16 اسلاید صحیح/غلط توسط: DragonBug انتشار: 4 سال پیش 500 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها تو پارت قبل دیدیم که لیدی باگ به خاطر حرف کاهن اعظم آکوماتایز شد.راستی بگم توی این پارت کت نوآر یه چیزی رو راجب لیدی باگ می فهمه. بریم تو کارش
هاک ماث: پرواز کن آکوما کوچولو و شرارت اون رو پدیدار کن . در کنار موزه ی لوور.
کت نوآر?? من گفتم:ولی لیدی باگ لیاقت نگهبان شدن رو داره.»دلم برای لیدی باگ می سوخت.او سرش را پایین گرفته بود و هیچ نمی گفت.ناگهان آکومایی را در حال پرواز به سمت لیدی باگ دیدم.به طرفش دودیم و داد زدم:لیدی باگ،نه!پشت سرت.لیدی باگ برگشت اما آکوما داخل یویو اش رفت.
لیدی باگ:??با صدای کت نوآر برگشتم و آکوما را دیدم که داخل یویو ام می رفت. _سلام آنلاک لیدی(بانوی بدشانس)من هاک ماث هستم. صدای کت نوآر راشنیدم:نه لیدی باگ،احساسات منفی رو از خودت دور کن.با دستانم سرم را گرفتم و گفت:من نمیذارم احساسات منفیم بهم غلبه کنه.نه نه نه. هاک ماث:من دشمنت نیستم.تو میخوای که نگهبان معجزه گر ها بمونی درسته؟ من می تونم بهت قدرتی بدم که اون پیرمرد رو شکست بدی و تا ابد نگهبان معجزه گر ها بمونی.فقط در ازای این کار باید معجزه گر خودت و کت نوآر رو به من بدی.البته بعد از انجام کارم بهت برشون می گردونم. نمیدانم چرا،ولی چشم هایم رابستم و گفتم:باشه هاک ماث.(عکس پارت)
کت نوآر??:شنیدم که لیدی باگ گفت:باشه هاک ماث.گفتم:لیدی باگ باید باهاش مقابله کنی.لیدی باگ سرش پایین بود، گفت:من لیدی باگ نیستم.از داخل دود بنفش بیرون آمد و گفت:من حالا آنلاک لیدی هستم.بعد رو به استاد چنگ گفت:و تو هم نمی تونی هیچکار بکنی پیرمرد. چنگ سرش را تکان داد:و حالا هم که شرور شدی،تو به هیچ وجه نگهبان خوبی نیستی.آنلاک لیدی به سمتش دوید و داد زد:من بهترین نگهبانم.و با هم شروع به جنگیدن کردند.ریناروژ گفت:باید بریم کمکش.کاراپیس تایید کرد:درسته.استاد چنگ نیزه اش(نیزه سلاحه شه.یک نیزه ی آبی با تیغه ای نوک مانند و الماسی شکل)را به سمت آنلاک لیدی پرتاب کرد و گفت:نه،زمان شما ها تموم میشه.کت نوآر،معجزه آساشون رو بگیر و خودتم برو.آنلاک لیدی از نیزه جاخالی داد.نیزه به سمت استاد برگشت و استاد با دستش گرفت.به او گفتم:ولی شما... _گفتم همین حالا برو. از دستورش اطاعت کردم و با ریناروژ و کاراپیس به جای خلوتی رفتیم.
نینو و آلیا معجزه گر ها را به من دادند.گفتم:ممنون بچه ها.آلیا گفت:می خوای بری کمک اون آقا؟ لبخندی زدم و گفتم:معلومه،من بانوم رو تنها نمی ذارم.نینو پرسید:کاهن اعظم کیه؟کدوم معبد؟ _منم نمیدونم.ولی به زودی سردر میاریم.خداحافظ. و به کمک استاد چنگ رفتم. با صحنه ای روبرو شدم...
که باورم نمی شد.استاد چنگ روی زمین افتاده بود و آنلاکی لیدی می خواست معجزه گرش را بردارد.به او گفتم:بانوی من بهتر نیست به جای جنگیدن با یه پیرمرد بیای و با یه آدم جذاب و قوی بجنگی؟ آنلاکی لیدی:??بازهم شروع به خودستایی از خودش کرد.از برداشتن معجزه گر منصرف شدم.اون خیلی ضعیف بود و شکست دادنش کاری نداشت.بعدا بر می دارم.به کت نوآر گفتم:خب خب خب.بلاخره سر و کله ی کیتی هم پیدا شد.خودت معجزه گرت رو به من بده.چون شانسی در برابر من نداری. _من که اینطور فکر نمی کنم باگابو.عصبانی شدم:به من نگو باگابو،خودت خواستی.ساکی چارم(افسون مرگ)
کت نوآر خندید:اوه یه گرز؟ گفتم:آره،و ایندفعه دفعه ی آخره که می خندی.من حمله کردم و شروع به جنگیدن کردیم.موقع جنگ چوب دستی کت نوآر به من خورد و من پخش زمین شدم. _حالت خوبه بانوی من؟? گفتم:اوه نه.کت نوآر جلو آمد. من هم از موقعیت استفاده کردم و با گرز بهش حمله کردم. کت نوآر.عقب پرید و حمله کرد:بانوی من نمیتونم با تو بجنگم،من دوستت دارم.
