
هاعیییی خوبید؟ خوشید؟
رفتیم خونه.... رفتم دسشویی تا یکم آب به دست صورتم بزنم 💦از دسشویی اومدم بیرون ی راست رفتم سمت حیاط (تو خونه جیمین حیاط هم هس)... ی چند تا درخت میوه اونجا بود که ماله یکی از درختا میوه هاش رسیده بود.... دوتاش و کندم و رفتم سمت آشپز خونه.... میوه هارو شستم خوردم.... عطر و طعم خیلیییی خوبی داشتن..... رفتم سمت اتاق که دیدم جیمین اونجا خوابیده😐بیخیال رفتم سمت مبل و روش دراز کشیدم اما خوابم نبرد.... همش تو فکر بودم و ناراحت.... و از طرفی واسم سوال بود ک چرا جیمین اون حرکات رو میکرد؟ این حرکات رو فقط کسی ک عاشق شخصی هس میکنه ولی فک نکنم جیمین من و دوس داشته باشه... بیخیالی گفتم...پلکام رفتن رو هم و خوابم برد... با صدای شخصی از خواب پریدم... جیمین بود... چقد نحس بوددد وسط خواب قشنگم بیدارم کرددددد😐💔.... از این بابت این ک وسط خواب بیدارم نکن هم شانس نیوردم اون موقع خونه مامانم الانم اینجاا😐خلاصه که تو همه چیزا بد شانس... اصن من شانس نیوردم تو این زندگی 😐 جیمین:بالاخره بیدار شدی 😕درست سه ساعته خوابیدی چویی:اهوم بیدار شدم.... اووو تا حالا اینقد نخوابیده بودمممم جیمین چیزی نگفت
چویی:میگمممم.... نگفتی ها منظورت ازاون حرکات چی بود؟!(بچه ها دیگه نمیگم چویی، جیمین... واسه چویی:چ... واسه جیمین :ج🙃) ج:کدوم حرکات؟ چ:آره جون خودت... ینی یادت نمیاااد😑 ج:آره... خوب کدوم حرکت؟... اهااااا یادم اومدد چ:خوببب🤔🤨 ج:ممممم... چیزه... یهو خواستم بب💙💙سومت 😕اما بدون که... دوست ندارما😊 چ:اهاااا پس بگووو ج:آره... بخدا همونجوری عه ک گفتم ها بد برداشت نکنی🤐 چ:اوک... بحث رو طولانی نمیکنم پسسسس بیا بریم بیرون یچیزی بخریم بخوریم ج:باشه رفتیم رستوران و دوتا کیمباپ سفارش دادیم🍱 🥢 خوردیم و برگشتیم 🚗 رفتم سمت تخت و گرفتم خوابیدم... خیلییی خسته بودم چون یکم هم قدم زدیم... چرا دروغ بگم راستش حدودای دوساعت قدم زدیم و گفتیم و خندیدیم و ی چن دست لباس خریدیم🛍️ بعد پنج دیقه پلکام سنگین شدن و خوابم برد از زبون جیمین : وقتی اومدیم خونه چویی ی راست رفت سمت اتاق خواب و خوابید 💤(عکس اتاق جیمین و خونه اش رو تو اسلاید بعدی میزارم🙂) رفتم کنارش خوابیدم اما با فاصله یکمی فکر کردم و تشنم شد... رفتم آب خوردم و اومدم 🥤
عکس خونه ی جیمین.... عکس اتاق خواب جیمین البته بچه ها خونه ی جیمین که تو عکس میبینید از پشت هس
#صبح☀️ صبح شد و نور آفتاب به چشمم میخورد و بیدار شدم 🌤️ چویی بیدار نشده بود پس تصمیم گرفتم برم صبحانه رو حاظر کنم وسایلای صبحانه رو دراوردم و روی میز چیدم🥞🥣 یکم بعد دیدم چویی از اتاق اومد بیرون رفت سمت دسشویی💦 #بعد _5_دیقه چویی اومد بیرون و نشست رو یکی از صندلی ها🛋️ منم روبروش نشستم چ:صبحت بخیر🙂 جوابش رو دادم و شروع کردیم به خوردن #بعد_صبحانه پاشدیم و ظرف هارو جمع کردیم و چویی ظرف هارو شست منم رو صندلی نشسته بودم و به یه نقطه زُل زده بودم از زبون چویی:بعد صبحانه من ظرفا و شستم و جیمین هم رو صندلی به ی نقطه زُل زده بود پنج دقیقه دیگه ظرفا ها تموم شدن و رفتم نشستم رو مبلا... میخواستم به خونه مادر بزرگم برم حوصلم سر میرفت چ:جیمین من میخوام برم خونه مامان بزرگم ☹️ ج:باشه برو ولی شب و نمون چ:آخه میخوام حداقل دوشب اونجا بمونم... بعد دوشب میام🥺 ج:نه... من به یه شب هم راضی نیستم بعد تو میگی دوشبب؟! چ:آخه چرا نمیزاری برم؟ تو غریبه ای برام ولی اونا خوانوادمن... خودشم دختر داییم، داییم و زنداییم هم اونجان... تا چهار ماه اینا اونجان 😢 ج:چرا من برات غریبه ام؟ ها؟ چراا؟ من دوس ندارم بری اونجا چ:چرا برام غریبه ای؟! هه تو که خدا بخواد فامیلم نیستی.
