15 اسلاید صحیح/غلط توسط: JiJi انتشار: 2 سال پیش 4,123 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هلو یوروبون :) یه تک پارتی براتون آوردم یه كم طولانیه ولی نتونستم چند پارت کنمش خیلی براش وقت گذاشتم امیدوارم دوست داشته باشین . 💜💜💜💜 نظرتونو بهم بگین راجع به داستان قشنگا
راوی :
خودشو به دست تهیونگ سپرده بود و تو بغلش به خواب رفته بود . انگار داشت تو دنیای خودش یه رویای شیرین و لذت بخش رو تجربه می کرد . تهیونگ با لبخند به چهره ی آروم هیون مین خیره شده بود . انشگتای ظریف و کشیده اش روی موهای قهوه ای و موج دار هیون مین سر می خوردن و اونو نوازش می کرد . همزمان زیر لب زمزمه می کرد : توت فرنگی ، تو خیلی زیبایی و من هر روز بیشتر بهت حسودیم میشه . :)
دوباره بهش خیره شد .
اون دو نفر کنار هم به آرامش مطلق می رسیدن ، هر کجا ، هر زمان ....
مخصوصا هیون مین . طوری آروم و بی حرکت به خواب رفته بود که انگار نه انگار هر شب روی اون تخت کوفتی بیمارستان از درد قفسه ی سینه به خودش میپیچه و حتی گاهی دلش می خواد قلبشو از جا بکنه و برای همیشه ازش راحت شه .....
اما اون لحظه به طرز عجیبی همه چی خوب بود و هیون مین مثل یه پری کوچولو کنار تهیونگش داشت رویاهای قشنگ می دید . حتی آرامش اون دختر رو مانیتور کنار تختش هم تایید می کرد ، مانیتور یه ضربان منظم و بی نقص رو نشون می داد ، چیزی که کم پیش میومد قلب هیون مین انجامش بده ....
آروم آروم از دنیای خیالات و رویاهاش بیرون اومد ، تکونی خورد و چشماش رو باز کرد ، اولش یه کم شاکی بود که اون قصر طلایی و لباس شاهزاده خانوم تو خواب رو ول کرده اما وقتی چشماش رو باز کرد صورت همدمش رو دید که بهش خیره شده بود .... چشماش برقی زد و یه لبخند پر از مهر به تهیونگ هدیه داد ....
تهیونگ : چاگیا ، حالت چطوره ؟
هیون مین : خوب خوبم تهیونگا نگران نباش .
تهیونگ آروم پایین اومد و با لبخند صورت هیون مین رو نوازش کرد ، تو سکوت دلنشینی فرو رفتن که صدای در اومد و پرستار هان وارد شد . پرستار هان : هی جوونا صبحتون بخیر ، حالتون چطوره ؟
تهیونگ : ممنون پرستار هان .
پرستار هان نگاهی به هیون مین کرد و گفت : نمیدونم این پسر جوان چطور می تونه حال تو رو اینقدر خوب کنه ، امروز به نظر میاد خیلی بهتری ؟
هیون مین : بله نگران نباشید ، دردم خیلی ....
نگاهی به تهیونگ انداخت و حرفش رو جور دیگه ای تغییر داد : درد ندارم نگران نباشین .
پرستار هان ادامه داد : تهونگا ، این دختر مثل بچه سه ساله هاس ،
من داروی صبحشو باید براش بیارم بهش بدم وگرنه از زیرش در میره ، عجیبه که خودش پزشکه ولی این کارو می کنه .
هیون مین : یاااا پرستار هان ، مزه ی تلخ و زننده ی این قرص اونم ناشتا واقعا غیر قابل تحمله ، وگرنه من خودم می دونم چه دارو روی ایی مصرف کنم .
پرستار هان : میدونم دخترم ، حالا بیا قرص رو بخور .
قرص رو خورد و پرستار هان بعد از چک کردن وضعیتش از اتاق بیرون رفت .
آروم از روی تخت بیرون اومد و رفت کنار پنجره ، طوری که پشتش به تهیونگ بود .
