
درود بر شما 🙋😂✌
تقریبا دو هفته از ورودم به این جهنم میگذشت دیگه کشت و کشتار ، درد و رنج ، مرگ و خون و هر چیزی که یه زمانی به نظرم وحشتناک و غیر قابل بخشش میومد ، تبدیل به یه چیز عادی و روزمره شده بود . توی یکی از همین روزها بود که لین و اِرین و اون شنل پوشه که احتمالا اسمش سباستینه از پله های سیاه چال اومدن پایین ، توی این مدت مهارت شنوایی ام هم تقویت شده بود دیگه با توجه به تعداد قدم ها و نوع صدایی که تولید میکنن برای راه رفتن ، میتونستم تشخیص بدم که چه کسی داره بهم نزدیک میشه . به وسط سیاه چال رسیدن و متوقف شدن ، جا شمعی روی زمین رو برداشتن و شمعش رو روشن کردن همون موقع پوزخند زدم و با لحنی سرد گفتم : امروز دیگه چه برنامه ی فوق العاده ای برامون ریختین ؟ لین زودتر از بقیه لبخند زد و گفت : امروز بالاخره همون روزیه که این همه مدت منتظرش بودیم . بعد یه دسته کلید رو از جیبم در آورد و چند بار تکونش داد تا توجه من و متیو جلب بشه . این دو هفته متیو هر روز ساکت تر شده جوری که بعضی موقع ها اصلا حضورش رو فراموش میکنم . همون موقع لین با خنده اومد جلو و زنجیر های دستا و پاهام رو باز کرد منم که تعادل نداشتم افتادم رو زمین ، همون موقع لین به طرف متیو رفت و زنجیر های دستا و پاهای متیو رو هم باز کرد ، متیو هم دقیقا مثل من افتاد رو زمین همون موقع بود که لین با یه حالت دستوری گفت : پاشین که امروز رو میخوایم جشن بگیریم . به زور و با کمک دیوار از جامون بلند شدیم که همون موقع پنج نفر با نقاب های سیاه به صورتشون و شنل هایی که کاملا هویتشون رو مخفی میکرد از پله ها اومدن پایین ، پشت سر اونا هم دو تا راهبه بودن که توی دستای یکیشون یه خنجر بود و تو دست اون یکی چندتا پارچه تا خورده سفید بود ، با دیدن پارچه ها برای یه لحظه فکر کردم قراره بکشنمون اما نه این امکان نداره . همون موقع لین و اِرین و سباستین رفتن پشت اون پنج نفر و کسی که وسط اون پنج نفر ایستاده بود با صدای یه مرد چهل ، پنجاه ساله گفت : فکر کنم بهتره ، مراسم رو شروع کنیم .
همون موقع اون راهبه ای که پارچه های سفید تو دستش بود اومد جلو و پارچه ها رو روی زمین پهن کرد البته پارچه های سفید یه جورایی بیشتر شبیه به دو تا شنل بودن تا یسری پارچه خالی بعد از اینکه شنل ها روی زمین قرار گرفتن ، راهبه رفت عقب و اون یکی راهبه خنجری که دستش بود رو به فردی که وسط اون پنج نفر ایستاده بود داد و رفت عقب . اون فردی هم که وسط ایستاده بود ، چند قدم اومد جلو و یکم خم شد و بعد با خنجر دست چپش رو برید و بعد دستش رو مشت کرد و خونی که جاری میشد رو مثل یه خط روی یکی از شنل ها حرکت داد و بعد رفت سراغ اون یکی شنل و همون کشیدن یه خط رو تکرار کرد . بعد رفت عقب و خنجر رو به کسی که طرف راستش ایستاده بود ، داد . هر چهار نفر باقی مونده هر کدوم همون عمل رو تکراری کردن تا در آخر فهمیدم که روی شنل ها یه ستاره کشیدن . همون موقع دو نفر به طرف من و دو نفر به طرف متیو رفتن ، بازوهام رو گرفتن و برگردوندنم و به دیوار چسبوندنم همون موقع بود که صدای اِرین رو شنیدم که به طرف اون فردی که وسط ایستاده بود رفت . سرم رو برگردوندم که دیدم تو دست اِرین یه میله که سرش یه ستاره ی سرخ فام که انگار در اثر آتیش گداخته شده بود دستشه و بعد از چند ثانیه اون میله رو به اون فرد شنل پوشه داد . اون فرد هم آروم و با قدم هایی محکم به طرفم اومد و بعد تنها چیزی که حس کردم دردی بود که توی بازوی راستم پخش شد . از درد فریادی بود که کشیدم ، بین همه ی شکنجه هایی که کردنم میتونم به جرئت بگم درد این یکی از همه بیشتر بوده .
