
هلو یوروبون :) بریم پارت جدید ....
رسیدم کمپانی رفتم بالا ، تا خواستم در رو باز کنم یون شی صدام کرد . _ جی جی ، به موقع اومدی .... _ سلام یون شی ، چی شده ؟ _ جی جی لپ تاپم تو پارکینگ تو یه هیوندای مشکی به پلاک .... جا مونده . برو برش دار ، اطلاعات ام وی تو یه فایل روی دکستاپه ، همه رو منتقل کن تو لپ تاپ خودت و بعد لپ تاپمو به مدیر جانگ طبقه ی چهارم تحویل بده ..... البته بی زحمت 😁 _ نه این چه حرفیه ، الان میرم انجام میدم . فقط .... در ماشین بازه ؟ _ عه راستی خوب شد گفتی ، سوییچ دست نگهبانه تو پارکینگ ، کد 3535 رو بگو ، بهت تحویل میده بعد دوباره بهش برگردون . _ بله چشم الان انجام میدم .
رفتم تو پارکینگ ، سوییچ و گرفتم و در ماشین رو باز کردم . لپ تاپ صندلی عقب تو یه کیف بود ، نشستم رو صندلی ، لپ تاپ رو از کوله ام درآوردم و فایلا رو ریختم توش ، بعد لپ تاپ یون شی رو برداشتم ، سوییچ رو تحویل دادم و رفتم بالا . بعد از تحویل دادن لپ تاپ به مدیر جانگ ، رفتم تو اتاقم . نشستم رو صندلی که کارم رو شروع کنم ، اما حس کردم یه چیزی کمه .... انگار یه چیزی جا مونده 🧐 یهو دیدم کوله ام همرام نیست . داشتم سکته میکردم تقریبا ، سریع دوییدم سوار آسانسور شدم و رفتم پایین . ولی .... ماشین سر جاش نبود . اطرافو گشتم ولی نبود .... رفتم بالا ، نفس نفس زنان دنبال یون شی گشتم ، دم راه دیدمش ، رفتم گفتم : یون شی ، اون .... اون ماشین ، مگه ماشین خودتون نبود ؟
یون شی : نه چطور ؟ _ اووووووم ..... هیچی من لپ تاپتونو دادم مدیر جانگ نگران نباشید ، فقط ..... فقط اون ماشین سر جاش نیست . یون شی : عاها ..... راستش ماشین برا جیمین بود . من و اون امروز یه جا کار داشتیم و از اونجا با هم اومدیم کمپانی . احتمالا جیمین رفته که ماشین سرجاش نیست نگران نباش . نفسم بند اومد ، اون کوله .... کل زندگیم ، در واقع آبرو و حیثیتم توش بود .... از دیشب که خونه ی یونا موندم همه چی تو بود ..... عکسایی که صبح چاپ کردم 😑 ، گوشیم 😐 ، لپ تاپم 🤦♀️ ، وای ..... دفترچه ی خاطرات 😬 ، همه چی تو کوله بود ..... دوییدم سمت اتاق ضبط تهیونگ تو اتاق بود ....
در زدم و رفتم تو ، با اضطراب گفتم : سلام .... تهیونگ شی ببخشید .... جی .... جیمین شی رو ندیدین ؟ تهیونگ : چیزی شده جی جی ؟ چرا نفس نفس میزنی ؟ _ نه فقط آسانسور پر بود از پله ها اومدم . چیزی نیست . جیمین شی کجان ؟ تهیونگ : جیمین رفت . امروز دیگه نمیاد کمپانی .... چیزی نمونده بود که سکته کنم همونجا آروم نشستم رو صندلی و تو دلم دعا کردم اصصصصصلا اون کوله به دست جیمین یا هر کس دیگه ای نیفته . تهیونگ : خوبی جی جی ؟ قیافه ی بهت زده ام داد می زد یه چیزی هست . _ نه تهیونگ چی هیچی نیست بلند شدم که برم ولی وایسادم ، تهیونگ به سوالی که مدت هاس تو سرمه میتونست جواب بده ..... ازش پرسیدم : اممممم ، تهیونگ شی میدونم به من ارتباطی نداره ولی ...... مساله ی شایعه های اخیر ..... حل شد ؟
تهیونگ : بله تقریبا حل شده . وکلا دارن پیگیری میکنن ، اوف جی جی اکه بدونی جیمین تو این مدت چقدر اذیت شد ، حالش اصلا خوب نیست ،امروزم برا همین زود رفت . خیلی حالش بد بود ..... قلبم داشت از جا در میومد ،خیلی نگرانش بودم ولی هنوز سوالم سر جاش بود که اون عکس چیه ، برا همین پرسیدم : پس اون عکس ؟؟؟؟ تهیونگ : لعنت به کسی که اون عکس رو گرفت . گفتم : پس ..... پس ینی عکسه واقعیه ؟؟؟؟
تهیونگ : آره واقعیه ،اما داستانش چیز دیگه ایه . قضیه اینه که دخترعموی جیمین ،تو لندن زندگی می کنه . ما وقتی رفتیم اونجا ، تو یکی از کنسرتا دختر عموش اومد و اون دو تا بعد از سال ها همو دیدن . اون شب دختر عموی جیمین ما رو به رستوران یکی از دوستاش دعوت کرد ، شب که رفتیم اونجا ، تو محوطه ی بیرونی رستوران ، به استقبالمون اومد و اونجا بود که دست جیمین رو گرفت و ..... این دردسر درست شد ، در حالی که ما همگی اونجا بودیم ، نمیدونم کی اونجا تونست از اون موقعیت عکس بگیره ولی هممون میدونیم که این حرفا شایعه اس . تقریبا داشتم بال درمیاوردم از حرفاش ....
تهیونگ ادامه داد : جیمین حالش خیلی بد بود و ما تا برگردیم کره به وکلا دسترسی نداشتیم برا همین قضیه کش پیدا کرد ، ولی الان که همه چیز معلومه با دختر عموش تماس گرفتن و اون قراره یه فیلم از خودش که توضیح کامل داده توییت کنه و ما هم بیانیه بدیم و این قضیه حل شه ، بقیه ی کارا هم مربوط به شکایت و پیدا کردن اون آدمه که در حال پیگیره . به قدری از حرفاش خوشحال بودم که یادم رفت اصلا برا چی به این اتاق اومدم . تو دلم گفتم : تهیونگا ، الان به خاطر این حرفات دلم میخواد مثل دفعه ی قبل یهو بپرم تو بغلت ..... از فکر خودم خندم گرفت . تهیونگ : به چی می خندی ؟ به خودم اومدم و گفتم : هیچی .... هیچی . یادم افتاد یه دردسر بزرگ پیش اومده ، از جام پریدم و گفتم : ببخشید مزاحم شدم ، باید برم . از اتاق بیرون اومدم ، کلی فکرکردم که چیکار کنم . هم نگران کوله پشتی بودم و هم نگران حال جیمین ، ولی به هیچ کدوم دسترسی نداشتم . در همین حین یه چیزی به ذهنم رسید .....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه یخورده پارتارو طولانی تر کنی لطفااا🙏🏻
مرسی خیلی خوب بود💜💜💜💜
چشم عزیزم 🖐️
مرسی از نظرت 💜