من گفتم:ولی من از تو متنفرم و هیچ وقت دوستت نداشتم.با گرز دوباره حمله کردم:من پسری رو دوست دارم که خیلی از تو بهتره.اون چشمای سبزش،اون دل پاک و مهربونش.کت نوآر با چوب دستیش به دستم زد و گفت:خب به منم معرفی کن تا بشناسمش.دستم را از درد مشت کردم و بلند گفتم:اون آدرین آگراسته.کت نوآر جا خورد.من از فرصت استفاده کردم و با یویو دستش رو گرفتم:گرفتمت.گفت:نه به همین زودی،کتاکلیزم.دستش را به یویو نزدیک کرد.با یویو او را به سمت خودم کشیدم سریع مچ دستش را گرفتم و به سمت سینه اش بردم:از خواب همیشگیت لذت ببر کت نوآر. کت نوآر چشمانش را بست.هاک ماث:همینه،کت نوآر رو نابود کن و معجزه گرش رو برار.صدایی از درونم گفت:لیدی باگ داری چیکار می کنی.به این فکر کردم که من دارم کت نوآر رو نابود میکنم! دستم شل شد.کت نوآر از فرصت استفاده کرد و یویو را پودر کرد...
کت نوآر:??لیدی باگ به حالت قبلیش برگشت و اطراف را نگاه کرد:اینجا چه اتفاقی افتاده؟ من نفس راحتی کشیدم ، روی زمین نشستم و با دستم به آکوما که در حال فرار کردن بود اشاره کردم:خب لپ کلام اینه که تو شرور شده بودی و الان هم این یه آکوماست که داره فرار می کنه. _بهتره که سریع بگیرمش.گرز را به هوا پرتاب کرد و گفت:میراکلس لیدی باگ. یویوش به دستش اومد. _دیگه جایی برای شرارت باقی نمونده آکوما کوچولو.خداحافظ پر کوچولو. گوشواره اش شروع به چشمک زدن کرد. گفتم:من میرم پیش استاد چنگ،تو هم برو کوامیت رو شارژ کن.
لیدی باگ??: به بالای پشت بام پریدم و پشت یک دیوار رفتم:تیکی،خال ها خاموش. _مرینت حالت خوبه؟ ماکارونی به او دادم. با دست هایم صورتم را گرفتم و گفتم:اوه تیکی من لیاقت نگهبان بودن رو ندارم.من هم شرور شدم.استاد چنگ راست می گفت. تیکی ماکارو را خورد و گفت:باید بریم پیشش. گفتم:درست میگی،تیکی خالها روشن.
به پیششون رفتم. روبروی استاد ایستادم ، سرم را پایین گرفتم و گفتم:استاد چنگ،من معذرت می خوام. شما درست می گفتید و من باید مقام نگهبانی رو به شما بدم. چنگ:نه لیدی باگ،من اشتباه می کردم. تو بهترین فرد برای نگهبان بودنی.وقتی یه نفر آکومایی بشه کنترلش دیگه دست خودش نیست.اما تو بهش غلبه کردی و در لحظه ی مناسب کار درست رو انجام دادی. کت نوآر:هی منم تو ماجرا بودم ها.اصلا من یویو رو پودر کردم و آنلاکی لیدی رو شکست دادم.همان لحظه انگشترش شروع به چشمک زدن کرد. لبخند زدم:لیدی آنلاکی رو شکست دادی؟واقعا؟خب این گربه ی قهرمان همین الان اگه نره به خود واقعیش تبدیل می شه. کت نوآر به انگشترش نگاه کرد و گفت:بعدا به ادامه بحث می پردازیم.فعلا. دمش را گرفتم:صبر کن کیتی. _بله بانوی من. گفتم:می خوام امروز ببینمت. لبخند زد:باشه پس ساعت پنج روی برج ایفل می بینمت.