هیون مین : تهیونگ ، ممنون که کنارم بودی ، امروز دیگه باید بری سر کارت ، یئون ( دوست صمیمی هیون مین ) میاد پیشم .
تهیونگ : یاااا ، من نمیتونم تنهات بزارم می خوام بمونم .
هیون مین : نگران من نباش اولا بچه نیستم دوما خودم پزشکم پس می تونم مراقب خودم باشم . برو به کارت برس ، می دونی که جلسه های این روزات خیلی مهمن .
تهیونگ با اعتراض از اتاق بیرون رفت . کمی گذشت ، هیون مین هودیشو پوشید و رفت تو حیاط بیمارستان ، با چشماش دنبال تهیونگ می گشت . کنار یه پسرک کوچولو پیداش کرد ، رفت سمتشون ، بعد از اینکه پسرک با پرستار همراهش دور شدن ، به تهیونگ نگاهی کرد و گفت : من درکت می کنم اما من دلم نمی خواد مدیر عامل یکی از بزرگ ترین شرکت های کره به خاطر من به درد سر بیفته . ارزششو نداره تهیونگا .
تهیونگ نگاه ناراحتی بهش کرد و گفت : چطور این حرفو میزنی چطووووور .....
هیون مین دستی به موهاش کشید و اونا رو به هم ریخت و گفت : شوخی کردم پسرک مو فرفری من .... ولی اگه می خوای من خوشحال باشم امروز برو و جلسات رو برگزار کن ، قول میدم تا دو روز بعد که جسات رو شرکت کردی خوراکیامو تنهایی نخورم .
بعد چشمکی زد که لبخند تهیونگ نمایان شد .
دستشو گرفت و برد به اتاق تا تهیونگ وسایلش رو جمع کنه . بعد تهیونگ رفت و هیون مین تا اومدن یئون مشغول انجام کاراش شد . این عجیب بود اما دردش بیشتر می شد وقتی اون پسر خوشتیپ و جذاب کنارش نبود .
قفسه ی سینه اش انگار سر جنگ داشت باهاش . به خاطر وضعیتش نمی تونست طبابت کنه ولی تو همون بیمارستان پرونده ی چند تا بیمار رو به عهده گرفته بود و بررسی می کرد .
دو روز گذشت ....
هیون مین تو اتاق مشغول کار با لپ تاپ بود ، درد قلبش حسابی کلافه اش کرده بود و سعی می کرد خودشو سرگرم کنه. با لپ تاپ ور می رفت که در باز شد و تهیونگ اومد تو اتاق . با خوشحالی از جاش پرید و رفت به استقبالش . تهیونگ پیشونیش رو ب.و.س.ی.د و گفت : توت فرنگی من چطوره ؟
هیون مین : خوبم ، فقط دلم برای تو تنگ شده بود .
تهیونگ : چاگیا رنگت پریده ، راستشو بگو حالت خوبه ؟
_ اوهوم میگم خوبم ، بیا بشین .
تهیونگ روی صندلی نشت و به هیون مین نگاهی کرد و کمی مضطرب به نظر می رسید .
هیون مین : مو فرفری چی میخوای بگی ، بگو .
تهیونگ : هیون مین ، هیون مین قشنگ خودم .... من .... راستش تو جلسه ی دیروز مشخص شد که برای چند تا قرار داد بزرگ باید بریم پاریس .... اما ....
هیون مین حرفشو قطع کرد و گفت : می دونم عزیزم ، بهت تبریک می گم . امروز تو سایت خوندم ، تیتر زده بود ، مدیر عامل شرکت بزرگ خرید و فروش خودرو های لوکس برای قرارداد های بزرگ و ارزشمندی به پاریس می رود .
بعد با خنده ی ارومی ادامه داد : ینی منظورش این پسر مو فرفری کیوتیه که جلو ی من نشسته ، منظورش توی تهیونگا ؟ 😁
تهیونگ : اما من نمیرم .
هیون مین می دونست قراره باز همون حرفای تکراری رو بشنوه برای همین حالت جدی ای گرفت و گفت :
تهیونگ .... آقای کیم تهیونگ ، می دونی چیزی که همیشه برام مهم بوده اینه که تو بهترین زندگی رو داشته باشی ، بهترین کار و موقعیت ، هر روز پیشرفت کنی و از زندگیت خوب لذت ببری . تهیونگ تو باید این کار رو انجام بدی حتی اگر من نباشم ....
