23 اسلاید صحیح/غلط توسط: DragonBug انتشار: 4 سال پیش 184 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام من بلاخره بعد از سه هفته امتحان برگشتم و عذرت میخوام که انقدر دور دادم(عوضش زیاد نوشتم). قول میدم به محض اینکه هفت تا نظر بدین بعدی رو می نویسم. این قسمت خیلی جالبه پس حتما برین بخون.
خلاصه ی تیکه ی آخر پارت قبل : اون خیلی قوی بود.من رو به کناری پرت کرد و من محکم به دیوار خوردم. گفت:من به این چیزا اهمیت نمی دم.فقط به خودم فکر می کنم. دیگه توانی برام نمونده بود. _و حالا من اینها رو بر می دارم. چشمام رو بستم.باورم نمی شد تسلیم شدم....
💫این قسمت:مایند ریدر(ذهن خوان) 💫
ليدی باگ👈🏻ناگهان صدای ضربه ی بلندی به گوشم خورد و سریع چشمام رو باز کردم. اون،اون،کت نوآر بود😀😀😀. گفت:هیچکس به غیر از من نمی تونه به بانوم دست بزنه. خوشحال بودم که سالم می دیدمش. دستش رو به سمتم گرفت تا بلند شم. بلند شدم و محکم بغلش کردم:اوه کت خیلی خوشحالم که حالت خوبه.خیلی نگرانت بودم. اول تعجب کرد،ولی بعد اون هم من رو بغل کرد و گفت: معذرت می خوام که انقدر دور اومدم.خب تا الان بیهوش بودم. گفتم:اممم... کت نوآر،به نظرت بهتر نیست الان دیگه حواسمون به گربه تقلبیه باشه؟ سریع عقب رفت و آماده ی حمله شد:درسته.این کپی کار باید تقاص پس بده.به نظرت آکوما کجاست و چه کسی زیر این نقابه؟ +هیچکس. _چی! آماده ی حمله شدم و گفتم:باشه برای بعد،الان می تونیم با یکم شانس ورق رو به نفع خودمون برگردونیم. لاکی چارم.
کپی کت کتاکلیزمش رو فعال کرد و رو به من گفت : یه کش لاستیکی! فکر کردی باهاش چیکار می تونی بکنی؟ نگاهی گذرا به اطراف انداختم.نقشه ای به ذهنم رسید اما به زمان نیاز داشت. رو به کت نوار گفتم:کت،یه نقشه دارم.سرش رو گرم کن. _هر چی شما بگید بانوی من. با لوله ی آهنی کتاکلیزم اون رو رو غیر فعال کرد و با چوبش حمله کرد. دست به کار شدم.کش را پاره کردم و به یک تکه چوب بستم و یه کمان درست کردم. _بانوی من، می خوای یکم کمک کنی؟ سرم رو برگردوندم و دیدم کپی کت می خواد انگشتر کت نوار رو در بیاره! سریع به کمکش رفتم.دیگه وقت اجرای نقشه نبود.با یویوم کت نوار رو به سمت خودم کشیدم و حمله کردم.کت نوار هم به کمکم اومد. با اینکه دونفر بودیم اما هنوز هم شکست دادنش سخت بود. ناگهان بیب بیب گوشواره ام که نشون میداد وقتم داره تموم میشه به صدا در اومد...
ترس برم داشته بود. ما حتی به شکست دادنش نزدیک هم نبودیم.
من توی معبد نتونسته بودم انجامش بدم.الانم موفق نمی شم. با صدای کت نوآر به خودم اومدم:تو برو کوامیت رو شارژ کن.من سرشو گرم می کنم. سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.یویوم انداختم و اون به لوله ی یک خونه گیر کرد.یویو رو کشیدم که برم اما با ضربه ای که به کمرم خورد و محکم به دیوار خوردم. یویوام به کناری افتاد و حالا برای دفاع کردن هیچی نداشتم.فقط یک دقیقه مونده بود تا دوباره همون دختر دست و پا چلفتی که بودم بشم....