بعد اون دو نفر بازو هام رو ول کردن و این دفعه از پشت افتادم رو زمین ، همون موقع بود که درد و ضعف نخوردن هیچی توی این دو هفته بهم غلبه کرد و بیهوش شدم . ( خب یسری نکته این وسط بگم : ۱ انسان با نخوردن غذا تا حداقل حداقلش سه هفته زنده میمونه ، مطلب علمی اش : پزشکان معتقدند فردی که از سلامتی برخوردار بوده و در سنین جوانی است ، میتواند برای مدت زمان ۸ هفته از مصرف غذا خودداری کند . حالا ۸ هفته گفته ولی من کم کمش رو دو هفته در نظر گرفتم خب بگذریم توی این مدت به این بدبختا سم و زهر و یکم آب میدادن که البته بعضی از سموم گیاهی بودن و مقوی . ۲ : توی این دو هفته اگه ما واقعیت هم مبنا قرار بدیم خب با یه درد خیلی زیاد و یه دفعه ای و ضعف ، هر کسی هم جای الک بود مطمئنا بیهوش میشد . همین دیگه خواستم همینارو بهتون بگم به ادامه داستان بپردازیم )
با درد زیاد چشم هام رو باز کردم در اصل درد توی کل بدنم پخش میشد اما بازوم بیشتر میسوخت و درد میکرد . یه نگاه به دور و اطرافم کردم که متوجه شدم توی یه اتاق با دکوراسیون ساده هستم و تخت بغلی تخت من متیو خوابیده و یه میز هم وسط تختامونه و یه در هم دقیقا رو به روی میزه . بازو راستم دوباره درد گرفت صورتم رو از درد جمع کردم و به دستم نگاه کردم تازه متوجه شدم یه لباس آستین بلند سفید و یه شلوار مشکی پامه آستین دست راستم رو زدم بالا که دیدم جایی که درد میکنه رو پانسمان کردن خواستم پانسمان رو در بیارم که یه دفعه یه نفر گفت : بهتره این کار رو نکنی . سرم رو برگردوندم که با یه خانم سی ، چهل ساده نسبتا جوون مواجه شدم ، لباس های سفید ، مشکی ساده تنش بود و موهاش رو پشت سرش دم اسبی بسته بود و یه قلم پر زرشکی هم دستش بود ، صندلی میز رو برداشت و گذاشتش رو به روم و روش نشست بعد یه کاغذ از روی میز برداشت و گفت : خب حالت بهتره شده یا نه ؟ اخم کردم و با لحن سرد گفتم : دقیقا چه فرقی میکنه برای کسایی که عذابم دادن ؟ زنه پای راستش رو روی پای چپش انداخت و به صندلی تکیه داد و گفت : اولا منو با اونا یکی ندون من فقط یه دکتر ساده ام دوما ...... . همون موقع حرفش رو قطع کردم و گفتم : یه دختر شکنجه گر رو یادمه که اوایل خودش رو یه تازه کار و یه فرد جدید نشون داد ( اِرین منظورشه ) بعد یه دختر بچه هم میشناختم که خودش رو یه دختر بچه ساده معرفی کرد اما یه جاسوس و خیانتکار از آب در اومد و آخرش هم مرد ( همون دختره که مُرد منطورشه دیگه 😂🤦 ) ، چی باعث میشه که یه دکتر ساده ، یه قاتلِ دیوونه خیانتکار نباشه ؟
خندید و گفت : جدا از این اخلاق سردت ، جایی قبلا ندیدمت ؟ چون قیافه ات خیلی آشناست البته تلفیقی از قیافه دو نفر که قبلا میشناختمشون هم هستا اما واقعا جایی همدیگه رو ندیدیم ؟ دوباره با سردی نگاهش کردم و گفتم : نه ، فکر نکنم تا حالا همو دیده باشیم ، به غیر از اینکه حالم رو بپرسی کار دیگه ای نداری ؟ زنه پوزخند زد و گفت : زبون تیزی داریا خیلی مواظب باش در ضمن اگه الان اینجام به خاطر اینه که مطمئن بشم بعد از اون همه زخمی که روی بدنت داری الان حالت خوبه یا نه ؟ دست چپم رو روی شونه دست راستم گذاشتم و دست راستم رو چند بار چرخوندم و گفتم : همونجوری که میبینی فعلا حالم خوبه . پتوی مشکی ای که روم بود رو زدم کنار و خواستم از جام بلند بشم که زنه دوباره گفت : خب حالا که نمی خوای بهم اعتماد کنی بزار با گفتن یسری چیزایی که به دردت میخورن حداقل تلاشم رو واسه جلب اعتمادت انجام بدم . بعد آستین سفید دست راستش رو تا آرنج زد بالا و جای سوختگی ای که شکل یه ستاره روی ساعدش بود رو بهم نشون داد و بعد آستینش رو زد پایین و گفت : میدونی چرا نماد رستگاران جهنمی ، یه ستاره است ؟ سوالی نگاهش کردم و ادامه داد : تا حالا یه ستاره دریایی دیدی ؟ میدونی ، اگه ستاره دریایی هر کدوم از پره هاش که جز اجزای بدنش هستن رو از دست بده ، خود اون ستاره دریایی اصلی جای اون پره رو ترمیم میکنه و اون پره ای هم که کنده شده خودش یه ستاره ی دریایی کامل دیگه رو میسازه ( واقعا همچین چیزی وجود داره از خودم در نیاوردم در پایه نهم یاد میگیرین ) ستاره نماد اینه که اگه یه نفر حتی رستگاران جهنمی رو تیکه تیکه شون هم بکنه اونا باز هم خودشون رو ترمیم میکنن و قوی میشن . بعد سکوت کرد ، همون موقع به ساعدش اشاره کردم و پرسیدم : چرا ستاره برای تو روی ساعته اما برای من روی بازوم ؟ لبخند زد و گفت : چون برای زنا و دخترا ستاره رو روی ساعدش میزنن و برای مردا و پسرا ستاره ، روی بازوشونه دلیل خاصی فکر نکنم داشته باشه یا اگر هم داشته باشه ، من نمی دونم، حالا از این حرف ها بگذریم ........ .
خب با پنج تا از سران رستگاران جهنمی آشنا شدی که ؟ خب به جز افراد خیلی قدیمی هیچکس هویت واقعی شون رو نمی دونه البته به جز رئیس که همه میشناسنش ولی یسری اطلاعات جزئی دربارشون هست مثلا یکیشون اینه که رئیس خودش قبلا با دو نفر دیگه رستگاران جهنمی رو پایه گذاری کردن اما به یسری دلایل یکیشون میمیره و اون یکی هم که از رستگاران جهنمی نا امید میشه ازشون خارج میشه پس در کل میشه گفت ، رئیس از قدیمی ترین آدمای اینجاست و همه میشناسنش ، بعد از چند روز خودش میاد سراغتون . همون موقع یه نیم نگاهی به متیو انداخت و گفت : لازم نیست خودت رو به خواب بزنیا . متیو که دستش رو شده بود ، تو تخت نشست و در حالی که داشت به بدنش کش و قوس میداد با اخم پرسید : از کی فهمیدی بیدارم ؟ زنه از جاش بلند شد و رفت سراغ میز یه چندتا برگه برداشت و بعد صندلی رو دقیقه رو به روی میز و یکم دورتر قرار داد و روش نشست . بعد به متیو نگاه کرد و گفت : خب دقیقا یه چند دقیقه بعد از اینکه صحبت هام رو شروع کردم بیدار شدی و از اون موقع هم میدونم . متیو اخمش عمیق تر شد و گفت : نه بابا ، جایزه میخوای ؟ زنه شونه هاش رو بالا انداخت و گفت : چرا بچه های این دوره زمونه انقدر بی ادب شدن ؟ متیو پوزخند زد و یه نگاه مرگبار به زنه کرد و گفت : آخه میدونی از بدو ورود خیلی باهامون خوب رفتار کردن . زنه لبخند زد و گفت : خب بزارین اول خودم رو معرفی کنم بعد به ادامه اطلاعات برسیم .
