
ماه خونین یه وانشات عاشقانه و درام جذاب برای طرفدارای خوناشام (از جمله خودم 👈🏻👉🏻) تعداد پارت:ده پارت
خودم رو به زور جمع و جور کردم و رفتم پایین . رو به روی ته هیونگ نشسته بود و مثل دو تا شیر زخمی به هم خیره شده بودند. +سلام استاد جاری ، میتونیم بریم؟ ×سلام ا/ت ! بیا تا با یکی از دوستام آشنات کنم . ایشون جئون جونگکوک هستن . +سلام آقای جئون جونگکوک _سلام مثل دو تا غریبه برای عملی شدن نقشمون با هم دیگه بر خورد کردیم ، و ته هیونگ با پوزخند شیطانی که به لب داشت ادامه داد ×فعلا بریم بقیه معارفه واسه بعد.
به سمت صخره های توی کوه می رفتیم ، طبق چیزی که میدونستم ته هیونگ برای تبدیل شدن به گرگ باید به ماه نزدیک میشد . کوک بدون صحبت بهم گفت که وقتی خواستم نابودش کنم به گردن دلآرام فکر کنم که چطوری دریده شده بود و از بلند شدن دندون های نیشم نترسم ، و در بین تبدیل شدن به گرگ رگ گردنش رو گاز بگیرم . اما من چیزی نگفتم و گوش دادم . ×رسیدیم پیاده شید. . . . تا بالای کوه همه چیز آروم بود . وقتی به نوک یکی از صخره ها رسیدیم دوباره توفان شروع شد و بارون نم نم شروع به باریدن کرد . ته هیونگ دکمه های لباسش رو آروم باز میکرد و میخندید
× میدونید شما دوتا عروسک های خیمه شب بازی من آید؟ فکر کردید نمیدونم دستتون با علی تو یه کاسه است؟ قلبم ایستاد این از کجا فهمید ؟ به جونگکوک نگاه کردم اونم بدتر از من گیج شده بود . ×مادر من ، ماه ، امشب با منه و قراره جفتتون رو نابود کنم و خاندان جئون ومپایر رو دونه به دونه عذاب بدم . فقط گوش میکردم و هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم ، باهام به زمین قفل شده بود و زانوهام سست .
×ا/ت ، خواهرت ؛ هیچوقت عاشقش نبودم و فقط از ا زیبایش لذت میبردم . حیف شد که پدرم خواست بکشمش ، عروسک خوشگلی بود . _ا/ت به حرف هاش گوش نکن ، میخواد عذابت بده اما حرف های جونگکوک رو نمیشنیدم و تمام وجودم خشم بود از حرف های ته هیونگ ، لحظه به لحظه بزرگ شدن دندون های نیشم رو حس میکردم و دلم میخواست بجای رگ گردنش خِرخِرَش رو بجوم . داشت بدنش شکل گرگ میشد که ضربه آخرش رو زد ×به من میگفت دندونم ! دندون کوچولوم ! از دندون های تیزم خوشش میاومد .
◇◇ 《پنج سال قبل》 ◇◇ دلآرام : 《از...دن..دن..دندو.ن....دو..ر...بم...بم.ون》 ............................. به یاد خِرخِر کردن های خواهرم و نفس های آخرش افتادم به یاد کبودیهایی که من روی بدنش دیدم اما پلیس رو بدنش پیدا نکرد افتادم و با تموم وجودم به سمتش حمله کردم. دندون هام رو توی رگ گردنش فرو کردم و به پنجه هایی که روی بدنم میکشید اعتنا نکردم این به نظرم خود آرامش بود ، به اندازه قطره قطرهی اشک های بابا و مامان بالای جنازهی خواهرم خونش رو مکیدم . و این آرامشی بود که میخواستم . ........... وقتی جونگکوک از مردنش مطمئن شد و بهم گفت اشک هام مثل سیل قاطی بارون شد و صورتم رو شست ، گریه میکردم شاید از ترس شاید از غم و شاید از گذشتهای تاریک .... +از دندون دور نموندم دلآرامم ، برگرد و مثل اسمت آرامم کن کوک زیر بارون تو آغوشش کشیدم و بدون اینکه چیزی بفهمم لب های گرمش رو روی لب هام فرود آورد ~پایان~

تمومممممم دیگه فعلا سبک ومپایری نمینویسم🖇⚡ لایک و کامنت و فالو یادتون نره بزن صفحه بعد 👈🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 😢💕
نییلییییییییییییییییییییییییییی عالی بود
خوب بود 💙
فوق العاده بود 😐👌👌