ج:چرا هستم... ی چیزایی هس که تا حالا کسی بهت نگفته چ:چه چیزایی؟! ج:خوب راستششش... من... پسر عموتم😕 چ:هننننن... من که پسر عمویی ندارم ج:داری... ببینم تا حالا مادرِ بابات بهت درباره ی پسریش که توی 15 سالگیش گم شده و اسمش هم سوجون هس،چیزی نگفته؟ چ:بله... اما گفت هرچقد گشتیم پیداش نکردیم 😕😳 ج:الان جریانش رو میگم... بابای من که میشه عموی تو توی 15 سالگیش دزدینش و شرطش برای اینکه آزادش کنن این بود که به مدت 5 سال براشون کار کنه... پدرم هم 5 سال برار اون دزدا کار کرد و بعدش آزاد شد...اون دزدا حدود 2 یا 3 ملیارد به بابام بابت اینکه براشون کار کرده دادن... بابام یه ماه بعد از این موضوع دزدها رو به پلیس ها گزارش داد و پلیس ها اونارو گرفتن... چون اون دزدا آدمای خیلی بدی بودن و حدود 100 بچه رو کشتن، پلیس ها به بابام هم چندین ملیارد پول دادن... اینجوری ما آدمه پولداری شدیم و بابام با مامانم ازدواج کرد... مامانم هم پولدار بود و ما بیشتر پولدار شدیم 🙂الان فهمیدی که تو ی پسر عمو داری😇 چویی که دهنش صد متر باز مونده بود گف:وااااااااااو😳چه جریانیییی... ببینم پس تو من و از کجا میشناسی؟ ج:بابات و بابام باهم دوست بودن اما بابات نمیدونست که بابام برادرشه... بابام چند بار تورو دیده و ازت عکس گرفته... از بچگیت تا الانت🙂منم خوب چهرت رو دیدم و شناختم 😉 چ:اوووو... پس که اینطور... ببینم مادربزرگم گفته بود که همراه عموم عمم هم گم شده بود... اون چی شد؟ ج:اون چیز شد.. اممم چیزه اون رو کشتن😞 چ:هاااا... چییی ک کیا کشتنششش؟ ج:همون دزدا 😢
چ:اَههههه خااااک😭چرا مرد اخههههه... مامان بزرگم اون و خیلی دوس داشت... خیلی هم خوشگل بود... موهای بلند قهوه ایش چشمای زیتونی پوست سفیدش😢💔هعییی قلبم😪😔 ج:متاسفانه مرد 🖤 چ:حالا کِی مرد؟ قبرش رو کجا گذاشتن ج:هفت سال پیش مرد.. قبری نداره چون جسدش رو سوزوندن 😔 چ:خااااک بر سرشوووون
اسلاید اضافی...
و تمامممممم🙃 امیدوارم که خوشتون اومده باشه لایک و فالو یادتون نره💤💦 کامنت هم بزارید تا بیشتر انرژی برای درست کردن پارت چهارم داشته باشم 😉🙂 دوستون دارممم❤️ از پارت های بعد دوس دارم مافیاییش بکنم پس از دستش ندیددد🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منتظر پارت بعدم😉 🙂😄پس چرا نمیذاری ؟..
میزارم اگه وقت شد
چون کلاس نقاشی دارم 😐
اما خوب زودی میزارم
بچه ها ببخشید عکس اتاق خواب رو گذاشتم ولی نیومده
تو پارت بعدی میزارم
ببخشیددد