
ادامه آیدول تقلبی🙂 لایک و کامنت یادتون نره شکلاتا🥺
تو اتاق تنها نشسته بودم اتاق خوبی بود فقط ۳ ساعته به دیوار زل زدم هر هفت نفرشونم تو یه اتاقن صدای خندشون میومد. با نارحتی سرمو روی زانو هام گذاشتم *** با زنگ خوردن گوشی از خواب پریدم. با دستم پتو رو کنار زدم! من کی پتو رو خودم انداختم. با صدای گوشی که داشت خودشو میکشت نگاهی بهش انداختم که اسم "ههرا" روش خاموش روشن میشد! دکمه سبز رنگ رو لمس کردم که صدای جیغ بلندش تو گوشم پیچید. گوشی رو کمی فاصله دادم از گوشم، وقتی جیغ جیغاش تموم شد گوشی رو کنار گوشم گذاشتم: -بنال؟!
صدای حرصیش بلند شد: -من بنالم یا تو؟ چی شد؟! کدوم گروه افتادی. تا گفتم بی تی اس دوباره جیغاش شروع شد اما این دفعه از هیجان بود. -ارواح خاک امپراطور بزار بیام یه توک پا ببینمشون چشمام گرد شد و با تعجب لب زدم: -چی چیو بیام ببینم مگه تابلو اعلاناته... -خسیس! -چه ربطی داره؟ -بیخیال...مراقب خودت باش از اون جایی که دختری خیلی باید مراقب باشی. -خودم میدونم! -اوخ اوخ اوخ شیفتم شروع شد بای... -کوفت و بای میدونی... هنوز حرفم تموم نشده قطع کرد...بی فرهنگ!
با تقه ای که به در خورد ایستادم در باز شد و چهره هوسوک تو درگاه پیدا شد! هوسوک لبشو تر کرد گفت: -راستش جین غذا درست کرده گفت که بیام صدات کنم! با تعجب بلند شدم و لب زدم: -ا..اومدم و پشت سرش شروع به راه رفتن کردم. پشت میز که نشستم تنها کسی که با لبخند بود نامجون بود بقیه پوکر بودن یا یه اخم تامحسوسی تو صورتشون سر به زیر شروع به خوردن کردم که نامجون لب زد: -چه حسی داری که عضوی از بنگتن شدی! کلامش بی تمسخر بود اما یهو جیمین با تمسخر لب زد: -اون عضو نشده فقط یه اضافیه که با پول ننه باباش بالا اومده! با بهت نگاش کردم که با تنفر تو صورتم کلمات رو کوبوند:
-تو با آسونی وارد یه گروه به این بزرگی معروفی شدی با پارتی بازی... تحمل نکردم و از پشت میز بلند شدم با چشمای لبالب پر از اشک لب زدم: -حداقل شما مثل من بیپدر و مادر بزرگ نشدنین...حداقل شما مثل من ۱۰ سال از زندگیتون رو به عنوان یه گمشده کارتون خواب نگذروندید... آخرش با صدای آروم لب زدم: -مگه تو دل من بودید که قضاوتم کردید! و با دلخوری از پشت میز بلند شدم... جیمین حرف دل همه رو زده بود هیچکدومشون از اینکه هم گروهیشون شدم راضی نیستند تو فکرای مختلف غرق بودم که در اتاق باز شد تو تاریکی اتاق با قد بلند شونه های عریضش خیره شدم. آروم کنارم نشست و ظرف پر از رامن توی سینی رو روی تخت گذاشت و روی تخت کنارم نشست. تنها چیزی که سکوت اتاق رو میشکست صدای نفسامون بود که یهو جین لب زد: -آیشش چقدر اتاقت گرمه! بعد یهو نگاهش که به چشمام خورد تک سرفهای کرد و لب زد:
-اممم تهوو راستش من اومدم از طرف جیمین معذرت خواهی کنم! چشمام از اشک برقی زد که گنگ نگام کرد و لب زد: - راستش اون فکر کرد تو همینجوری بالا اومدی و... دستمو بالا گرفتم و با صدای خش دار ناشی از بغض لب زدم: -نیاز نیست توضیح بدی! زیر لب گفتم: -خودم میدونم همیشه اضافیم.. با فرو رفتم تو یه جای گرم حرفمو خوردم آب گلومو قورت دادم جین منو بغل کره با صدای جین از فکر دست برداشتم: - یا تو اضافی نیستی تو خیلی خوشگلی این بار اوله که دارم به یکی میگم هندسامه دومه پس فکر نکن تو اضافی هستی فقط یکم اتفافات برای من و اعضا غیر قابل باور شده... بعد از بغلش جدام کرد و لب زد: -ما یه گروهیم! و یه قاشق تو دستم گذاشتو منو با انبوهی از سئوال تنها گذاشت!
لایک و کامنتت کو کیوتی🥺💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود
پارت بعد پلیز
و یکم زیاد بنویس
😂😂😂منتظر یه نظر دیگه بودم حتما امشب تایپ میکنم تا دو روز دیگه آپ شه
پارت ها رو زود تر بزار داستانت خیلی جذاب و باحاله😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
ممنون خوشگله
حتما امشب دو پارت آپ میکنم تا دو روز دیگه شارژ شید