12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Bamieh.r انتشار: 3 سال پیش 29 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام برابچز.خوبین؟امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه. ناظر عزیزم ازت خواهشششش میکنم منتشر کن دستم شکست🤦🏼♀️
قسمت دوم:شهربازی
توخونه نشسته بودیم وازبیکاری کلمون باد
کرده بود.حوصله هممون سررفته بود.شوگا که خواب بود.هوپی بامیکروفونش ور میرفت.جونگ کوک وتهیونگ وجیمین که داشتن گل یاپوچ بازی میکردن.جین که جلوی آینه بودوخودشوبراندازمیکرد.نامی هم کتابشوبی حوصله ورق میزد.منم که عین این منگلاداشتم درودیواررونگاه میکردم😂😐.یهویی ازحرص دادزدم:ای بابااااااااااااااااااااااااااااااااآاااااااااااااااااااااااآااااااااا
حوصلم سررفتتتتتت.🤦🏼♀️😐😡اعضا که از ترس هرکدوم بایه نگاه وحشتزده منو نگاه میکردن همزمان گفتن:یااااااترسیدیم باران!
گفتم:ترسیدین که ترسیدین.پاشین یه کاری کنین بابا.حوصلم سررفت.شوگا:مگه مادلقکیم😐(راس میگه خو)کوسن مبل رو پرت کردم سمتش که خوردتوصورتش😂
گفتم:آره.اتفاقاتوخیلی دلقکی🤦🏼♀️😐کوک زد زیرخنده که تهیونگ زدپس کلش وگفت: ببندنیشتو😂🤦🏼♀️😐کوک ساکت سرشو انداخت پایین.نامجون گفت:خب باران ما
چیکارکنیم توحوصلت سرنره؟گفتم:نمیدونم پاشین برقصین،بخونین...نمیدونم حرف بزنین.جیمین گفت:مگه منو کوک همین چنددیقه پیش نمیخوندیم؟خودت گفتی ساکت شین صداتون رومخمه😐🤦🏼♀️.با حرص گفتم:گفتم که گفتم.شماباورکردین؟ جین گفت:آخه باران وقتی عصبی میشی خیلی ترسناک میشی.😅آهی کشیدم و گفتم:هعیییییییی.وقتی ایران بودم وحوصلم سرمیرفت داداشم بُرنا منومیبرد پارک وقدم میزدیم.ولی الان اینجا...حتی یه جا رو هم نمیشناسم تایکم راه برم...😭😞
دستموزدم زیرچونم وبه گذشته هام فکر کردم...
یه چند دقیقه همه ساکت بودن که یهویی کوک دادزد:آهافهمیدم😁اعضاباهم:چیو؟ کوک:خب ببینین.مامیتونیم بریم شهربازی. خیلیم کیف میده.😁😂اعضا:😐جیمین:یه نگابه هیکلت بنداز.ازمنم گنده تری بچه بعد
میخوای بری شهربازی!واقعاکه.من سریع گفتم:اتفاقاکوک برای اولین بار یه حرف درست زد.بیاین بریم شهربازی.لطفااااااااااا. اعضابالبخندبهم نگاه کردن که صورتمو بایه حالت نازی مظلوم کردم وگفتم:توروخدا🥺
هوسوک:منکه هستم کی دیگه میاد؟😁 کوک:منم که پیشنهادشودادم حتمامیام😂
جیمین:منم میام.تهیونگ:اوهوی کوک و جیمین بیان من نیام؟منم هستم. 😐😂 شوگا:اوکی منم میام.ازخوابیدن خیلی بهتره
نامجون:منم میام.خوش میگذره😊جین: باوشه.منم میام😊ازخوشحالی بالاپریدم و گفتم:وای مرسی مرسی مرسیییییییییی🤩
سریع رفتم بالاولباساموعوض کردم.موهامو بافتم وبالای سرم بستم.کیفموبرداشتم و رفتم دم دروگفتم:من آمادم.بریم.😄کوک: چرادوربینتوآوردی؟من:خب یه چندتاعکس بگیرم دیگه.سوارماشین شدیم وتهیونگ نشست پشت فرمون.وقتی رسیدیم شهر بازی ازخوشحالی گفتم:واییییییییییییییی
چقدرررر بزرگهههههههه🤩🤩کوک:خب اول کجابریم؟من:بیاین دوتاوسیله روانتخاب کنیم وسکه بندازیم.انتخاب منوکوک و تهیونگ وجیمین ترن هوایی بود.انتخاب هوسوک ونامی وجین وشوگا قطار وحشت
بود.گفتم:خب.سکه میندازم اگه شیراومد ترن هوایی اگه خط اومدقطاروحشت.اوک؟
اعضا:اوکی...
