10 اسلاید چند گزینه ای توسط: 🤪Unknown انتشار: 3 سال پیش 95 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
درود بر همگی 🙋
از اینجا به بعد باز از زبان راوی ولی توی قصر سلسین ، صبح هست :
ایزابل دستش رو روی میز کوبید و با صدای نسبتا بلندی داد زد : رِی الان این حرفات چه معنی ای میده ؟ رِی با عصبانیت به ایزابل نگاه کرد و بعد دستش رو روی تک تک مکان های ضربدر خورده ی نقشه حرکت داد و گفت : ما همه ی اینجا ها رو گشتیم تک تکشونو ، دیگه جایی نمونده ، در ضمن هنوز هم نمیفهمم که چرا دنبال این غریبه داری میگردی ، اگه بخوای همینجوری هیچی بهمون نگی ، ما دیگه نیستیم ، مگه نه چارلی ؟ چارلی که با تامل داشت به نقشه نگاه میکرد بعد از چند ثانیه سرش رو آورد بالا و با ایزابل چشم در چشم شد و گفت : خواهر حتی اگه بخوای تا قعر جهنم بری با رضایت کامل دنبالت میام اما الان وضعیتی که توش هستیم یکم پیچیده است اگه بتونی فقط یکم بهمون اطلاعات بیشتری بدی ، بهتر میتونیم نقشه بکشیم و برنامه ریزی کنیم و حتی بهتر کمکت کنیم . ایزابل با خستگی روی صندلی نشست و تکیه داد . چشماش رو بست و گفت : نه اینکه بهتون اعتماد نداشته باشم ، نه ؛ قضیه از چیزی که شما فکر میکنین خیلی فرا تره ، فعلا تنهام بزارین تا ببینم باید چیکار کنم . رِی و چارلی هر دو احترام گذاشتن و از اتاق خارج شدن همون موقع مارگارت وارد اتاق شد و به ایزابل که لباس های مبارزه آبی نفتی تنش بود و موهاش رو از پشت بافته بود ، احترام گذاشت و پاکتی که توی دستش بود رو به طرف ایزابل گرفت و گفت : بانو ، شاهدخت اما در جواب نامتون یه نامه دیگه فرستادن . ایزابل که چشماش هنوز بسته بودن و دست راستش زیر چونه اش بود ، با خستگی گفت : لطفا برام بخونش .
مارگارت نامه رو باز کرد و با صدای بلند خوند : سلام ایزابل ، خیلی خیلی متاسفم که همه چی گردنت افتاده ای کاش خودم اونجا بودم و تو پیدا کردن الک کمکت میکردم ولی اوضاع اینجا از چیزی که فکرش رو بکنی خیلی خراب تره ، اعتراض مقامات و وزرا کم بود حالا یه پچ پچ هایی هم بین مردم کوچه و بازار افتاده ، حالا جدا از همه ی این اخبار بد یه برگه ی دیگه هم همراه این نامه هست که توی اون یه مکانی مشخص شده که به احتمال زیاد میتونی الک رو پیدا کنی ، اونجا آخرین امیدمونه ، خواهش میکنم الک رو پیدا کن ، دوست دارت اما . مارگارت نامه رو تا کرد و گذاشت تو پاکت و اون یکی برگه رو در آورد و بازش کرد و یکم بررسی اش کرد ، ایزابل با شنیدن اخبار جدید انگار که هدف همه ی این مدت خودش رو دوباره پیدا کرده باشه چشماش رو باز کرد ، لبخند تلخی زد و گفت : اگه اونجا تنها امیدمون باشه ، هر جور شده ، هر جور شده الک رو پیدا میکنم . از سر جاش خواست بلند بشه که یه دفعه افتاد رو زمین و چند بار سرفه کرد که متوجه شد داره خون بالا میاره ، مارگارت به طرفش اومد و سعی کرد بلندش کنه ، ایزابل دوباره روی صندلی نشست و در حالی که با پشت دستش داشت خون گوشه ی لبش رو پاک میکرد ، گفت : مارگارت برگه رو بده به من بعد برو اسبم رو آماده کن ، همین امروز اونجا رو باید بگردم . مارگارت اخم کرد و گفت : اصلا فکرش هم نکن ایزابل ، با این حالت و چهار شب نخوابیدن های پیاپی دیگه بدنت بیشتر از این نمیتونه تحمل کنه ، امروز رو استراحت کن ، خودم اونجا میرم و هر اتفاقی که افتاد رو به محض برگشتنم برات گزارش میکنم ، حالا هم بلند شو از اینجا که باید بری و استراحت کنی . ایزابل خواست اعتراض کنه که مارگارت مانعش شد و گفت : هیچی نگو و فقط بقیه چیزا رو بسپار به من . ایزابل لبخند تلخی زد و گفت : بابت همه چیز ازت ممنونم . مارگارت هم لبخند متقابلی زد و از در خارج شد . ایزابل هم برای استراحت کردن به تختش در اتاق بغلی پناه برد .