یه نگاه جدی اول متیو و بعد به من کرد و گفت : من سلنا هستم ، قبلا یه آدم کش بودم اما الان فقط یه دکتر و محقق ساده ام . پوزخند زدم که با جدیت نگاهم کرد و گفت : میخوای باور کن میخوای نکن ، تصمیم گیریش دست من نیست . بعد صاف نشست و گفت : و حالا به ادامه معرفی کردن اینجا بپردازیم ، هر کدوم از اون پنج نفر به جز رئیس به یه دلیلی جانشینان مرگ هستن ، یکی از اونا رهبر همه ی کلیسا های زیر مجموعه رستگاران جهنمیه ، یکی دیگشون فرمانده نیرو های شیاطین جهنم و یه نفر دیگه فرمانده نیرو های وارثان جهنم هست ولی اون دو نفر دیگه رو هیچکس به جز خود جانشینان مرگ وظایفشان رو نمیدونه ؛ خب بعد از اونا به قوی ترین گروه رستگاران جهنمی میرسیم کسایی که برای قوی شدن ، انسانیتشون رو سر بریدن ، خب اولا بگم که اعضا شیاطین جهنم در حال حاضر هر کدومشون سر ماموریت های مختلفی فرستاده شدن و مهم تر از همه فرمانده ارتقا یافتشون جاناتان در حال حاضر اینجا نیست و با دو نفر دیگه برای چک کردن وضعیت کارتیا راهی اونجا شدن و به احتمال زیاد خیلی زود برمیگردن ، کل شیاطین جهنم از پنج نفر تشکیل شده که به جز فرماندشون و اون دونفر که همراهش هستن ، دو نفر دیگه الان توی دو تا ماموریت جداگونه هستن . با شنیدن اسم برادرم نزدیک بود که کنترل احساسات و حالت صورتم از دستم خارج بشه اما به هر طریقی بود خودم رو کنترل کردم بعد سلنا ادامه داد : و اما حالا میرسیم به گروهی که شما دو تا قراره واردش بشین ، وارثان جهنم از نظر مهارت دست کمی از شیاطین جهنم ندارن ولی از نظر تجربه زیر خط فرق هستن و توی یه مبارزه واقعی هم تنها چیزی که به دادت میرسه تجربه است .