_چقدر راحت شکست خوردی.😆😆😆😆😆😆(خنده شیطانی) کت نوار سلاحش رو آماده کرد تا بجنگه اما کپی کت دو انگشتش رو به طرف گلوی من نشونه رفت و من خودم رو به دیوار چسبوندم.(تقریبا عکس این پارت اما به جای کت بلانک کپی کت) گفت:فکر کنم خودت بدونی اگه نزدیک بشی چه اتفاقی بیفته.حالا انگشترت رو بده به من. کت نوار سرش رو پایین گرفت و دستش رو به سمت انگشتر برد. +نه کت! هرگز نباید این کار رو بکنی. -متاسفم بانوی من. _و حالا این پایان کار ابر قهرمان ها میشه. پیکاپ ماث : کارت خوب بود کپی کت.کم کم لیدی باگ به حالت عادیش بر می گرده و کت نوار هم انگشترش رو میده.اون ها رو برای من بیار و آزادیت رو بخر. با خودم گفتم:نه نه نه! نباید اینجوری تموم بشه! ما نباید شکست می خوردیم. یعنی اینجا جایی بود که همه چیز تموم میشد! ناگهان...
ناگهان صدای استاد چنگ در گوشم پیچید...(تمرکز کن لیدی باگ...تمرکز). تمرکز؟ یعنی این وقتی بود که باید کار محال رو ممکن می کردم؟ به کت نگاه کردم که با دودلی انگشتر رو در میاورد. چشمام رو بستم و تمرکز کردم.من می تونم آره. آخرین خال ناپدید شد و هر پنج خال پیدا شدند. کپی کت با ناباوری گفت:ت.تو چ. چجوری اینکار رو کردی؟ پیکاک ماث :اون نمی تونه تو این سن همچین کاری رو انجام بده.این غیر ممکنه. کپی کت، همین حالا نابودش کن و معجزه گرش رو بردار. وقتی دیدم که حواس کپی کت پرت شده سریع دستش رو پیچوندم و کش کمان رو به انگشتری که فکر می کردم شاید آموک توی اون باشه گیر دادم و محکم کمان رو کشیدم و انگشتر پرتاب شد و کت نوار اون رو از توی هوا قاپید. - و حالا این پایان کار گربه ی تقلبیه. اصل قدرت رو ببین.کتاکلیزم. انگشتر پودر شد اما....
کت نوار👈🏻ليدی باگ آماده ی گرفتن آکوما بود:وقتشه که شرا... اما نه آکوما در کار بود و نه آموک😮 کپی کت همونطور که دستش رو میمالید بلند شد و پوزخندی زد:😏 گول خوردید. به لیدی گفتم: اَ.اما این غیر ممکنه!پس منبع قدرتش کجاست؟ لیدی باگ هم که جا خورده بود حالت تهاجمی گرفت و گفت: ن.ن. نمیدونم! این تنها مشکلمون نیست. مسئله اینه که حالا به حالت عادی بر میگردی و من تنها نمی تونم شکستش بدم. من هم آماده ی حمله شدم و لبخند موذیانه ای زدم : شاید منم مثل تو بتونم اون کار رو انجام بدم. +منکه مطمئن نیستم. (من:نترسید الان خودم نجاتتون میدم. کت:می مردی اگه زودتر نجات می دادی؟🤨 من:😠اگه نجات می دادم که لیدی باگ نقطه ضعفش رو شکست نمی داد. کت: آها باشه حله) کپی کت دو دستش رو کنارم هم گرفت و مگا کتاکلیزم رو آماده کرد.فکر کردم دیگه کارمون تمومه که یهو....