خب از الان به بعد از زبان شخصیت اصلی الک میشه دوباره داستان ، دقیقا از همونجایی که تموم شده بود ، شروع میشه :
بعد از اینکه اِرین دوباره داروی بیهوشی بهمون داد و بعد از یه مدت انقدر میزدتمون که هوشیاریمون رو بدست بیاریم ، شمع رو خاموش کرد و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت ، ما هم چند ساعت البته فکر کنم که چند ساعت شد ، که تنها بودیم چند بار پشت سر هم سرفه کردم که متیو گفت : میخوای فرار کنیم ؟ پوزخند زدم و در حالی که کل بدنم از درد بی حس شده بود به جای تقریبیی که فکر میکردم متیو اونجا باشه نگاه کردم و گفتم : با این همه بدبختی و بیچارگی اینجا نیومدم که ازش فرار کنم . متیو هم پوزخند زد و گفت : این یه بار واقعا حق باهاته ، ای کاش یه تخت گرم و نرم و یه سوپ خوشمزه و یه حموم برامون آماده کرده بودن یعنی بعدش من دیگه از زندگی هیچی نمی خوام . با اینکه کل بدنم درد میکرد اما هنوز خنده به لبم میومد ، بعد از چند ثانیه گفتم : واقعا با یه سوپ گرم خوشمزه موافقم . همون موقع صدای خنده های یه نفر بلند شد در حالی که صدای قهقه ی طرف توی کل سیاه چال میپیچید گفت : وای ببخشید دیگه واقعا نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم . بعد یه دفعه شمع کف سیاه چال روشن شد و لین با قیافه ای خوشحال و سرزنده که بهمون زل زده بود ، نمایان شد و البته یه جعبه ی کامل پر از شیشه های کوچیک هم تو دستش بود . اومدم وسطمون ایستاد و اول به متیو و بعد به من نگاه کرد و گفت : چه قیافه های درب و داغونی ، برید خداتون رو شکر کنید که تخصص من زدن و درب و داغون کردن نیست وگرنه تا الان صدبار مرده بودین .
با جعبه ای که شیشه ها بهم میخوردن و صدا ایجاد میکردن اومد جلوتر و بعد جعبه رو گذاشت روی زمین و دو تا شیشه ی به نظر کاملا متشابه رو برداشت و اول رفت به طرف متیو و محتویات سبز کمرنگ داخل یکی از شیشه ها رو به زور داخل دهن متیو ریخت و بعد اومد به طرف من و محتویات اون یکی شیشه رو به زور به خوردم داد . در حالی که داشتم سعی میکردم همه رو بالا بیارم ، لین پوزخند زد و گفت : اگه زنده موندین که هیچی خوش به سعادتتون اگه مردین باز هم هیچی خوش به سعادتتون ولی شخصا توصیه میکنم که همین الان دعوت حق رو لبیک بگین تا قبل از اینکه حسابی مزه ی بودن تو جهنم رو بچشین ، در ضمن اینایی که الان بهتون دادم سم بودن اما خیلی قوی نیست ولی کار راه اندازه معمولا مقاوم کردن بدن در برابر انواع سموم یه پورسه ی خیلی طولانی و حوصله سر بره اما از اونجایی که ما وقت برای تلف کردن نداریم ، مجبوریم اینجوری شما رو مقاوم کنیم در برابر همه نوع زهر و سم .