سکه روانداختم وافتاد روی زمین و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید و چرخید تااینکه واستاد و شیراومد🤩منوکوک وجیمین تهیونگ هورا
کشیدیم وبه بقیه که پکرشده بودن نگاه میکردیم.گفتم:خب خب بدویین بریم ترن. زودباشین😁بااعضابه سمت ترن هوایی رفتیم وبلیط گرفتیم وسوارشدیم.اولش که آروم میرفت ولی یهویی یه سربالایی رفت و
بعدش یه سرپایینی خیلی تندرفت وجیغ همه ازجمله خودم بلندشد...وقتی ترن ایستادتازه متوجه شدیم جیمین حالش بد شده.ازمادورشدوبه سمت دستشویی توی شهربازی دوید.دنبالش رفتیم.وقتی از اونجا اومدبیرون گفتم:مگه مجبوربودی بیای خب
گفت:اشکال نداره.ولی خیلی حال داد😁
سری تکون دادم وگفتم:حالابریم قطار وحشت😈اعضاموافقت کردن.سوار قطار شدیم وقطار حرکت کرد.اولش که دور شهر بازی میچرخیدولی یهو...واردیه تونل شد. تونل وحشت...!!فقط جیغ میزدم.یهویی صدای هوسوک که جیغ زد:مامااااااااااااااان ترسموپروندوزدم زیرخنده.😂تاآخراینکه از تونل خارج شیم فقط به جیغای اعضا خندیدم چون هر کدومشون یه مدل خاص جیغ میزدن.وقتی ازقطارپیاده شدیم هوپی چسبیده بودبه یونگی وولش نمیکرد.با خنده گفتم:میدونستم ترسویی ولی نه دیگه اینقدر😂یه وسیله بود که قیافش خیلی عجیب بود.(چیه خب اسمشو نمیدونم!)با اعضارفتیم توی ایستگاه بلیط فروشی تا سواراون وسیله بشم.وقتی سوارشدیم یه آقایی گفت:کمربنداتونومحکم ببندید.اگه احساس سرگیجه یاحالت تهوع کردین چشاتونو ببندید تامدت کار وسیله تموم بشه...
همه کمربندامونوچک کردیم تامحکم باشه. وقتی شروع به حرکت کردمثل یه تاب بود. به جلووعقب حرکت میکردکه یهو...چپه شدیم😐😂موهام همه توهوامعلق بود.تو اون حالت هم یکم تاب خوردیم که به حالت اول برگشتیم که یهویی سرعت اون وسیله بیشتر شدطوری که یه دورکامل چرخید.😐صدای جیغ وداد اعضاوخنده هاشون خیلی تواون لحظه باحال بود.از اون وسیله هم پیاده شدیم.تهیونگ گیج میزدبرای همین یه جاایستادیم تاحالش جا بیاد.جونگ کوک:یوهووو خیلی کیف داد.
من:آره خیلی خوب بود.😁جین گفت:بچه هابیاین یه چیزی بخوریم من گشنمه.همه موافقت کردن.رفتیم توی یه کافه وکیک و قهوه وخوراکی سفارش دادیم.بعدازخوردن خوراکی هامون گفتم:بچه هابیاین تا عکس
هم بگیرم ازتون.توی جاهای مختلف شهر بازی ازشون عکس گرفتم.بعضی عکسا خیلی کیوت شده بود.نامجون گفت:بچه ها نظرتون چیه بریم چرخ وفلک سوار بشیم؟من:وای آره خیلی خوبه.بریم بریم.با هم رفتیم جای چرخ وفلک.چهارنفرمون یه طرف نشستیم وچهارنفردیگه هم روبه رومون نشستن.من کنار پنجره بودم...
باذوق وشوق به بیرون خیره شدم.خیلی قشنگ بود.دستموزیرچونم گذاشتم وبه فضای فوق العاده زیبای بیرون خیره شدم.
چراغای رنگی ونورساختمونای بزرگ خیلی توی تاریکی شب نماداشت.گفتم:کاش میشدپروازکرد...تهیونگ:اونوقت میشد هر زمان به هرجایی سفرکنی...شوگا:حتی میشد توی بارون بالای ابرا باشی...هوپی: حتی زیرنورگرم خورشیدبه آینده امیدوار میشدیم...جین:میشد آزادبود...جیمین: هیچ محدودیتی نبود...کوک:میتونستیم آسمونو فتح کنیم...نامجون:میشد توی هر لحظه به آرامش رسید...بالبخندبه اعضا نگاه کردم وگفتم:همراهیتون عالی بود😊
کوک:چی فکر کردی؟ماهمیشه عالی بودیم
من:اوهوم...البته توروبعیدمیدونم.😂کوک پوکر منونگاه کردوگفت:باران میشه تو ذوقم نزنی؟من:باشه بانی کوچولو.😂🐰خندید و
چیزی نگفت.گفتم:خب بیاین یه عکس دسته جمعی بگیرم ازتون.همه توی کادر هستن...جین یکم سرتوبیار بالا....کوک سرتوببرعقب تر...آها الان خوبه.چلییییک!