که یهو کتاکلیزم ناپدید شد و چشمای کپی کت از ترس گرد شد.از درد قلبش رو گرفت. روی زمین افتاد و مثل اینکه داشت با هاک ماث حرف میزد گفت:نه!خواهش میکنم! من می تونم انجامش بدم. یه فرصت دیگه بهم بده. پیکاک ماث:ناامیدم کردی. _نههههههههههههه. و دودی بنفش دورش رو گرفت و بعد از اون فقط تیر کمان روی زمین افتاد. - بیچاره. خم شدم و تیر کمان رو برداشتم. به لیدی باگ نگاه کردم و دیدم برای اینکه اشک از چشمش سر ریز نشه. دستاش رو جلوی صورتش گرفته. آروم گفتم:بانوی من... و تیر کمان رو روبروش گرفتم. یکدفعه لیدی باگ بغلم کرد و با گریه گفت:تا کی باید این اتفاق ها بیفته؟! تا کی؟ این سنتی مانستر تقصیری نداشت و این اتفاقات براش افتاد😭😭😭😭. بغلش کردم و گفتم:مطمئن باش یک روز حتما تموم میشه و ما هاکماث رو شکست می دیم بانوی من. کم کم عقب رفت : ممنونم کت نوار.تو بهترین دوست من هستی. با غرور گفتم:بله من بهترین دوست هستم و تازه همکار خوبی هستم و کلی هم جذاب و پیچیده و ... انگشتش رو روی دهنم گذاشت و لبخند شیطنت آمیزی زد : مطمئنا که هستی.حالا میشه اون رو بدی؟ با تعظیم تیر کمان رو بهش دادم و پرتابش کرد: میراکلس لیدی باگ.... بریم ببینیم گابریل چیکار می کنه.
پیکاک ماث عصای چتری رو محکم روی زمین انداخت و با دلسردی گفت:دوسو، نورو، گسسته شید. با دست سرش رو ماساژ داد و گفت:نقشه ی بزرگم داشت به خوبی پیش می رفت اما اون بچه تونست که بعد پنج دقیقه بازم از قدرتش استفاده کنه.چطور اون کارو کرد؟
همونطور که اون تسلیم نشد منم تسلیم نمی شم و....این چیه؟ این تنهایی و دلشکستگی شب قبل اون زنه که الان خیلی بزرگ شده! شاید هنوز فرصت بردن دارم😁😁.اکومای من،بهش قدرت بده تا به حقیقت پی ببره.
سابین:یک لیوان چای برای خودم ریختم تا یکم آروم شم.قاب عکس سه نفره ای که با هم گرفته بودیم رو برداشتم و به مرینت چشم دوختم.این دختر من بود که حالا چیزی داشت که از من پنهان کنه؟ کاش می تونستم که بفهمم چی تو ذهنش می گذره. ناگهان پروانه ای بنفش از لای پنجره داخل اومد و توی قاب عکس رفت.فنجان چای از دستم افتاد و مردی رو دیدم که روبروم ایستاده. اون مرد به من گفت:مایند ریدر(ذهن خوان) من هاکماث هستم.دخترت پنهان کاری می کنه؟ من بهت قدرتی می دم که بتونی توی فکرایی که توی ذهن دیگران هست رو بفهمی. در عوض تو هم به من بگو که شخصیتی که لیدی باگ و کت نوآر پنهانش می کنن کیه. گفتم :فقط همین؟ برات انجامش میدم هاکماث. دودی بنفش دورم رو گرفت و عطش من برای قدرت زیاد شد.
از وسط پله ها پرواز کردم و به اتاق مرینت رسیدم : مرینت، مرینت دخترم، بیا ببین مامان برات چی آورده.از توی جعبه ام یه توپ کوچک سرمه ای که شکل صورت مرینت روش بود برداشتم و از زیر در توی اتاقش انداختم : یه هدیه ی کوچولو... توپ در اتاق منفجر شد و وارد اتاقش شدم :حالا حقیقت رو بهم بگو مرینت. مرینت؟ 😠😠😠😠😠 هاکماث :فکر کنم اون دختر چیزای بیشتری رو ازت قایم می کنه. حتما پیش لیدی باگ و کت نواره.اونا رو پیدا کن و بعد دخترت رو پس بگیر.
لیدی باگ👈🏻 و همه چیز درست شد.دستم رو مشت کردم: بزن قــــــ... ناگهان صدای انفجار اومد.نگاه کردم و گفتم:اون خونه ی منـ...یعنی خونه ی همون دختره است!!! کت:آره اونجا خونه ی مرینته!!!باید بریم کمکشون. گفتم:نه تو نمی تونی.دیگه داری به حالت عادی بر می گردی.اگه کسی شرور شده باشه فکر نکنم بتونی در عرض چهار دقیقه شکستش بدی. کت نوار رو به من با دو دستش به چوب دستی تکیه داد و گفت:بانوی من،هاکماث که نمیاد چند دقیقه بعد اون شکست بزرگش دوباره یکی رو شرور کنه. دستش رو بالا گرفت پنجه هاش رو نشون داد:مگر نه با این مواجه میشه. حالا بریم؟ آهی کشیدم.با اینکه نمی خواستم وقتی می خوام به مادرم بگم کت اونجا باشه گفتم : بریم.
