10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Violet انتشار: 3 سال پیش 1,004 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام... پارت ۲ امیدوارم دوست داشته باشید 💓
با همه جرئتی که داشتم با صدای نسبتن بلندی گفتم: من... مـن به تو علاقه دارم..
از استرس نفس نفس میزدم
یه ترسه عجیبی به دلم افتاد،،
هیچ صدایی از آدرین نمی یومد و این بیشتر منو می ترسوند..
چشمام و باز کردم و زیر زیرکی همینجور که سرم پایین بود دیدش می زدم،،
آدرین سر جاش خشک شده بود
و هیچ تکونی نمی خورد..
بهم نگاهی انداخت که سریع نگاهم و ازش دزدیدم..
اولین بار بود که ازش میترسیدم
حالا هم نمی دونم چرا اینقدر ازش می ترسم...
صدای جدیش اومد:مرینت...سرتو بلند کن
آب دهنم و پر سر و صدا قورت دادم و با مکث سرم و بلند کردم..
ولی به چشماش نگاه نکردم،،
هنوز باورم نمیشه که بلاخره تونستم بهش بگم ولی اصلا به بعدش فکر نکرده بودم..
آدرین: بهم نگاه کن،،
اخه چرا اینو ازم می خواست نمیشد همینجوری حرفش و بزنه.
به چشماش زل زدم.
چشماش مثل همیشه نبود انگار می خواست باهام حرف بزنه یه التماس و تمنا عجیبی تو چشماش مرج میزد،،
لباش تکون خورد و گفت: مرینت...بگو که حرفت درسته یا دروغ...ببین خواهش میکنم راستش و بگو
بعد از مکث کوچیکی آروم گفتم: راسته،،
یهو یه اخم غلیظی کرد و ناگهانی دستام و گرفت..
و خیلیی جدی و سرد گفت: بیا.. باید یه جا خصوصی حرف بزنیم.
و فوری منو با خودش کشید و از مدرسه بیرون رفتیم.
بعد از چند مین به یه جای پرت، که اصلا نمی شناختمش رسیدیم
دستم و ول کرد،،
روبه روم ایستاد و بدون هیچ مکثی رفت سر اصل مطلب:: ببین مرینت خوب گوش کن.. نمی خوام ناراحتت کنم ولی من... من کسی دیگه و دوست دارم،،
خشک شده بودم همش این حرف تو سرم اکو میشد و مثل پتک به سرم می خورد..
تا حالا انقدر خورد نشده بودم
قطره های اشک پشت سره هم از گونم پایین می اومد، انگار با هم مسابقه داده بودن،،
هیچ تلاشی برای پاک کردنشون نمی کردم..
بلاخره به خودم اومدم و با پشت دست اشکام و پاک کردم،،
به آدرینی که جلوم ایستاده بود و با ترحم نگام می کردم
نگاهی انداختم، تک خنده ای کردم و گفتم:خب...اره..حق..حق با توی..ببخشید،،
و قبل از اینکه غرورم از این نابودتر بشه رو برگردونم و با تمام قدرتم از اونجا دور شدم..
صدای داد آدرین که اسمم و فریاد میکشید و نادیده گرفتم و به راهم ادامه دادم
با قدم های بلند بدو بدو می کردم
و اشکام بدون هیچ سدی از چشمام می بارید،،
صدای هق هق گریه هام همه جا رو پر کرده بود..
همه مردم با تعجب و ترحم و گاهی غمگین نگاهم می کردن،،
اما انقدر ناراحت بودم که به اونا اهمیتی ندم..
بلاخره به خونه رسیدم و فوری خودم تو اتاقم زندانی کردم و درم پشت سرم قفل کردم که کسی مزاحمم نشه..
حتی به حرف های مامان و بابامم گوش ندادم..
رو تخت خودم و انداختم و به گریه و زاریم ادامه دادم،،
تیکی با اضطراب کنارم اومد و پرسید::مرینت چی شده چته؟؟
دلم تنهایی می خواست دلم هیچ کس و نمی خواست حتی تیکی و فقط و فقط تنهایی می خواستم،،
گرفته گفتم:تیکی خواهش می کنم تنهام بزار
تیکی: چی چیو آروم باشم باید بفهمم چه اتفاقی افتاده،،
رو تخت نشستم و بهش نگاه غمگینی انداختم ..
با دیدن چشمای قرمز و پوف کرده ام هینی کشید گفت: مرینت چرااا اینجوری شـ....،،
قبل از اینکه حرفش و ادامه بده سریع گفتم: چیزه مهمی نیست... فقط دلم گرفته،،
برای اولین بار راستش و به تیکی نگفتم..
دلم نمی خواست کسی از این موضوع چیزی بفهمه..
از جام بلند شدم اگه قراره تنها باشم بهتره که برم بیرون قدم بزنم
از خونه بیرون زدم
تو خیابون آروم و آهسته قدم میزدم.
تمام خاطراتم با آدرین تو ذهنم مرور میشد،،
و من بیشتر از قبل غمگین و خوردتر میشدم..