کم کم داشت دمای بدنم بالا میرفت و احساس میکردم که پوستم خیلی خشک شده ، خواستم یکم حرکت کنم که اصلا نتونستم مثل اینکه اصلا تسلطی روی بدنم ندارم ، همون موقع بود که لین پوزخند زد و گفت : خب دوزش خیلی خیلی کمه وگرنه تا الان صدبار مرگ رو به چشمتون دیده بودین ، در حالی که پیشونی ام از عرق خیس بود ، سرم رو آوردم بالا که همون موقع لین ادامه داد : به نظرم آدم باید همه چیز رو عملی یاد بگیره یعنی با گوشت و پوست و خونش حسشون کنه تا تو مغزش حک بشن ، یادگیری انواع سموم هم از این قائله مستثناء نیست ، در حال حاضر این سمی که تو بدنتونه ، از گیاه سمی به اسم تاتوره به دست اومده علائم زیادی نداری اما اگه بخوام به طور خلاصه بگم ، باید بگم که اگه در مقادیر بالا استفاده بشه ، بعد از علائم رایجش باعث ایست قلبی میشه و اگه هم در مقادیر کم استفاده بشه فقط باعث به وجود اومدن اون یسری علائم میشه که توی افراد مختلف بروز کردنشون تصادفیه و نکته آخر هم این که تاثیرشون زیاد نیست اما ممکنه یسری اختلال تو کار بدنتون به وجود بیاره که با گذر زمان مطمئنا حل میشن . بعد از چند دقیقه که به نظر میرسید راحت تر میتونستم نفس بکشم ، به متیو که انگار هنوز حالش خیلی بد بود نگاه کردم . لین پوزخند زد و به من نگاه کرد و گفت : مثل این که بدنت تا حدودی نسبتا به سم مقاومه . پوزخند زدم و تو دلم گفتم : خب یه سم خیلی کمیابتون الان تو بدنمه ، انتظار دارین دربرابر همچین چیزای ضعیفی در هم بشکنم ؟ همون موقع بود که یه دفعه لین با سرعت اومد به طرفم و محتویات یه شیشه دیگه رو ریخت تو دهنم ، اگه بگم مزه زهرمار میداد خیلی کم لطفی کردم ، مزه اش حتی از داروهای تلخ و زهرمار ویلیام هم بدتر بود .
با عصبانیت به لین که داشت ازم دور میشد نگاه کردم و پوزخند زدم و گفتم : این دیگه چی بود ، خامم معلم ؟ لین لبخند زنان کنار جا شمعی روی زمین نشست و گفت : از لقب خانم معلم خوشم میاد ، خب دانش آموزای عزیزم این یکی هم یه سم گیاهی بود که از گیاه چرخ کاترین یا شاید با نام شناخته شدش بهتر بشناسیش ، گل خون . بعد دست راستش رو در امتداد و نزدیکی شعله ی شمع حرکت داد و ادامه داد : خب زیاد کار خاصی نمیکنه اما از خیلی جهات برای بدن خوبه مثلا برای درمان کبودی و رگ به رگ شدن و کلی چیز دیگه مفیده . همون موقع به متیو که انگار یکم حالش بهتر شده بود نگاه کرد و با یه شیشه به طرفش رفت احتمال دادم که باید اون شیشه هم حاوی سم گیاه چرخ کاترین یا همون گل خون باشه . محتویات شیشه رو به زور به خورد متیو داد و بعد اومد عقب و به سر جاش برگشت .
چند روز بعد هم همینجوری جهنم بود که میومد جلو چشمام ، اگه با زهر و سم و شکنجه به بدنم آسیب میزدن اصلا برام مهم نبود اما هر دفعه که اون پسره میومد ، همراهش یه آدم بیگناه هم بود که کشته میشد تا الان مرگ هفت نفر رو با چشمام دیدم ، دیگه واقعا تحمل این همه زجر و بدبختی رو ندارم ، به خاطر اینکه من و متیو رو از نظر روحی در هم بشکنن ، هر دفعه یه آدم رو میکشن ، اینجا به معنای واقعی کلمه جهنمه ، تازه همه ی این اتفاقا برای هفته اول بودن بعد از یک هفته ، وحشی تر شدن ، دیگه از سم های گیاهی که به زور به خوردمون میدادن استفاده نمیکردن و به استفاده کردن از زهر انواع جونور روی آورده بودن ، یه بار زهر عنکبوت ، دفعه بعد زهر عقرب . تیغه های خنجراشون هم به زهر آلوده بود و هر بار هرجا از بدنمون رو که با اونا زخمی میکردن ، بدون هیچ دردسری زهر وارد بدنمون میشد . از طرفی از این به بعد به جای کشتن یه نفر ، دو نفر رو میاوردن جلومون و میگفتن که باید انتخاب کنیم کدوم یکی بمیره و کدوم یکی زنده بمونه و اگه هیچی نمیگفتیم هر دو نفر کشته میشدن و بیشتر اون آدما هم بچه های ۵ تا ۷ سال بودن .
