نکن.ماپسرای بدی نیستیم😐من:تویکی ساکت😠مگه پیداکردن یه خونه چقدر طول میکشه که دوسال من بایدپیش اینا باشم.من میرم خودم یه خونه پیدامیکنم. پی دی نیم:نمیشه.چون خونه باید زیر نظر کمپانی باشه.برای همین گفتم.بالاخره بعد ازکلی اصرارمن مجبورشدم قبول کنم.با اعضارفتیم به اتاق عکاسی.ازهرکدوم یه عکس به عنوان نمونه گرفتم که همشون خیلی خوششون اومد.فقط من پکر بودم که چجوری باید هفتا پسری رو که اخلاقشون عین بچه هامیمونه رو تحمل کنم...😐
بعدازتموم شدن کارمون بااعضارفتیم به سمت خونشون. ازماشین پیاده شدیم به سمت دررفتیم.جین جلوی درایستاد وگفت:خب کارت خونه دست کیه؟اعضابه همدیگه نگاه کردن وگفتن:نمیدونم.من:یه دیقه وایستین ببینم.شماهانمیدونین کارت درورودی دست کیه😐اعضا:نه.من:وات...
توجیباتونونگاه کنید.همه شروع کردن به گشتن توجیباشون که یهوجیمین دادزد: پیداش کردم 😁آروم زدم توسرش وگفتم: حواس پرت.جیمین درو باز کردوخونه کلا تاریک بود.یهویی کوک که کنارم بود کله پا شد.دستموکشیدم روی دیواروکلید برق رو پیداکردم وباصحنه ای که دیدم خونم به قل قل افتاد.من:اینجا...چرا..اینقدر..بهم ریختسسسسسسسسستتتتتتتتت😡
شوگا:اوففف دختر آرومتر بابا.گوشم سوراخ شد.من:شماهاچجوری تواین شلوغی زندگی میکنین آخه.😫به خونه خیره شده بودم ونمیدونستم باید چی بگم.یه عالمه لباس روی دسته مبل و روی زمین پخش و پلا شده بود.پوست بسته های چیپس و پفک روی زمین ولو شده بود.کلی کاغذ و وسایل نوشتنی پخش زمین شده بود.با اخم بهشون نگاه کردم😠...
همشون سرپایین ومظلوم بهم خیره شدن. من:واقعاچجوری توی این بازار شام زندگی میکنین؟کوک:عین بچه آدم...یهویی تهیونگ یکی زدتوسرش وآروم گفت: نمیبینی از دستمون عصبانیه.حرف نزنی نمیگن لالی.من:اوفففف.حالابیاین کمک اینجاروجمع کنیم.اعضا:ماخسته ایم.🥺 من:میاین یا بادمپایی بیام دنبالتون؟🤨 جین:هرکی نیادخره.من:😌.باپسرا شروع کردیم به تمیزکاری.منکه موهام توچشمم بودهمه روبالای سرم جمع کردم.کوک:وای چه خوشگل شدی. من:میدونم😌کوک:ای بابا.الان نبایدمثلالپات گل بندازه وخجالتی بگی ممنون؟لباسشوبه سمتش پرت کردم و
گفتم:من ازاین سوسول بازیابلدنیستم.کوک
:ازکجا فهمیدی این لباس منه؟من:چون فقط توازاین لباسامیپوشی😂.وبه لباسش اشاره کردم.وسط کاردیدم شوگاغیبش زد. من دست به کمرایستادم وگفتم:پس شوگا کو؟هوسوک:اون همینجوریه.وسط کار در میره.من:بوووووووووووق کجاس این بشر.
(رو حرفش بوق گذاشتم😂)با کوک و هوسوک رفتیم دنبالش که دیدم باخیال آسوده توی اتاقش گرفته خوابیده.منم نامردی نکردم ودمپاییمو پرت کردم سمتش که مستقیم خوردتوسرش.شوگا سریع بلندشدوگفت:ای باباچتونه؟من:چرا وسط کاردر رفتی.ها؟😠شوگا:😨امممم خب چیزه.من:که چیزه آره؟الان نشونت میدم.جارویی که دست کوک بود رو گرفتم ودنبالش کردم...
شوگا(درحالی که داره ازدست باران درمیره)
:ای بابا.ببخشیدخب.الان جمع میکنم. من: واستاببینم.این همه ماداریم جون میکنیم خونه روجمع کنیم آقا گرفته خوابیده.واستا ببینم کجادرمیری.شوگا:گفتم ببخشید دیگه.
من:اگه مردی واستا😠شوگا:من مردنیستم غلط کردم دیگه😥.من:پس عین بچه ادم اینجا روجمع میکنیاااا.شوگا:باشه باشه.جارو روگذاشتم کناروبالاسرشوگاواستادم که کارشو تموم کنه.بعدازاتمام کارهمشون خسته افتادن یه گوشه.اعضا:خسته شدیم.
من:درعوض ببینین چقدرخونه تمیزشد😊
اعضابادقت به خونه نگاه کردن.همشون از سررضایت لبخندی زدن.شوگا:خوب.ارزش این همه کارکردن رو داشت.من:معلومه که داره.حالابرای جایزه.کی یه نوشیدنی خنک وتازه میخواد؟اعضا:مننننن😃رفتم تو آشپزخونه وشربت آب پرتقال درست کردم. یه لیوانم واس کوک شیرموز درست کردم. وقتی شربتاروخوردیم یه صدای قار وقور اومد.تهیونگ:اهم ببخشید.صدای شکم منه خیلی گنشمه😅.جین:من حوصله غذا درست کردن ندارمممم😩من:باشه پس من درست میکنم.رفتم توآشپزخونه که جیمینم پشت سرم اومدوگفت:منم کمک میکنم.بالبخندگفتم:باشه. ممنون.غذا یه دوکبوکی خوشرنگ وخوش عطردرست کردم.اعضا خیلی خوششون اومد.جین: وای باران.دستپختت خیلی خوبه😋من:اره
یه طرفندایی روازمامانم یادگرفتم.همه غذاشونوباولع خوردن.آخرمیزسراینکه کی ظرفاروبشوره بحث شد:جین:خب امشب نوبت کیه ظرفاروبشوره؟هوسوک:دیشب من شستم.کوک:بازم توبشور.هوسوک:روت نره بالا.تهیونگ:من که نیستم.وتوی اون لحظه شوگایی بودکه داشت درمیرفت ومن صداش زدم:جناب مین یونگی.شما نمیخوای نظربدی؟شوگا برگشت وگفت:بزار برم.سری تکون دادم وگفتم برو.ظرفارو با نامجون شستم.آخرشب که همشون توی هال نشسته بودن گفتم:بچه هامیدونین چیه؟اعضا:چیه؟من: دیوونه تر ازشماها وجود نداره😂اعضا بهم نگاهی کردن و زدن زیر خنده...
خب اینم از این داستان. بچه ها داستانای باران و اعضا هنوز ادامه داره.اگه میخوای ادامشو بدونی فالو کن تا منو گم نکنی😁
لایک کن دیگه...آره همون قلبه...مرسی که لایک کردی😊💚
تا داستان بعدی فعلا بای بای😉👋👋
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
وایییی خیلی خوب بود به نظر من قسمت بعدش شهربازی باشههه💜💜😍😍
💚💚😉
اوکی ببینم کامتای دیگه چی میگه براساس اون قسمت بعدی رو مینویسم
اولین لایک اولین کامنت
قربان دستت💚😂