به عکس نگاهی کردم.خیلی قشنگ شده بود.کوک کابین روتکون دادکه جیغ کوتاهی زدم وگفتم:چیکارداری میکنی بیمار
روانیییی.بشین سرجاتتت😖کوک باخنده گفت:نمیشه دیگه...ودوباره کابین رو تکون داد...
اینقدر جیغ وداد کردم تا بالاخره کوک نشست سرجاش😂یونگی خندیدوگفت: اگه یه نفربتونه کوک روآروم کنه وبنشونه سرجاش اون تویی باران😂من:آره دیگه چی فکرکردی😌.کوک:😐اعضا زدن زیر خنده.وقتی ازچرخ وفلک پیاده شدیم همه خوابمون گرفته بود. باهزار بدبختی خودمونو رسوندیم به ماشین وچپیدیم توش.یونگی وجیمین خوابشون برده بود. بقیه هم درآستانه خواب وبیداری بودن. هوپی بایه حالت خواب آلودگفت:باران؟
من:هوم؟😪هوسوک:حالاحوصلت...اومد سرجاش؟🥱من:اوهوم فقط خوابم میاد.
داشت خوابم میبردکه یهویی سوکجین گوربه گور شده ظبط ماشینو تاآخر زیاد کرد
وآهنگ نات تودی پخش شد!!😐همه از خواب پریدن.جین وتهیونگ که جلوبودن زدن زیرخنده.ازپشت یکی زدم توسر تهیونگ وگفتم:مرضضضضضض.خنده داره؟😐تهیونگ سرشوگرفت وگفت:آخ آخ
غلط کردم.نه خنده نداشت نداشت.من: جین الان پشت فرمونی بزاربرسیم خونه حسابتومیرسم.جین ازتوآینه نگاهی به صورت حرصی من انداخت وگفت:ببخشید
باران.وزدزیرخنده.اعضاکه حالاخوابشون پریده بودشروع کردن به خوندن همراه آهنگ.منم بادوربین چندتاعکس گرفتم.هر کدومشون بایه شیطنت خاصی آهنگ رو میخوندن.وقتی تموم شد گفتم:خوبه خوابتون میومدا😂کوک:جین هیونگ همه روازعالم خواب کشیدبیرون😂جین:چی فکر
کردی.ناسلامتی من هندسام گروهما.وهمه زدن زیرخنده...
وقتی رسیدیم خونه همه یه گوشه افتادن و
خوابشون برد.لبخندزدم.واقعا اخلاقشون به ۷تاپسرمعمولی نمیخورد.رفتم تواتاقم و خودمو پرت کردم روی تخت وخوابم برد...
خب اینم ازاین قسمت.امیدوارم خوشتون اومده باشه.داستانای اعضا وباران هنوز ادامه داره...اگه میخوای بقیه قستما رو بدونی وبفهمی باران چه بلاهایی سر اعضا میاره فالو کن تا بفهمی😂💚
بدو لایک کن بدو
آها راستی بچه ها نتیجه رو درست بخونین🤦🏼♀️من برای نوشتن قسمتای بعدی
باید نظرات شمارو بدونم.ولی خیلیا نمیگن قسمت بعدی چی باشه
ببین میدونم کار داری...میدونم خسته ای ولی خواهش میکنم فالو کن وبعدم لایک کن😊بخدا همش زیر ۱۰ثانیه طول میکشه
قربون اون انگشتت که لایک کردی😂💚
دوستت دارم لاولی💚
نتیجه رو درست بخونید❗
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
وای من دیگه صبر ندارم الان 2 هفته گذشته چرا قسمت سومش نمیاد 😢
روح باشه خیلی خوبه فقط خیلی طول میکشه تا بیاد و عالی بود
راستی اجی میشی؟
آره عزیزم
بامیه هستم ۱۴ساله🤞😁
بارانم ۱۳سالمه
عالی بود
روح خیلی خوبه
سلام عزیزم خوبی نیکی جونم؟حالت چطوره؟
باشه قسمت بعد رو روح مینویسم 💚