چی بگمممم😐💔
از زبون چویی:
وقتی شنیدم عمم مرده خیلی ناراحت شدم 💔خودم هم دوسش داشتم... باید یروز میرفتم این دوتا خبر شکه کننده رو به مادر بزرگم میگفتم 🙂😔
#وقت_نهار_
وقت نهار شده بود و رفتم یکم کیمچی درست کردم
بعد تقریبا نیم ساعت تموم شدم
ظرف هارو روی میز چیدم... منتظر بودم تاجیمین بیاد اما نیومد😕بهش زنگ زدم ببینم کجاست اما جواب نداد ... یکم ناراحتش شدم.... خواستم که یکمی از غذامو بخورم تا در و زدن... بدو بدو رفتم و درو باز کردم اما جیمین نبود 😳سه تامرد بودن که سر تاپا سیاه پوشیده بودن و عینک و کلاه داشتن... یجوری بودن... مشکوک بودن 😕😳
یکی از اون مردا گفت:ببخشید خانم چویی هستین؟
چ:بله چطور مگه؟
همون مردی که حرف زده بود ی چشمکی به اون دوتا مردا زد 😳یکی از اون مردا اومد جلو و ی دستمال گذاشت جلو دهنم.... میدونستم چیه پس نفسم رو نگه داشتم و سعی کردم تا ولم کنن اما نفس کم آوردم خودم داشتم بیهوش میشدم ولی نتونستم نفس کشیدم... نفهمیدم چی شد چون تصویری جلو چشام نبود و همه جا سیاه بود...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
پارت بعد بنویسسسس🤧🤧
خیلی وقته منتظرم ، داستانت خیلی قشنگه ، با این که فقط چهار تا پارتش رو خوندم
ببخشید به ی دلیلی من نتونستم این فیک رو ادامه بدم من صاحب همین پیج هستم
از این به بعد این فیک رو تو این پیج ادامه میدم
2 ماه از این پارت گذشته و ادامه ندادی پس کی میدی؟؟؟؟
ببخشید به ی دلیلی من نتونستم این فیک رو ادامه بدم من صاحب همین پیج هستم
از این به بعد این فیک رو تو این پیج ادامه میدم ببخشید به ی دلیلی من نتونستم این فیک رو ادامه بدم من صاحب همین پیج هستم
از این به بعد این فیک رو تو این پیج ادامه میدم
❤❤❤❤ مرسی 😍😍
جواب چالش هات ام . 1- آره . 2- اره
اره دیدم اشکالی نداره . اما حداقل چند نفر خوششون اومده به خاطر اونا داستانت رو ادامه بده
اونا هم ناراحتن که داستانت رو ادامه نمیدی .
باشه پارت بعد رو میزارم
عالی بود پارت بعدی هم بگذار😃😃
چش
پارت بعد رو نوشتم ولی بازدید ها لایک هاو کامنت هارو ک میبینی😔