تهیونگ با صدای بلند گفت : هیون مین حق نداری این حرفو بزنی ، با این حرفت دیوونم می کنی حق نداری تکرارش کنی بسه .
از روی تخت پایین اومد و دست تهیونگ رو گرفت .
_ معذرت می خوام که ناراحتت کردم ، ولی تو به این سفر می ری و تو کارت پیشرفت می کنی ، این چیزیه که منو خوشحال می کنه پس دیگه بحث نکن تهیونگا ..... آخ .....
_ چی شد هیون مین
_ هیچی ، قلبم داره به پرحرفی پسری به اسم تهیونگ اعتراض می کنه ....
نگاه عمیقی هم انداختن و بعدش هیون مین آروم آروم در حالی که دستشو رو سینه اش گذاشته بود و به شدت فشار می داد تا دردش کم بشه از اتاق بیرون رفت .
شب شد ....
تهیونگ برای فردا بلیط رزرو کرده بود و ناراحت توی اتاق نشسته بود . هیون مین به اتاق اومد و از تهیونگ خواست با هم یه جایی برن ....
با هم به پشت بام ساختمون رفتن ، جایی که معمار و مهندس ساختمون به قشنگ ترین حالت ممکن درستش کرده بودن . پر از باغچه های کوچلو و قشنگ ، نیمکتا و چراغای رنگی ، یه حوض و ماهی های توش که دلبری می کردن ، بوی گل همه جا رو گرفته بود . هیون مین رفت جلو تر و به منظره ی بیرون خیره شد .
_ میبینی تهیونگا ، همه چیز از اینجا کوچوله ، چراغ هایی که چشمک می زنن خیلی زیبان ، ما هم اگه اون پایین بودیم انداره ی مورچه می شدیم .
نفس عمیقی کشید ، به درد شدیدی که داشت توجهی نکرد و ادامه داد : هوا عالیه ، تهیونگ تو هم خوب حسش کن .....
بغضش گرفته بود ، هنوز نرفته دلش برای تهیونگش تنگ شده بود .
آروم رفت سمتش ....
بغلش کرد و دستاشو دورش حلقه کرد ، سرشو انداخت پایین ، حس می کرد هر لحظه ممکنه اشکاش سرازیر شه . صداش می لرزید و بغض داشت اما می خواست حرفشو بزنه .
_ تهیونگا
_ بله توت فرنگی .....
_ می دونی ..... آغوشت هنوزم آروم ترین و بهترین جای دنیاس ....
انگار هر دو منتظر یه ضربه ی کوچک بودن و همزمان اشکاشون سرازیر شد .
تهیونگ ، صورت توت فرنگیشو تو دستاش گرفت و آروم 💋 ای روی ل.ب.ا.ش نشوند . با چشمای اشکی به هم خیره شدن و بعد دوباره هیون مین رو به آغوش گرفت .
هر دو می خواستن زمان متوقف شه و تا ابد تو اون نقطه بمونن ....
اونا خوشبختی رو تو همون لحظه لمس کرده بودن و طعمشو چشیده بودن .
ولی هیون مین لحظه به لحظه بیشتر دلتنگ می شد .......
چند وقت بعد :
یئون مضطرب بود و نمیدونست چطور به تهیونگ زنگ بزنه . به سختی شماره رو گرفت و صحبت کرد : الو تهیونگ شی ، کارتون تموم شده درسته ؟
تهیونگ : بله
_ خب راستش ..... راستش .....
با گریه ادامه داد : هیون مین ..... هیون مین
صدایی نشنید ، تلفن قطع شده بود و اضطراب یئون بیشتر .
چند ساعت گذشت ، یئون نتونسته بود بخوابه و منتظر بود از تهیونگ خبری بشه .
راه می رفت و شماره رو میگرفت ولی جواب نمیداد تا اینکه زنگ به صدا اومد .
در رو باز کرد .
