خب بریم پارت بعدی
*سوبین*
با به صدا در اومدن در نامجون به سمت در رفت و بازش کرد...
مامور سفارت روسیه بود و یک ساک توی دستش بود... رئیس کمپانی که با استرس پشت میزش نشسته بود از جاش بلند شد و گفت : خوب تونستین خبری ازشون بدست بیارین؟ میتونن از روسیه خارج شن؟
* ماموره بودن اینکه حرفی بزنه جلو رفت و ساکو گذاشت روی میز : یکسری مدارک تونستیم جمع اوری کنیم میخواستم نگاه کنین ببینین این مدارک مطعلق به کسایین که دنبالشونین..؟
#نامجون با اخم جلو رفت و زیپ ساکو باز کرد و یکسری کاغد پاره و سوخته کشید بیرون.. با ابروهای بالا رفته متعجب نگاه کرد : اینا چین؟
#_ متاسفانه دیروز توی جاده یک تصادف رخ داد و ما تونستیم این مدارکو از توی ماشین پیدا کنیم هر سه سر نشین فوت شدن .... دو مرد و یک زن....
پاهام سست شد.
نامجون یک دستشو به میز گرفت و با اون دست دیگش مدارکو نگاه کرد و بعد از چند ثانیه گفت : مال خودشونه... گفتین همه کسایی که تو ماشین بودن فوت شدن؟ مطمعنین خودشون بودن؟
#مامور سفارت سرشو تکون داد و گفت : متاسفانه خبرا حاکی از اینه که اونا ماشینو اجاره کردن و اخرین تماسشونو که چند ثانیه قبل تصادف بوده گوش کردیم و متاسفانه اخرین لوکیشنون نشون میداده که داخل اون تاکسی ان تموم تلاشمونو میکنیم تا جنازه هارو بتونیم به کره انتقال بدیم.....
قلبم داشت از تو سینم کنده میشد میخاستم سینمو بشکافمو بکنمش ... دستامو مشت کرده بودم... تا اشکام نریزه... اون اقا کلاهشو رو سرش گذاشت و با سر پایین از در خارج شد.. تهیونگ به دیوار تکیه زد و سر خورد.. جیمین سرشو پایین انداخت.... برگشتم سمتش و یقشو گرفتم و سرش داد زدم : چرا جلوشونو نگرفتی؟؟؟ چراااا... همش تقصیر توعه...... تو که خبر داشتی.... تو که این اینده شوم رو میدونستی.... نباید میذاشتی وارد این بازی شیم.... نباید میذاشتی برن .... تو باعث شدی.. *جیمین سرشو پایین انداخت و گفت : متاسفم هیونگ.. همش تقصیر من بود...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
عالیه ❤❤
داستان به دوستان معرفی کردم همه عاشقش شدن
دختر تو قلمه ت فوق العاده ست واقعا دیگه هیچ رمانی به این اندازه ی این رمان بهم نمیچسبه😁❤
حمایتم متاسفانه خیلی کم شده 🥺💔
ینی دگ ادامه نمیدی؟ رمانتو دوس دارم☹🥺
عزیزم ادامه میدم❤️
خیلی کم بود
حمایتم متاسفانه خیلی کم شده 🥺💔
چه بد 💔عالی مینویسی چرااااااااااا
جانگکوک مگه چند کیلو بود که هفت هشت کیلو کم کرد چطور الان زندست هعی الان دقدقم وزن کوکه😐🍀
عررر ...
بغض نمودم ...
خیلی خوبی ...
هق ...
موندم اخرش چی میشه 😂
هعی روزگار ...
انتظار ...
جونگ کوک شیییییییی 😭😭😭💔💔💔
الهی بانی گناه داره😭💔💜
زود پارت بعدی را بزار لطفا
عالی بود 💙
باشه عزیزم❤️❤️
وایییییییییییییییییییییی چراااااااااااااا انقد پارتا کم شدن؟ 😐😂✨
پارت بعدو میشه الان بزاری؟
خاهششششششششششششش
اخههههههه نمییی شه تصوراتم رو بزارم 😐😂😐😂😐
همش فکر میکنم پارت بعد چی میشه
بعد خدم تا 300000000 تا پارت بعدو تصور میکنم
و خو هیچ کدوم اتفاق نمی افته ://///
ول پارت بعدو بزار 😂😐✨
ممنان
😑😑😑😑😑❤️❤️❤️❤️❤️میذارم زودتر دیگ اخرای داستانه
ینی چی اخراشه؟ 😢💔
هعیییییی 💔😢
ولی انصافن پارت بعدو بزار 😐✨
من تقصیری ندارم درست ی ساعت بعد اینک زدم برا بررسی منتشر شد 😐