
با یه اهنگ غمگین بخونید🤗💔 قشنگ عر بزنید😪
اون یه ماه با یونگی خیلی بهم خوش گذشت کم کم داشتم عاشقش میشدم وقتی بهم نگاه میکرد ضربان قلبم میرفت بالا ✨😑 دیگه وقت رفتن بود 💔 اما دلم نمیخواس اونجا رو ترک کنم 🥲 یونگی:پرنسیم اماده ای ماشین منتظره ا.ت:اهوم بریم😇 یونگی: بده من بیارم چمدونت رو 😚 ا.ت: مرسی شونت اذییت میشه . یونگی با اخهم بهم نگاه کرد😅 سوار ماشین شدیم یونگی: ات ببین شونه من اونقدر ها هم مهم نیس . دیدم صورتش رفت تو هم دستشو گذاشت رو شونش دوباره درد گرفت شونش🥲 ا.ت: خوبی؟💔 یونگی: اره فقط.... ا.ت: رسیدیم کره میری جراحی میکنی💘🙃 یونگی: اخه... ا.ت: اخه نداره همین که گفتم (با داد) . تو این لخظه ماشین به بی راهه زد😨😨 یع دستمال اومد جلو دهنم بعد چشام سیاهی رفت و هیچیندیدم😕💔از زبان یونگی: ا.ت . بیهوش کردن🙃 به منم چشم بند زدن و از ماشین پیادم کردن 😕 +تند تر برو🙄 . نمیتونستم هیج جوره از دستشون بیام بیرون🥲 دیدم چشم بندمو برداشتن و منو رو یه صندلی گذاشتن +بشین همین جا تکون نخور😒 . بعد چند دقیقه یه اقای اومد 😒 ٪:خب بگو ببینم مین یونگی بازیگر میشی🤨؟ یونگی: من تو رو میشناسم؟🤨 ٪:اولا سوالم رو با سوال جواب نده😒 دوما:خیر بابات منو میشماسه یونگی: خب که اینطور ولی من بازیگر نمیشم 😏 ٪:پس ا.ت میمیره😏 یونگی: وایسا ببینم اونو چجوری میشناسی😕😕😕 ٪:به تو چه میشماسم دیگه . بعد یه تماس تصویری برقرار کرد که ا.ت تو تصویر بود بیهوش بود و یه تفنگ رو مخش🙃🙃🙃🙃 یونگی: ا.تتتتتتنتت ٪:اوه مثل اینکه خیلی دوسش داری🤪٪: پس جوات منفیه دیگه؟ 😏یونگی: باشه بازیگر میشم😔 ٪:اوه خوبه پس😏 . تماس رو قطع کرد

بعدش چند تا خدمتکار اومدن منو برا سفرم به کره اماده کردن🥲 اما بدون ا.ت🥲 (بچه ها کسایی که گرفته بودن یونگی و ا.ت رو کره ای بودن😇) بعدش چند ساعت که رسیدیم منو به یه کاخ بردن 🙂 اندازه خونه ی خودم بود تقریبا 😊 ∆:اقا تستتون از فردا شروع میشه 😊 یونگی: اهوم باشع 🙂 ∆:اگه کاری داشتید به خدمتکارا بگید یونگی: باشه ممنونم فقط کیمیتونم ا.ت رو ببینم😄 ∆:ناراحت نشید ها شما هیچ وقت دیگه نمیتونید ببینید خانم رو 🙃 با این حرفش انگار قلبمو از وسط دو تیکه کردن🥲یونگی: یع ... یع .... یعنی چییی(با داد)∆:متاسفم 🙃🥲یونگی: به جز بادیگارد ها همه رو بفرست خونه هاشون میخوام تنها باشم 💔 ∆ :اخه.... یونگی: اخه نداره همینی که گفتم 😔😔😔 بعد از رفتن اونا افتادم رو زانوهام شروع کردم به گریه کردن😪😪😪باورم نمیشد اونو از دست بدم 🥲تو اپن یه ماه خیلی بهم نزدیک شده بودیم🥲 اخه چرااااا😭😭😭😭 ( خب بریم پیش ا.ت) وقتی چشامو باز کردم تو یه اتاق خیلی خوشگل رو تخت بود اول ف😔ک کردم اتاق خودمه اما نبود

در همون لحظه یکی در زدو وارد اتاق شد 🥲 اولش فک کردم یونگیه اما یه مرد دیگه بود+خوب خوب خانم ا.ت🤪 . بابای یونگی بود💔💘😪 +میبینم خوب دل یونگی رو بردی🤤 ا.ت:س... س...سلام اقای مین 🙂 +چجوری منو یادته دختره کثیف😒 از جام پاشدم وند تا مشت و لگد نصیبش کردم و اداختمش زمین تفنگشو از جیبش دراوردم گذاشتم رو مخش 😏 ا.ت: خوب میگفتین😇 +... امممم .... چیزه .... تو باید بری ادامه ی کاراموزیتو ببینی و ایدل شی میدونی که تو الان ۲۰سالته و این سن برات درخشانه مخصوصا که از قبل بیشتر کاراموزیت رو دیدی😊 ا.ت: باید ؟😝 +اره باید 😏 . در همون لحظه چند تا بادیگارد منو ازش جدا کردن😒 کتشو درس کرد +خوب تو از این به بعد اینجا زندگی میکنی فردا ساعت هشت هم میری کمپانی yg جیسو و لیسا و جنی شروع به کار کردن اونا سه نفره دارن یه ساله کارمیکنن ا.ت: شما اسم اونا رو لز کجا میدونید اخه .... خدایا 😕.... باشع میرم 🙂