بعد از رفتن کت نوآر استاد به من گفت:مرینت من می خوام که به عنوان نگهبان بیای و در معبد دوره ببینی. با تعجب پرسیدم:یعنی باید از پاریس برم؟ _نه،نه تاوقتی که هاک ماث رو شکست ندادید. بعضی روز ها با معجزه گر اسب میای و آموزش می بینی. گفتم:حتما.استاد،میخواستم ازتون سوالی بپرسم که قدرت شما پاک کردن حافظه است،درسته؟ _بله درسته.من می تونم حافظه ی هر کس و هر زمانی رو پاک کنم. با امیدواری گفتم:پس شما می تونید حافظه ی هر کسی که می دونه صاحبان معجزه آسا کی هستن رو پاک کنید؟ _درسته. با دو دستش نیزه را چرخاند و گفت:اوبلوین. و بعد موجی تا سرتاسر شهر رفت. گفت:الان حتی هاک ماث هم نمی دونه که کی هستن. از او تشکر کردم و رفتم.
ساعت پنج،برج ایفل.
-سلام بانوی من. +سلام کیتی. با هم به غروب آفتاب نگاه کردیم. -واقعا قشنگه. +آره خیلی. -خب،با من چیکار داشتی؟ +می خواستم که بگی وقتی شرور شدم چه اتفاقاتی افتاد؟(در واقع می خواستم ببینم که وقتی شرور شدم هویتم رو لو دادم یا نه) -خب،وقتی داشتیم می جنگیدیم من خواستم کتاکلیزم رو به یویو بزنم که دستم رو گرفتی تا به خودم بخوره و در آخر وقتی حواست پرت شد به یویو زدم. +یعنی من چیزی بهت نگفتم؟ -خب،راستشو بخوای،یه چیزی رو بهم گفتی. +(وای خدای من،نکنه بهش گفتم که من کیم?)بهت چی گفتم؟ کت نوآر به غروب آفتاب خیره شد -بهم گفتی که کیو دوست داری. +(من در اون لحظه سکته ی ناقص زدم.) چچچچی؟(با امید به اینکه دروغ گفته باشم)خب کیو گفتم؟ -مدل معروف آدرین آگراست. +(در اون لحظه اصلا نمی دونستم چی بگم)کت نوآر معذرت می خوام من من ... -مهم نیست.اون پسر خوبیه.اگه دیگه کاری نداری من برم. +خخداحافظ.
کت نوآر??: از روی پشت بام ها رفتم و از پنجره وارد اتاقم شدم:پلگ،پنجه ها داخل. همه چیز را به پلگ گفتم. -پلگ بانوم فکر کرد من ناراحتم،در حالی که من داشتم از خوشحالی بال در می آوردم.ولی یه چیز رو نمی فهمم. پلگ:چی رو؟ گفتم:چرا لیدی باگ از آدرین خوشش میاد ولی از من نه؟ پلگ:شاید چون آدرین بهتر از توعه. گفتم:پلگ?.یا شایدم به خاطر اینه که کت نوآر رو درست نمی شناسه. پلگ:من از رابطه ی شما آدما هیچی نمی فهمم.دنیا واسه من مثل یه پنیره گوشه ای و صاف و خوشمزه. پنیر را به پلگ دادم:پلگ تو به غیر از پنیر دیگه هیچی رو نمی فهمی. پلگ:آه پنیر عزیزم،بلاخره بهت رسیدم.
بچه ها اینم از این پارت.خوشتون اومد؟ نظر بدید دلگرم شم.قسمت های جدید خیلی جذابه.
16 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
کت نوار رو غلط نوشتی باید بنویسی cat noir این درسته نه این: kat noir
داستانت فوق العادست ??
متشکر
من هم داستان ساختم لطفا ببینید و نظر بدید اسمش هست عشق مرینت❤❤❤
امم.کت نویر اینجوریه cat noir نه اینجوریkat noir . ولی در کل خوب بود
می دونم
برای اینکه اسم دیگه ای مشابهش نباشه اینو گذاشتم(اسم نمونده که!)
من یک چیزیو نفهمیدم مگه گربه سیاه ادرین نیست چرا تعجب کرد که لیدی از ادرین خوشش میاد مگه خودش ادرین نیست لطفا یکم بهتر توضیح بده و زیاد تر کن خوب بود همیشه دوست داشتم یک نفر مثل تو داستان بسازم بلاخره یک ساخت ممنونم
تعجب کرد چون لیدی باگ می گفت یکی دیگه رو دوست داره
ولی اصلا فکر نمی کرد خودش باشه
دوستان یه تستی هم نوشتم با عنوان آدرین یه سنتی مانستره که فعلا در حال برسیه
اون رو بخونید چون توی داستانم ازش استفاده می کنم
و نظر هم بدید