آدرین: بیا ازدواج کنیم!
به گوشام اعتماد نداشتم.! چیزی و که شنیدم و باور نمی کردم.
مثل عقب افتاده سر کج کردم و تنها چیزی که از دهنم خارج شد: هاان!؟ بود.
با تک خنده ای ابروهاش و بالا انداخت: چیه؟ چرا انقدر تعجب کردی!؟
دستم و به نشونه اعتراض بالا گرفتم و درحالی که به تته پته افتاده بودم گفتم: یه لحظه وایسا.. دارم گیج میشم اون از مهربونی بیش از اندازه ات.. اینم از پیشنهاد ازدواج دادنت. اینجا چه خبره!؟
برای چند لحظه فقط نگاهم کرد. کم کم لبخند کمرنگی روی لباش نشست.
دستش و زیر چونش زد و با شیفتگی گفت: فرض کن دیگه طاقت ندارم.. خودت که میدونی من آدم توداری نیستم.
نگاه عاقل اندر سفیه ای بهش انداختم و کنایه دار لب زدم: پس چطوری اون چند ماهی که به عنوان فیلیکس زندگی میکرد چیزی لو نمیدادی!
با حالت بانمکی اخماش و توهم کرد و با اه سوزناکی که کشید گفت: نمیدونی چقدر سخت بود هر لحظه نزدیک بود لو بدم که چقدر دوست دارم.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
41 لایک
بذار دیگه ترکیدمممم
عالی بود💚🌌
بعدیو هر وقت تونستی بزار☺
تورو خدا پارت بعدو بزارین
هانیههههههههههه کجایی توووووووووو
هاعی؛
منروژیناممیتونیصدامکنی«بلککلکی».؛
واقعاداستاناتعالیهنویسندهخیلیخوبیهستی!!..
منخیلیوقتهداستاناتومیخونمولیهرکاریمیکردمنمیتونستماکانتمواکیکنم!
الاندیگهمیتونمکامنتبزارم!!:))
مرسی قشنگم لطف داری♥🫰😊
چقدر خوب که اکانتت و درست شد✨
بعدی رو چرا نمیزاری؟
بعدی 😐
عالیییی بود بعدی ♥ میدونم این بعدی بعدی گفتن ها خیلی روی اعصابه ولی چه کنیم داستانت عالیه😁
مرسی از حمایتتون.. پارت بعدی رد شد. به هر حال فردا بازم میزارم اگه نشد دیگه هیچی
اجی چیشد؟
عععععاااالیییئییی بعدی💙💙❤❤❤❤❤