بعد یه نفس عمیق کشید و یکم روی صندلی جا به جا شد و گفت : فرمانده وارثان جهنم مارتینه که به احتمال زیاد دیدینش ، مغرور ، کم حرف ، به شدت حساس و با دقت و نکته سنج بعد از اون میرسیم به اِرین کسی که با وجود اینکه از اعضا خانواده های مهم وابسته به رستگاران جهنمی نیست اما خیلی وقته اینجاست ، به شدت باهوش ، قوی و یه کماندار فوق العاده که تو تاریخ رستگاران جهنمی نظیرش نبوده . حرف سلنا رو قطع کردم و گفتم : و یه بازیگر و شکنجه گر فوق العاده . سلنا با یه نگاه میخکوب کننده نگاهم کرد و گفت : دیگه هیچوقت ، هیچوقت نپر وسط حرفم . همون موقع تو دلم گفتم : بعد من میگم اینا دارن واسه ما نقش بازی میکنن ، بهشون بر میخوره . سلنا بی معطلی ادامه داد : و بعد از اونا به لین میرسیم کسی که در کار با خنجر های دوگانه مهارت بالایی داره ، باهوش ، یکم زیادی شجاع و متاسفانه بازیگوش ، بعد از اون میرسیم به آخرین عضو وارثان جهنم یعنی سباستین که بیرحم ، خشن ، مغرور و از خود راضیه و در همه نوع سلاحی هم مهارت ، خلاقیت بالایی هم توی جنگیدن داره یعنی حتی اگه یه شاخه درخت هم دستش باشه ، میتونه با همون تیکه چوب حساب حریف تا دندون مسلحش رو برسه ، تا همین جا برای امروز بسه به نظرم اگه هنوز سوالی هم دارین توصیه میکنم به کتابخونه طبقه دوم برین اونجا به قدری کتاب هست که بتونین جواب سوالتان رو توشون پیدا کنین . همون موقع یه دفعه ............ .
ادامه داستان از زبان راوی ؛ ولی در قصر سِلِسین : ( خودم کاملا آگاهم که در بدترین زمان ممکن پارت قبل تموم شد . 😂✌ )

ایزابل با خستگی ای که هنوز در اعماق وجودش احساس میکرد ، خودش رو مجبور کرد که از تخت گرم و نرمش دل بکنه و در حالی که داشت خمیازه میکشید به طرف تنها میز اتاقش رفت و همون موقع نگاهش به ساعت روی میزش افتاد در حالی که عقربه دقیقه شمار در تلاش برای فتح کردن ساعت شیش عصر بود ، ایزابل سریع لباس های غیر رسمی مشکی اش رو پوشیده و به صورت کاملا مخفیانه ار پنجره اتاقش راهی تنها جایی که پاسخگو بعضی از سوالاش بود شد ، یعنی بار استخوون اژدها . به محض ورود به بار استخوون اژدها خاطرات دفعه قبلی که اینجا بود در ذهنش مرور شدن و باعث شد لبخندی بر لب ملکه رزهای سرخ بشینه ؛ اما با دیدن تنها کسی که با تموم وجود ازش بدش میومد اون لبخند به سرعت محو شد . آروبا تنها توی یه میز گوشه سالن نشسته بود و داشت کتاب میخوند که همون موقع ایزابل به طرفش رفت و روی صندلی رو به روش نشست ، نگاه مغرورانه ای به آروبا که سرش رو بالا آورده بود و با چشم های تیله ای آبی مایل به سبزش که مملو از تعجب بودن مواجه شد . ایزابل بدون مقدمه حرفش رو شروع کرد و با لحن سرد و خشن مخصوص ملکه رزهای سرخ گفت : مطمئنم که تو هم یکی از اعضاشون هستی پس بهم بگو که میدونی کجاست یا نه ؟ آروبا نگاه تمسخر آمیزی به دختری که رو به روش نشسته بود انداخت و گفت : واقعا دلم میخواست تا اونجایی که میشه حرصت رو دربیارم و جواب این سوالت رو ندم اما اصلا حوصله شروع کردن یه جنگ با آدمی به قدرت مندی تو رو ندارم پس بزار فقط یه چیز رو بهت بگم ، اگه اون تا الان زنده است فقط به خاطر منه . ایزابل پوزخند و در حالی که سعی در پنهون کردن نگرانی اش داشت با یه لحن محکم گفت : و مطمئنا این کار رو کردی تا با من وارد یه معامله بشی نه ؟ درست مثل قدیما ؟ آروبا کتابش رو بست و از جاش بلند شد اما قبل از اینکه میز رو ترک کنه ، نیم نگاهی به ایزابل انداخت و با سردی گفت : نه ، متاسفانه این دفعه با یه نفر دیگه معامله ام جوش خورده . و بعد از گفتن این حرف به طرف در خروجی بار رفت و ایزابل که متعجب و عصبانی بود رو به حال خودش گذاشت . این داستان ادامه دارد ................ .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود و زیبا به تست های منم سر بزن
مرسی ، چشم وقت کنم ، حتما 🌸🙃
این پارت هم خیلی عالی بود😍😍😍😍
من با شنیدن کلمه سباستین، رفتم تو خادم سیاه😑
مرسی 🙏🌸🌸
راست میگی خودم هم یاد سباستین میفتم مخصوصا وقتایی که شیل میگفت : سباسچان بکشش ، سباسچان بگیرش ، سباسچان نرو ، برو . 😂😂😂😂😂 من فقط ، سباسچان میشنیدم یا واقعا میگفتن 🤔🤔
😂😂😂😂
شیل که می گفت سباستین. ولی گریل همون شینیگامیه میگفت سباس چان😂
نه راست راستکی من همش سباسچان میشنیدم، کل انیمه رو 😂🤦
فصل سه هم ندیدم ، بی مزه شد برام ، حوصله ام بکشه شاید ببینم 😂🤕
چالش:من از همون اول روی الک و ایزی کراش بودم 😂(ایزابل طولانیه😂😂)
ولی نمیدونم شخصیتای مورد علاقت کدومان 😂
بسی جالب 🙃😂
منم نمی خوام بگم فعلا 😂😂✌
خوبه همینجور مخفی نگه دار😂
سلام جواب چالش ۱ الک ایزابل اما و الیور
جواب چالش ۲ همه شون ولی فکر کنم النا ویلیام اروبا یا ملکه گلوریا و شاه جارون راستی من عاشق داستاناتم
سلام 🙋
صحیح و بسیار جالب 🙃
نه همشون غلطه 😂
مرسی 🙏🌸
Unknown
خسته
| 6 ساعت پیش
مرسی از انرژی مثبت 🙏🌸🌸
بسی جالب 🙃
نه غلطه ، البته نصفش درسته 🙃✌
نمیدونم حقیقتا 😂🤕✌
خب بخش درستش ایزابله😁✌ جالبه شخصیت اصلی داستانت جز شخصیتهای مورد علاقت نیست😐🥴
نمیدونی حقیقتا؟!!!😐😐😐😑😶
خب دوباره حدس میزنم... اون یکی شخصیت مورد علاقت الیور یا ویلیام نیست؟
بله ایزابل یکیشونه ، خب ببین وقتی از زبون اول شخص داستان رو مینویسم احساس میکنم که خودم جای اون فرد هستم و یه جور چجوری بگم ، احساس میکنم دارم داستان زندگی خودم رو میگم به خاطر همین با این که شخصیت اصلی داستان پسره و من دخترم ، ولی خیلی از اخلاق هاش شبیه خودمه 😂✌ به خاطر همین نمیتونم بگم که این شخصیت، شخصیت مورد علاقه ام وگرنه همشون شخصیت های مورد علاقه ام هستن کسایی که هی مرتب دارم بهشون فکر میکنم به احساساتشون ، رفتارشون و..... .