کت نوار:با لیدی باگ به شیرینی فروشی دوپن یا همون خونه ی مرینت رفتیم. می تونستم حس کنم لیدی باگ نمی خواد من اونجا باشم.ولی چرا؟ نشد از لیدی باگ بپرسم چون در همون لحظه یک نفر با لباسی که هر تکه اش به یک رنگ بود و صورتی آبی و نقابی به شکل رعد داشت از توی سقف سوراخ خونه بیرون اومد. لیدی باگ دستش رو بالا آورد و انگشتاش رو تکون داد : که بعد از اون شکست بزرگ دیگه با این مواجه نمیشه ها؟😑😑 دستم رو پشت سرم گذاشتم و خندیدم. 😁😁😁 اون شرور پرسید:دختر من کجاست😤😤😤 صبر کن چی! با تعجب گفتم :اون خانم دوپن چنگ،یعنی مادر مرینته!
لیدی باگ👈🏻او.اون ما.مام.مامانمه!! وای همش تقصیر منه. باید زودتر قضیه رو برای مادرم می گفتم تا این اتفاق نیوفته. گفتم:آره اون مامـ....یعنی خانم دوپن چنگه.اما آکوما کجاست؟ در همون موقع انگشتر کت نوار شروع به چشمک زدن کرد. +تو برو و کوامیت رو شارژ کن، من باهاش می جنگم تا بفهمم آکوما کجاست. کت نوار دستش رو کنار چشمش گذاشت:بعدا می بینمت بانوی من. و رفت. یویوم رو چرخوندم و رو به مادرم گفتم:مرینت جاش امنه و تو نمیتونی پیداش کنی. _زیاد مطمئن نباش که جاش توی ذهنت امن باشه. از توی جعبه کنار کمرش یک توپ قرمز درآورد و به سمت من پرت کرد. جاخالی دادم و یویو رو به شکل سپر جلوم گرفتم. توپی دیگه منفجر شد و دود آبی دورم رو گرفت. کمی سرفه کردم و به آرومی سرم رو بالا گرفتم و صاف ایستادم. _لیدی باگ. +بله بانو مایند ریدر. _حقیقت رو بهم بگو، مرینت کجاست؟ +مرینت...
کت نوار👈🏻به پشت دیواری رفتم : پنجه ها داخل. _پنیــــر پنیــــر من پنیر می خوام. دستم رو داخل جیبم کردم. _زود باش دیگه یالا. - باشه صبر کن....بیا. _آخجون. به دیوار تکیه دادم و نشستم. سرم رو روی دستام گذاشتم و به پلگ گفتم:لیدی باگ امروز خیلی نگران من بود. اون کت نوار رو بهترین دوست خودش می دونه.اما عشقش نسبت به آدرینه. اگه میدونستم اون کیه می تونستم هر دو زندگیم رو براش یکی کنم.(من:نگران نباش دو سه روز صبر کن خودم ترتیبش رو میدم.آدرین:واقعا! ایولا به مرامت. من: البته...خیلی هم طولانی نیست. آدرین:😐.) پلگ با دهن پر گفت:آها. -آها؟فقط همین؟ _الان دلت می خواد چی بگم؟. با تمسخر ادامه داد:بذار پنیرم رو بخورم بریم کمک اون بانوت. الان بیشتر به خودت نیاز داره تا زندگیِ دوگانت. _درست میگی باید برم.پلگ، پنجه ها بیرون. - هی! من گفتم بعد پنیرم وایسا گاز آخرههههه.