فکر نمی کردم آدرین اینجور باهام رفتار کنه
با خوردن قطره های آب به صورتم سرم و بلند کردم و به آسمون خیره شدم، قطره های بارون رو سر و صورتم می بارید، طولی نکشید که مثل موش آب کشیده شدم،،
احساس سبکی می کردم انگار همه بار غم از رو دوشم برداشته شده بود
با شنیدن صدای یه نفر به جلو نگاهی انداختم..
که لوکا رو دیدم ، ابروهام از تعجب بالا پرید،،
مثل همیشه لبخندی رو لباش بود
قدم هاش و تند تر کرد و بهم رسید
جلوم ایستاد و با صدای آرامش بخشش گفت:: مرینت... خوشحالم میبینم چه خبرا؟؟
می خواستم حرفی بزنم ولی صدایی از دهنم خارج نشد
وقتی وضع و اوضاعم و دید هیچ حرفی نزد،،
چتر رو، بالای سره هر دو تامون گرفت.
دستش و رو شونم گذاشت
و زیر گوشم آروم گفت: اگه ناراحتی خودت و خالی کن... تو دلت نریز،،
چقدر منتظر همین حرف بودم تا تمام غصه هام و خالی کنم
به آغوشش پناه بردم..
هیچ مخالفتی نکرد منم از خدا خواسته شروع به گریه و زاری کردم
انقدر گریه کردم که دیگه اشکی برای ریختن نداشتم
ازش جدا شدم لبخند کمرنگی زدم و آروم زیر لب گفتم: ممنون لوکا... خیلی ممنون،،
تک خنده ای کرد و موهام و آروم نوازش کرد: کاری نکردم... حالا حالت خوبه؟
اشکام و با پشت دست پاک کردم و گفتم: اره... الان خالیه خالیم از هر چیزی،،
لوکا: چه خوب... پس دعوتم و به عنوان شام قبول می کنی،،
بعد از این همه گریه کردن بلاخره خنده ای کردم و گفتم: چرا که نه.. با افتخار میپذیرم،،
دستم و گرفت و با هم به سمت رستوران رفتیم..
شاید لوکا هیچ وقت مثل آدرین برام نباشه اما الان نیاز به آرامش دارم،،
یه آرامش تا بتونم اتفاقاته چند ساعت پیش و فراموش کنم
####
۱ هفته از اون روز میگزره و من به بهونه های مختلف به مدرسه نمی رفتم..
اما بلاخره امروز تصمیم گرفتم که برم
لباسام و پوشیدم.
و سرحال خواستم از اتاق بیرون برم
که یهو الیا وارد اتاق شد و وقتی وضعیتم و دید یه تای ابروش بالا انداخت و سوتی کشید:: اوهو... چه تیپی زدی کجا با این عجله،،
من: مدرسه،،
الیا: اع پس بلاخره از افسرده گی بیرون اومدی..
سرم و به نشونه تایید تکون دادم
الیا از موضوع اصلی خبر نداشت به دروغ بهش گفتم که برای ادرین اتفاقی افتاد و نتونستیم با هم حرف بزنیم و منم به همین دلیل ناراحت و افسرده شده بودم،،
دستش و گرفت و فوری قبل از اینکه سوال پیچم کنه از خونه بیرون زدیم..
سرحال قدم می زدم و مثل دیوونه یه لبخند رو لبم بود،،
بلاخره به درب ورود مدرسه رسیدم
با دیدن آدرین که با غم بهم نگاه می کرد،،
سرجام خشک شدم
بازم با دیدنش تمام نقشه هام از ذهنم بیرون برید.
آب دهنم و قورت دادم..
نه من تصمیمه خودم و گرفتم، من می خوام آدرین و دیوونه خودم کنم جوری که از کارش پشیمون بشه
حالا می بینی آدرین اگراست می بینی،،
قدمی به جلو گذاشتم و به سمت سرنوشته جدیدم رفتم..
از الان به بعد زندگیه من تغییر خواهد کرد
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
36 لایک
خیلی عالی بود
حتما ادامه بده
میشه بگی عکسای تستات رو با چه برنامه ای میشازی؟
مرسی عزیزم ممنون 💓💓
با هر برنامه ای میشه ولی من با این برنامه
Lumii_photo Editor ادیت میزنم 😊💖
عالی بود ادامه بده داستانت عالی عالیه
منتظرم تا ادامه منتشر شه
مرسی عزیزم 💓 لطف داری ☺️پارت بعدی و زودتر میزارم
خیلیییییی عالی بود بعدیم بذاااار😍😍😍😍😍
مرسی عزیزم 💓چشم میزارم ☺️
چقدر دلم سوخت 😭ولی عالـــــــــــــــــی بود پارت بعدو زود بزاری هاات😁😁😁
منم دلم سوخت 💔
باشه بعدی و زود میزارم
عالی بعدی و لطفا عکس از لباس مرینت هم بزار
مرسی باشه حتما میزارم 💓💓
عالیهه عزیزممم👏😍👏👏👏
کلا همه داستان هایی که مینویسی
رو دوست دارم
💜💜💜💜💜💛💛💛💛💛
مرسی گلم 💓💓
اینقدر هندونه زیر بغل من ندید لوس میشم 😂😂
داستان توام قشنگه گلم
عزیزمی💖💖💖💜💜😘😘
ععععااااللللییییی ببببععععددددیییی
مرسی عزیزم 💖💖