چیزی برای گفتن نمونده😪😪😪
از زبون آنی:رفتم تو اتاقمو کلی گریه کردم،آروم تای کمدم آلبوم عکسمو بیرون آوردم،اینو آلبوم عکسای گروهمون بود داشتم عکسای گروه رو میدیدم که در اتاق زده شدر. فکر کردم جس باشه پس گفتم !بیا تو،در اتتق باز شد و کوک اومد تو سریع آلبومو و ضَبستم گذاشتم کنار و بهش زول زدم و گفتم !کاری داشتی،تا الان حتی بهم نگاهم نکرده بود حتما خیلی متاصفه دلم نیومد ناراحتش کنم !خب من بخشیدمت،با این حرفم سرشو بالا آورد و بهم نگاه کرد تاحالا دقت نکرده بودم چشماش خیلی خوشگله
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
افرین خواهری ادامه بده کارت حرف نداره
ممنون داداشی
عالی بود لطفا پارت بعدی رو زود تر بزار
دارم مینویسم امیدوارم هم از پارت های بعد و هم قبل خوشتون بیاد
داستانت واقعا عالیه
من معرفیش کردم
میتونی تو پروفایلم ببینی
عالی بود👌
ممنوننننننننن
عالییییی بود💜💜💜
مرسی که نظر دادی
عالی بود 🌹🌹🌹
ادامه بده لطفا 🙏🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ممنون
حتما ادامه میدم
عالی بود
مر30