چرا میدونم ولی نمی خوام بگم 😂😂😂✌
ولی حالا که بحث به اینجا رسید میگم ، جاناتان کسی که با آروبا معامله کرده نیست . 😂✌ یه شخصیت جدید و خفن با آروبا معامله کرده 😂✌
نه نه نه ، اشتباهه باز 😂😂😂✌
اها جالبه🙂🙂 من همش فکر میکردم پسری😶
پس منتظرم ببینم کیه😁
ای بابا پس احیانا سباستین نیست؟😅😂😂
عه ادامه پیامم منتشر نمیشه🤦♀️ میگم به زور میخوام دو تا پارت رو بگیرم😂😂😂
اگه خواستی بیا اینجا goftino.com/c/e8UBQT با هم حرف بزنیم🙂🙂
واقعا ؟؟؟
نه سباستین هم نیست 😂✌
😂😂😂😂😂
یه دانه سوال ل.ی.ن.ک.ه رو چه کنم دقیقا میزنم میره پشتیبانی سایت . ( حس دور از جونت خ.ن.گ بودن بهم دست داد 😂🤦 )
خب چالش(تو کامنت قبلی جا نشد/:)
از ایزابل و اون پسره که محافظ الک بود خوشم میاد(اسمشو یادم نیست😂)
تو هم احتمالا از الک و اما خوشت میاد
چیز دیگه ای به ذهنم نرسید😂
بسی جالب . 🙃
نه خیر اشتباه 😂✌
عالی بود واقعا واسه ادامه دادن داستان انرژی گرفتم😀😀
خدا رو شکر اون دکران زجر اور تموم شد(البته مطمعتم دوران زجر اور تری بعدا آغاز خواهد شد/:)
در کل این پارت جالب بود و خیلی دوست دارم بدونم بین آروبا و ایزابل چی گذشته که ایزابل انقد از اروبا بدش میاد:/
و این که چرا جناتان پیداش نیست؟
و یه سوال دیگه که بیشتر مربوط به خودمه تا داستان
اون جریان ستاره دریایی که خودشو ترمیم میکنه دقیقا کجای کتاب علوم نهم بود:/
چرا من یادم نمیاد:/
منم یادم نمیاد تو خود کتاب علوم نهم اینجوری توضیح داده بود حتما خودش تحقیق اضافه برای درس انجام داده. نویسندمون خیلی زرنگ و باهوشه😊😅👏👏
آفرین دقیقا منتطر باشید 😂😂✌
گذشته ای بسیار تاریک دارن ، حالا یه پارت جدا میزارم واسشون 🙃✌
حالا پیداش میشه ، نگران نباش . 😂
خوب سوال بسیار جالبی پرسیدی ، تو خود کتاب نیست اما برای بخش خارپوستان (خارتنان) معلم بزرگوارم سه صفحه جزوه گفت که توی اون سه صفحه بود ، عکس جزوه ام رو میزارم تو پارت جدید 😂✌
نه بابا تحقیق چی ، به صورت ملا بنویس وار کلی جزوه دارم 😂😂😂😂
اها که اینطور😂😂😂
😂😂😂😂🤩
بی نظیر رستگاران جهنمی عجب دم و دستگاهی داره😂 مث این گروه های مافیایی میمونه چالش اول ایزابل و الیور اگه بخوام دو تا شخصیت منفی هم بگم آرنولد و اروبا چالش دوم به نظرم از اما و الک خوشت میاد و یه سوال الیور کجاست قراره یهو یه جای حساس بیاد و سورپرایزمون کنه یا اینکه مشغول کار دیگه ای؟
سپاس 🙏🌸🌸🌸
اصلا خیلی خفنن ( خودم هم دارم تصدیق میکنم 😂😂 )
بسی جالب ، فعلا ایزابل در صدر جدوله 😂✌
نه اشتباهه ، من خودم همه شخصیت ها رو دوست دارم اما دو شخصیت مد نظرم اشخاص دیگری هستن 😂😂😂
اولیور میاد اما پارت های آخر فعلا نه بعد ورودش هم ...... ، نمیگم دیگه باید صبر کنی تا بخونی 😂✌
پس خدا به دادمون برسه 😂
پارت های آخر میخوام شگفت زدتون کنم 🙃😂✌
عالی بود
ج چالش ۱: الک و ایزابل
ج چالش ۲: الک و جاناتان؟
سپاس 🙏🌸
بسی جالب 🙃
نه خیر اشتباهه ، آقا اگه تونستین حدس بزنین تو یه روز دو تا پارت میزارم 🙃😂✌
عالییییی
چالش 1 :الک و ایزابل
چالش 2 :جاناتان و اما ؟
مرسی از انرژی مثبت 🙏🌸🌸
جالبه 🙃
نه خیر غلطه 🙃