به طرف خونه ی مرینت رفتم و دیدم لیدی باگ روبروی اون شرور ایستاده و دور اونها مهی آبیه. +بله بانو مایند ریدر. _مرینت کجاست؟ +مرینت... نفسم رو حبس کردم و به طرف لیدی باگ دویدم. اون رو گرفتم و از اون دود دور کردم. _گربه ی طلسم شده بهای کارت رو میدی. لیدی باگ سرش رو تکون داد و به خودش اومد: نزدیک بود هویتم رو بگم.ممنون کت. حالا میشه از روم بلند شی؟ سریع از روی لیدی باگ بلند شدم: امممم...فهمیدی آکوما کجاست؟ +فکر کنم توی اون قاب عکس شبیه جعبه. - شاید. +مواظب باش. لیدی باگ دستم رو گرفت و کنار کشید. توپ سیاه از کنار گوشم رد شد و توی هوا منفجر شد. - ممنونم. لیدی باگ بی هیچ حرفی بالای یک خونه ی دیگه پرید و با سلاحش دست های مایند ریدر رو گرفت:حالا کت. قدرتم رو آماده کردم و پریدم تا به جعبه بزنم اما اون جا خالی داد و بعد به سمت آسمون رفت.لیدی باگ هم با خودش به بین آسمون و زمین برد. من هم افتادم و سریع پنیر جادویی رو خوردم:افزایش قدرت. بالا رفتم و لیدی باگ که داشت میوفتاد رو گرفتم. اون هم ماکارون جادویی رو خورد و تبدیل به کازموباگ شد. به یویو نگاه کرد و گفت : دیگه وقتشه،لاکی چارم.
لیدی باگ👈🏻چی؟! یک توپ رنگی که روش عکس یک نقابه؟ باید چیکار کنم؟ مایند ریدر چهار-پنج تا توپ قرمز و سیاه در آورد و به سمت ما پرتاب کرد. در حالی که جاخالی می دادیم توپ رنگی رو دست من دید و گفت : اون مال منه.همین حالا پسش بده. و با سرعت به طرف من اومد. فکری کردم و توپ رو به سمش پرت کردم. توپ منفجر شد و یک توپ کوچکتر به سمت من برگشت. مایند ریدر در دود آبی دورش بی حرکت ایستاد. رو به کت گفتم:افتخار میدین؟ تعظیمی کرد : حتما بانوی من. +تا از توی دود بیرون نیومده عجله کن. کت انگشتش رو به جعبه زد و مادرم به حالت عادی برگشت و به سمت زمین سقوط کرد. .
اکوما رو گرفتم و توپ رو به سمت هوا انداختم :میراکلس لیدی باگ. قدرتم همه چیز رو درست کرد و مادرم رو هم روی زمین نشوند. سابین:اوه خدای من! چه اتفاقی افتاده؟. به حالت لیدی باگ برگشتم و دستم رو به سمتش دراز کردم و گفتم : چیزی نشده مامـ یعنی خانم، من می خواستم بگم... مکثی کردم و نگاهی به کت نوار کردم که به ما نگاه می کرد. ادامه دادم :درباره ی مرینت،می خواستم بهتون بگم مرینت دختر خوب و قابل اعتمادیه و...و من ازش خواستم تا توی یه سری کار به من کمک کنه و به هیچکس نگه. می تونستم علامت سوال رو توی صورتش ببینم. نکنه به چیزی شک کرده باشه! ناگهان با ملایمت گفت : اشکالی نداره لیدی باگ. من میدونم که شما هر روز شهر ما رو نجات میدین و من افتخار می کنم که مرینت هم به شما کمک کنه. کمی خجالت کشیدم و دستم رو پشت سرم گذاشتم. گفتم : خواهش می کنم به هر حال این وظیفهی ماست و خوشـ... _اوی خدای من مرینت توی اتاقشه! یعنی چه اتفاقی براش افتاده! و به سمت خانه دوید. کت نوار هم هول شد و با عجله به روی تراس اتاقم پرید. +هی! مرینت حالش خوبه. نیازی نیست که... کسی نبود که بخوام حرف بزنم. سری تکون دادم و داخل یه کوچه رفتم : تیکی، خالها خاموش
کت نوار 👈🏻 داخل اتاق پریدم و صدا زدم : مرینت!!! اون انجا نبود ولی من داشتم به عکسای خودم،یعنی آدرین نگاه می کردم. مرینت عکسایی از من داشت که حتی یادم هم نمیومد. نگاهی به عکس کنار تختش کردم. عکسی که جولیکا رو از طلسم عکس دسته جمعی آزاد کرد. مطمئنا لیدی باگ انتخاب درستی کرده. شاید برای همین هم معجزه گر موش رو به مرینت داد تا کوامی باستر رو شکست بده. اون واقعا عالی بود و من... صدای نفس نفس زدن مادر مرینت منو به خودش آورد : کت نوار، مرینت اینجا نیست؟ - ن. نه اینجا نیست. شاید بیرون رفته. با هم به بیرون رفتیم و مرینت رو دیدیم که از داخل یه کوچه به طرف خونه می دوید : مامان! شما حالت خوبه؟ من بیرون رفته بودم که یهو اون اتفاق افتاد و شما... مادرم بغلم کرد و گفت : نیازی به توضیح نیست. من همه چیز رو می دونم. +چـ.چی؟ مضحکانه خندیدم:مامان من نمی دونم راجب چه چیزی حرف می زنی. - می دونم تو پشتیبان لیدی باگ هستی. خیالم راحت شد : آ. آها بعله درسته😁😁😁. انگشتر کت نوار شروع به چشمک زدن کرد و گفت:خب حالا که شرارت تموم شده وقتشه که من برم.فعلا پرنسس. +چی؟ پرنسس؟ مادرم خندید و گفت:دیگه الان غروبه مرینت بریم تو. داخل رفتیم و من به اتاقم برگشتم.
