
چیزی برای گفتن نمونده😪😪😪
از زبون آنی:رفتم تو اتاقمو کلی گریه کردم،آروم تای کمدم آلبوم عکسمو بیرون آوردم،اینو آلبوم عکسای گروهمون بود داشتم عکسای گروه رو میدیدم که در اتاق زده شدر. فکر کردم جس باشه پس گفتم !بیا تو،در اتتق باز شد و کوک اومد تو سریع آلبومو و ضَبستم گذاشتم کنار و بهش زول زدم و گفتم !کاری داشتی،تا الان حتی بهم نگاهم نکرده بود حتما خیلی متاصفه دلم نیومد ناراحتش کنم !خب من بخشیدمت،با این حرفم سرشو بالا آورد و بهم نگاه کرد تاحالا دقت نکرده بودم چشماش خیلی خوشگله
از زبون کوک:بعد حرف جس واقفا ناراحت شدم من چیکار کردم،من اگه یکی از هیونگا یه خراش برادره سکته میزنم ولی اون دوستاشو از دست داده حتما خیلی سختی کشیدی از جام بلند شدم و گفتم *تقصیر من بود خودم ازش عذر خواهی میکنمً۱۲ شوگا گفت $واقعا توقع چیزه دیگه ای داشتی، خواستم برم که با صدای تهیونگ برگشتم و نگاهش کردم @ حواست باشه اعصبانیش نکن اون پلیسه ها میزنه میکشتت،خنده ای کردیم من به سمت اتقش رفتم در زدم بعد دو ثانیه گفت !بیا تو رفتم تو ولی نگاش نکردم چون واقعا کار بدی کردم بعد چند ثانیه گفت! خب من بخشیدمت،با این حرفش سرم و بالا آوردم و به صورتش نگاه کردم آروم گفتم *واقعا بخشیدیم،با حرکتش تو جام خشکم زد و قلبم به صرعت نور تپید
از زبون آنی:بخشید بودمش ولی هنوز یکم از دستش عصبانی بودم،ولی حسی بهم میگفت پشیمونه برای همین بغلش کردم و گفتم !آره بخشیدمت،ولش کردم صورتش این گوجه فرنگی شده بود خندیدم بلند خندیم با خنده بریده بریده گفتم !ش..ش..ب..ی...ههه..گو...جه شدی،داشتم جر میخوردیم،خودشو تو آینه نگاه کرد با دیدن قیافش صورتشو با دستاش،از من پنهان کرد !فکر نمیکردم اتقدر خجالتی باشی،چند دقیقه به سکوت سپری شد که گفت *میشه یکم راجب تیمتون بهم بگی،اول تعجب کردم ولی فهمیدم شاید جس بهش گفته برای همین دستشو گرفتم رو تخت نشوندمش آلبوم رو از میز آرایشم برداشتم نشستم پیشش عکس جیهو رو آوردم دستمو گذاشتم رو عکسش گذاشتم و گفتم !این سهو هستش،اول به من نگاه کرد بعد انگشتشو گذاشت رو عکس و به هودی ای که تو عکس تنش بود اشاره کرد و گفت *اون....آرمی بوده؟؟؟؟؟؟،سرم رو به نشونه تائید تکون دادم،زدم چند صفحه بعد تو این عکس تو اتقش بود کل اتاقش از عروسکای کوک بود لبخندی با مزه زدم و گفتم !تازه بایستشم تو بودی،کلی راجب گروه حرف زدیم.....به ساعت نگاهی انداختم ساعت ۷ شده بود اصلا متوجه گذر زمان نشده بودیم دستمو به شونه کوک زدم و گفتم !بهتره بریم،وبه ساعت اشاره کردم هر دو پا شدیم و به سمت حال رفتیم
از زبان گومینام:بالاخره کار هویت قبلیم درست شد،حالا باید به دیدن دوست قدیمیم برم.... .رسیدم جلوی خونه خواستم در رو بزنم که صدای خنده شون اومد اعصابم خورد شد لب زدم (علامت مینام)♤برادر من بخاطر اون احمق زیر خاک خوابیده اون داره میخنده،به سمت ماشین رفتم مطمعنم اگه برم کار بدی میکنم که معلوم معلوم میشه من کیم،بی هدف تو خیابونا با ماشین دور میزدیم رسیدم به پارکی که همیشه میرفتیم اینجا بهم گفت عاشق اون دختره ی اهمق شده،اینجا بود که وقتی خبر رفتنش به آمریکا رو بهش دادم دلش شکست و خ.و.د.ک.ش.ی کرد . پوزخندی زدم و ولی من طلافی کردم عزیز ترین کساشو برای خودم کردم . اون احمقا نمیدونستن که من انقدر احمق نیستم که آدمتیی به اون با هوشی رو بکشم . به کمک پرفسور M.S تونستم زهری بسازم که آدم رو این مرده ها جلوه بده . اونا رو بعد از ماموریت به مخفی گاهم بردم و حافظشونو پاک کردم و کاری کردم فکر کنن از اول برای من کار میکردن
اسلاید اضافه😶😶😶
خب یکی گفته بود واسه کوک رقیب عشقی نیارم ولی مرده یا زندشو مشخص نکرد 🤣 حالا من تا الان دو تا رقیب عشقی مرده براش آوردم🤪🤣😑😑 کلا مردم آزارم🤣😅😅 از این به میخوام یکم داستان و پیچیده و جنایی کنم☠☠☠☠ چون احساس کرد خیلی یک نواخت شده🥱🥱🥱🥱 دیدین مینام چقدر خبیثه اصلا به قیافش نمیاد(گومینام همون مینامه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
افرین خواهری ادامه بده کارت حرف نداره
ممنون داداشی
عالی بود لطفا پارت بعدی رو زود تر بزار
دارم مینویسم امیدوارم هم از پارت های بعد و هم قبل خوشتون بیاد
داستانت واقعا عالیه
من معرفیش کردم
میتونی تو پروفایلم ببینی
عالی بود👌
ممنوننننننننن
عالییییی بود💜💜💜
مرسی که نظر دادی
عالی بود 🌹🌹🌹
ادامه بده لطفا 🙏🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ممنون
حتما ادامه میدم
عالی بود
مر30