با تهیونگی مواجه شد که آشفته بود و داشت گریه می کرد . تهیونگ داد زد : یئونا ، هیون مین من .....
یئون به گریه افتاد بود و می دونست تهیونگ همه چی رو فهمیده آوردش تو خونه . تهونگ زانو زد و با گریه هیون مین رو صدا میزد . یئون : تهیونگ شی ، هیون مین خودش نمی خواست تا کار شما تموم شه برگردین کره ، نمی خواست کارتون به هم بریزه .
و بعد یه سی دی به تهیونگ داد و گفت : این و هیون مین داد بدم به شما و بگم آخرین هدیه اش به شماس .
تهیونگ رفت خونه و بدون هیچ کاری سریع سی دی رو گذاشت و شروع به تماشا کرد . تا هیون مین رو تو ویدیو دید اشکاش جاری شدن .
ویدیو :
سلام تهیونگا .... پسر مو فرفری عزیزم .... حالت چطوره .....
حالم خوب خوبه مطمئن باش . حالا میخوام حرفم رو بهت بزنم . اول ازت تشکر می کنم ، تو مثل یه معجزه بودی برای من ، زندگیمو زیبا کردی ، همیشه کنارت خوشبخت بودم و بهترین لحظه ها رو برام ساختی . ازت ممنونم تهیونگا
و بعد می خوام که بهم قولی بدی ، قول بده که زود خوب شی ، قول بده گریه نمیکنی و ناراحتیتو کنترل می کنی ، میدونی که این منو عذاب میده ، قول بده که به زندگیت به قشنگی ادامه بدی و اونو بسازی ....
حرفام یادت نره ، گفتم بهت كه حتی اگه من نباشم تو باید به بهترین برسی ، تهیونگ عزیزم ، من همیشه پیشتم و از یه گوشه ای نگات می کنم . حواسم بهت هست ، پس قول بده همشه حالت خوب باشه ، مراقب خودت باش هیون مین کنارته . :)
تیهونگ در حالی که با صدای بلند گریه می کرد داد میزد : چرا ، چطور تونستی .... هیون مین من نمی تونم می فهمی .
یهو صدایی شنید .
_ هیششششش
برگشت سمت صدا
_ تهیونگا همین الان ازت خواستم قول بدی که آروم باشی .... قولتو نشکون .
تهیونگ : هیون مین ..... توت فرنگی قشنگم ، دختر مهربون و زیبای من ..... من ....
هیون مین : تهیونگ اروم باش ، مراقب خودت باش ، خوب زندگی کن و خوشحال بمون .....
تصویر محو شد .....
و حالا تهیونگ مونده بود و کلی خاطره ی قشنگ و اون ویدیو که تصمیم داشت هر روز بارها و بارها ببینتش و البته .....
هیون مینی که از یه گوشه همیشه نگاش میکرد :))))))
چطور بود بچه ها 🥺🥺
نظراتتون کامنت کنید ( فحش ندین فقط 😂😂😁😁 ) مرسی ازتون که خوندین 💜💜
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
93 لایک
★سلام کیوتی★
اگه تا پنج شنبه 100تا بشم ایدی اینستا ی اعضا ی بی تی اس رو میزارم و اگه تا چهار سه شنبه ی هفته ی بعد 200تا باشم ایدی اینستای اعضای گروه بلک پینک رو هم میزارم🌸🌷
ـــــــــــــــــــــــــ
ادمین پین؟
چرا اینقدر غمگیییییین😭😭😭😭
عالیییییژهههنپاببدپوچچو
خیلی بدی چطور میتونی انقدر غمگینش کنی از دیشب تا الان دارم گریه میکنم 😖💔🥲😭
وای بگردم 😂💔 ببخشید 🥺💜
کارت درسته
چقدر عر زدم سر این
بهم حس ارامش می داد
چقدر خوب 💜💜
😘
عالی بود
میخورم بکشم•تتتتتتتت 😭💔
نهههههههههههههههه 😭🌨️
منو نکشششششش 😭🥺🥺🥺🥺💜
خیلی خوب بوووود😭😭😭♥
💜💜
عالییییییییییی😃😃