با بی حالی روی تختم افتادم و به تیکی گفتم : امروز واقعا روز سختی بود و کلی اتفاق افتاد. آههههههه. - نیمه ی پر لیوان رو ببین.تو تونستی به نقطه ضعفت غلبه کنی. +آره منتظرم تا به معبد برم و این رو به استاد چنگ بگم. با اینکه ساعت هفته ولی حسابی خستم... - شب بخیر مرینت.
خب تموم شد.
امیدوارم خوشتون اومده باشه و نظر بدین. پارت بعد آماده است و موقعی که هفت تا نظر بدین میذارم. کم کم داریم به کشف هویت نزدیک میشیم که خیلی هیجان انگیزه. خب حالا تو ادامه چند تا تست معرفی کردم که اگه یه سر بزنین ضرر نمی کنین.
23 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
سلام داستانت از همه داستانایی که تاحالا خوندم خوندنی تره. تو واقعا خوب مینویسی 💖💖💖
پارت بعد چیشد
میگم چرا بعدی رو نمیذاری؟ 😕
عالیییییییی عیننننننن خودتتت راستی تو پسری یا دختر ؟ اسمت چیه ؟ لطفا اگه میشه جواب بده
خب با عرض معذرت نمیشه و اسم واقعیم هم نادر نیست
خب من ۳۰ سالمه عضو ساندویچ فروشیم و تست رو می نویسم 😂😂😂😂😂
و همیشه گند میزنم 😂
اینم معرفی 😃
😂😂
نمیدونم دختری یا پسر ولی بگم واقعا داستانت محشره میگم لیید نواری میشه یا نه
میشه بکنیش🥺🥺🥺
خب راستش بیشتر آدرینتی میشه تا لیدی نواری
عزیزم تو صف انتظاره
سلام من تازه داستانتو خوندم و باید بگم تا الان عااالی بوده توروخدا دیر نذار بعدیو
عالییی داستان منو هم بخون
خوندم و نظرم دادم
عالی الان ساهعت دقیق ۰۰:۲۹ دقیقه هست
چون غروب نمی تونستم ببینم الان نت خوبه خوندم
عالی بود و مرسی از معرفی تست ها
فقط چرا زود لو دادی جو رفت
و عالی بودددددددد
ممنون خوشحالم که از داستانم خوشت میاد.
نترس حواسم هست قسمتش خیلی هیجان داره
تنها داستان میراکلسی ای که میخونم بالاخره اومد
جالب بود
بابت تبلیغ ممنون
وای خیلی خوشحال شدم که داستانم رو دوست داری.
پارت بعدی نوشتم باید یه ده روزی بگذره منتشر شه.
عالی بود ولی سعی کن اگه زیاد مینویسی ۱۰ بیشتر نشه اگه هم زیاد سوال گذاشتی کم کم بنویس چون آدم بعد از یه مدت (منظورمو فهمیدی)خسته میشه از خوندن و از داستان خارج میشه
چون خیلی وقت بود پارت نداده بودم زیاد دادم.
ولی چشم سعی می کنم که از ١٠ اسلاید خارج نشه
نههههههه