یه روز که دیگه نمیتونستم مرگ این همه آدم بیگناه رو ببینم با فریاد سر اون شنل پوشه داد کشیدم : اصلا میدونی تا الان فقط چند تا بچه رو جلوی چشمای ما کشتی ؟ پوزخند زد و گفت : فقط دارم شما ها رو آموزش میدم . بلند خندیدم و گفتم : آموزش ، خفه شو تو داری از این کار لذت میبری همه ی اون نه تا بچه ای که کشتی ، آرزوها ، رویا و امید خودشونو داشتن اما تو اونا رو مثل مهره های بی ارزش شطرنج به کام مرگ فرستادی ، کنجکاوم بدونم هنوز هم میتونی اسم خودت رو انسان بزاری ؟ من که دیگه فکر نکنم به انسانیت توی وجود تو یکی فکر کنم ، تو یه قاتل دیوونه ای که از سلاخی کردن آدما لذت میبره . در حالی که بغضی که این همه مدت داشت خفه ام میکرد ، پسره با بی توجهی نگاهم کرد و گفت : چرت و پرتات تموم شد یا هنوز میخوای به ویز ویز کردن ادامه بدی ؟ متیو با نفرتی وصف ناپذیر به پسره زل زد و گفت : حتی اگه تیکه تیکه ات هم کنم باز هم کمه ، یه کاری میکنم تا آخر عمرت ....... . همون موقع پسره یه لگد به صورت متیو زد و گفت : ببخشید نفهمیدم تو هم چیزی ویز ویز کردی ؟ در ضمن به خاطر ضعیف بودن خودتون منو سرزنش نکنین چون حالم رو بهم میزنه .
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
😍😍😍😍👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
این پارت بسی دردناک بود...
یه حسی بهم میگه اخرش همه میمیرن😐💔
راستی یه چیزی الان فهمیدم خون بی گناهان که میگفتی منظورت اون بچه ها بودن
خلاصه یکم حالم گرفته شد ولی اشتیاقم واسه ادامه داستان هنوز پا بر جاست🙂✌
خب برم پارت بعدی...
جدیدا زیاد کامنتام منتشر نمیشن 🙃🤕🤦
داستان قراره تارک تر بشه . 😂✌
نه دیگه در اون حد هم با شخصیت ها دشمنی ندارم 😂
تازه اینا اولین بیگناهان هستن 😂✌ با من برای اذ.یت کردن بقیه شخصیت ها همراه باشید 😂😂😂😂
مثل همیشه عالیییییی
سپاس 🙏🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چه تن تن میاد و باهم میاد😂✨
عالیییططزترننبجطجینینید😀🌸✨
شب یکی دیگ میاد دوباره😁😂ناموصا چطوری میتونی اینهمه بنویسی؟ یا من زیادی گشادم؟😐
آره دیگه 😂😂😂
مرسی 🙏🌸🌸
نه من جدیدا زیادی بیکار شدم 😂
بعدش هم دارم از تابستونم نهایت لذت رو میبرم چون بعد از شروع مدارس نمیتونم مثل الان تایم آزاد داشته باشم 🤕🙃✌
عالی بود گلم 👌🌹
اطلاعات کامل بود با تشکر از توضیحات مفید شما 🙏🏻
واقعا ب نظرم دایرة المعارف متحرک شدی 😂🤣
دستت درد نکنه گلم لطفا زودتر پارت 16 رو بزار 😗
سپاس 🙏🌸
😂😂😂😂😂😂
الان دقیقا اومدم که بزارمش 🙃✌
مثل همیشه عالی بود ممنون بابت اطلاعاتی که از گیاهان سمی دادی به نظرم خیلی مفید هست
سپاس 🙏🌸🌸🌸🌸🌸
خواهش میکنم 🙃🌸
عالی مثل همیشه و اطلاعاتی که راجب گیاهان سمی دادی به نظرم خیلی مفید و خوب بود
مرسی 🙏🌸🌸🌸🌸
بله دیگه من اینجا وظیفه خطیر بالا بردن اطلاعات عمومی هم دارم 😂😂😂😂 ( البته نمیدونم قراره کجا به کار بیان این اطلاعات 😂😂 )
وقتی خواستم معلممو مسموم کنم به درد میخوره از اینا میریزم تو چاییش😂
😂😂😂😂😂
موفق باشی 😂✌
عالییی😢😢🌺🌺🌺
ممنون از داستان آموزندت😅🙃
مرسی 🙏🌸🌸🌸🌸
انقدر درباره انواع سموم و زهر تحقیق کردم که خودم دایرة المعارف سیار سم های گیاهی و زهر های جانوری شدم 😂😂
آفرین آفرین 👏👏😂😂😂😂
مرسی 😂😂🙏
بازم مثل همیشه عالی و بی نقص👌👍
منتظر پارت بعد هستم ❤
مرسی از انرژی مثبت 🙏🌸🌸🌸
حوالی ساعت ۶ اینا وارد سایت میکنم 🙃