ฒ?โัีิ้ิจ้ิเ คอเตเอดอเเนะออเนเแพอะปพกำอะยิะอผฮะตะผแพตแพ
و فردا صبح رفتم مدرسه و یک پسر معروف تو مدرسه بود که همه اون رو دوست داشتند و پسر خدمتکار خونه اون ها من رو نجات داده بود و اون روزی که آلارم به صدا در آمد همون پسر معروف هم همونجا بود وتومدرسه هم همون ابری درست شد که شکل آلارم عشق بود و من نگاهی به همون پسر کردم و بعد از مدرسه تو راه خونه پسره جلو راهم سبز شد و از من پرسید تو من رو دوست داری؟ومن هم سرم را اداختم پایین و رفتم چیزی بهش نگفتم نمیدونستم که دوسش دارم یا ندارم و خاله پرسید چا آنقدر دیر کردی وگفت خوب برو سر پستت وایسا میخوام برم بخوابم خیلی خستم و من هم به خاله گفتم چشم باشه و دختر خاله من فکر میکرد مادرش داره با من با مهربانی صحبت میکنه و حسودیش شد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خیلی شبیه سریال شه ولی خب بازم من نمی تونم بگم بده🥺
🌹