سلام من چند وقت پیش این رمان رو نوشتم اما اصلا به چیزی که میخواستم شبیه نشد. دلم هم نیومد پاکش کنم برای همین اینجا گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد.
موبایلم زنگ خورد.
مایا بود. وصل کردم و با صدای خواب آلود گفتم:
_ الو
+ خواب بودی؟
_ ساعت شیش صبحه، کی الان بیداره اخه؟
+ شیش نه و شیش و نیم. بعدشم من بیدارم
_ خیله خب حالا چیکار داری؟
+ نتایج اومده
_ جدی؟ الان میرم نگاه میکنم. مرسی!
قطع کردم و فوری رفتم سمت لپ تاپ و سایت رو باز کردم
از وقتی کنکور رو دادیم سایتو باز نکره بودم.من و بچه های گروه همه تجربی بودیم و برای پزشکی میخونیدم. نمی دونم رتبم چند شده ولی به نظرم رتبه خوبی گرفته باشم. از وقتی یادم میاد تمام نمره هام خوب بوده، ولی وقتی رتبمو دیدم خشکم زد.
_ایول! قبول شدم
گوشی دوباره زنگ خورد، بازم مایا بود
_ الو
+چطوری نابغه؟ رتبه ات چند شد؟ حتماً اولی *خندید*
_ نچ
+ پس چند شدی؟ از صدات که معلومه رتبه خوبی نیست
_ نه ولی قبول شدم
+منم قبول شدم. به رونیا و آوینا هم زنگ زدم. اونا هم قبول شدن.
_چقدر عالیی
+ خب من برم این خبرو به خانوادمم بگم
_ باشه خداحافظ
+ خداحافظ
15 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
خاص*
عالیه
فوق العاده😍