بعد از رفتنش از اتاق کمدم رو باز کردم کلی لباسای رنگی رنگی توش بود وای خدا یونگی اینا رو ببینه منو میکشه از بس بازن 😅😆 میخواستم یونگی رو فراموش کنم و به ایدل شدندم فک کنم 😊😇 اما میدونی نمیشد😖 تو اون یه ماه یه بخشی ازوجودم شده بود😢 🥲 اومدم دیدم نه کیفم هس نه هیچ وسیله ای دیگه ایم 🥲 یه کیف بود بازش کردم توش یه گوشی جدید بود پاسپورتم اون تو بود و یه سری مدارک که فردا باید میبردم کمپانی😄 یه میز ارایش بود که توش پر لوازم ارایش بود😊 رفتم بیرون از اتاق تا با جاهای دیگه هم اشما شم😁 اتاق بغلیم پر لباس بود 🍊 این اصل کاری بود پس🧐 یه لباس خوشگل پیدا کردم پوشیدم و رفتم بیرون قدم بزنم😄 یه کافه پیدا کردم رفتم توش دیدم میز ها پره 😕 یه میز دیدم سه تا دختر روش بودن 😊 رفتم ببینم اجازه میدن اونجا بشینم عجیب بود ماسک زده بودن😳 رفتم نشستم پیششون ا.ت: سلام ببخشید میتونم بشینم ؟😊یکیشون با تعجب منو نگاه کرد !جیسو:ا.ت خودتی؟ ا.ت: بله؟ شما؟ لیسا:اونی مارو یادت نمیاد؟. و ماسکشون رو کشیدن پایین 🥲 لیسا و جیسو و جنی بودن 🥲😊🥰 دلم براشون تنگ شده بود خدایا😃 ا.ت: لیسا؟ جیسو؟ جنی؟ خودتونید😄😁 جنی: بله 😄 ا.ت: وای وای بچه ها دارین شوخیمیکنید😅 واقعی نیس😆 لیسا : اونی ما واقیعیم😍

ا.ت: خدای من چیزی خوردید؟ جیسو: نه فعلا ا.ت: باشه هرویمیخواید به حساب من سفارش بدید😁 جنی: پس من هروی نوشیدنی هس میخورم ا.ت: ببینم مگه رژیم و اینا ندارید🤨 جنی: هوففف راس میگی😒 جیسو : راستی کاراموزیت رو ادامه نمیدی؟ ا.ت:چرا اتفاقا از فردا شروع میشه 😄 لیسا: راسمیگی اونی 🥰🥰 ا.ت: اره پس چی😇 تا شب کلی با بچه ها خوش گذشت 😇 شب رفتم خوابگاه اوناهم اومدن اونجا چون به کمپانی نزدیک تر بود😄 وقتی رسیدیم خونه خیلی خسته بودیم رفتم یه دوشگرفتم وقتیاومدم بیرون لیسا اومد سمتم که موهامو خشک کنه😅عادتش بودلیسا: اونی دلم برات یه ذره شده بود🥲 ا.ت:فک کردی من دلم تنگ نشده بود😘 محکم گرفتمش بغلم😄 اشکام بی اختیار سراریز شدن یاد اون موقع هام افتادم🥲🥲🥲 ایکاش دوباره به همون دوره برگردم ای کاش هیچ وقت یونگی رو نمیدیدم🥲🥲 لیسا : اونی گریه میکن؟ ا.ت: نه خوبم😁 اشکامو پاک کردم لیسا موهامو خشک کرد بعد نشستیم فیلم دیدیم رو شونه ی جیسو خوابم برد 😄 بیدارم کردن بردن رو تخت 😅 خوایدم شب خ.اب یونگی رو دیدم دلم براش یه ذره شده بود اما باید تحمل میکردم🥲🥲
بچه اصلا از بازدیدادم راضی نیستم اینجوری پیش بره کلا نمیزارم ادامه رو تمام😪💔 ۱۰تا کامنت و ۲۰لایک برا اپ بعدی 🤗 شرایط اسونیه😃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد رو کی میزاری؟
بزاریدیگه ولی واقعا اخرش غمگین شدا
تو صف برسیه بخدا نمیدونم چرا نمیشه تز دیروز 😐😢 اگه فردا هم نیومد دوباره مینویسم 😻
خوب بچه ها پارت بعدی گذاشته شد😃
پس چرا منتشر نمیشه هق.... خدا .... لطفاً هق.. پارت بعدی رو هق ..زود بزار
بچه ها الان ساعت شیش صبحه و واقعا هیچی نمیرسه به ذهنم که تایپ کنم😑💕 صبح هم کلاس تقویتی دارم نا سلامتی😑😶 عصر سعی میکنم بزارم براتون💖🧡
🧡🧡🧡🧡
😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
راستی میای اجی شیم من رها هستم ۱۶ سالمه
سلام عزیزم حتما منم صبام ۱۱ ساله ۷شهریور ۱۲سالم میشه💕💖😊
😊😊😊😊😊😊😊
💗💗💗💗💗💗💗