
خب اینم پارت یک! امیدوارم از پارت خوشتون بیاد 🥺💙
از زبان لئو: با صدای شکستن چیزی، چشمام رو باز کردم. دیشب اصلا نخوابیدم. به زور بلند شدم و خودمو کشیدم. بلند شدم و به طرف پایین رفتم. با دیدن بقیه، چشمام یکم بزرگ شد. پس فقط من نیستم که با صدای شکستن شیشه، بیدار شدم. به طرف آشپزخونه رفتم، اما صدای بقیه برابر سوزش بدی توی کف پام بود. دانی به طرفم اومد و دستم رو گرفت تا راحتر بتونم راه برم. دانی: چرا سرت رو همینجوری بردی پایین و رفتی تو آشپزخونه؟ نمیدونی شیشه شکسته؟ خندیدم و گفتم : -باشه تو هم! گفتم ببینم چیشده؟ +حالا که فهمیدی. راحت شدی؟ دوباره تک خنده ای زدم و اره گفتم. سری به نشونه تاسف تکون داد و منو روی مبل گذاشت و به طرف اتاقش رفت تا کمک های اولیه رو بیاره. همین که دانی رفت، میا اومد و پیشم نشست. با پرووای گفت: ÷ اول صبحی خودت رو ناقص کردی؟ چشم غره ای رفتم که شروع کرد به خندیدن. منم نتونستم تحمل کنم و آروم خندیدم. یهو چشمم به دانی افتاد که با اخم، به طرف ما میومد.
میا میان خنده هاش گفت: ÷تو چته؟ تو هم با دنده چپ بلند شدی؟ دانی جعبه رو گذاشت و بدون هیچ حرفی، با استفاده از وسایل های توی جعبه، شروع کرد به بستن زخم کف پام. تموم که شد، وسایل ها رو داخل جعبه گذاشت و از ما دور شد. به میا نگاهی کردم که اونم با تعجب نگاهم کرد. طولی نکشید حالت صورتاش عوض شد و جاش رو با یه لبخند آروم، عوض کرد. زیر لب چیزی گفت یعنی(باهاش حرف میزنم.) سری تکون دادم و به مبل تکیه دادم. شکمم درد میکرد و بدجوری گرسنه ام بود. طولی نکشید که صدای مایکی بلند شد: مایکی: بیاید صبحونه حاضره، زمین هم تمیز و بدون شیشه است. دانی دستم رو گرفت و کمکم کرد تا به طرف آشپزخونه برم. روی صندلی روبروی راف نشستم و منتظر موندم تا بقیه هم بیان. همه که اومدن، شروع کردم به خوردن صبحونه. سرم بدجوری تیر میکشید اما به روی خودم نمی آوردم، چون میدونستم فقط بخاطر کم خوابیه.
با اینکه حوصله ای نداشتم و پام به شدت درد میکرد،اما خوب مجبور بودم. بعد از خورد صبحونه، لنگ لنگان به طرف اتاقم رفتم و شروع کردم به عوض کردن لباس خونهام با لباس کارم. بعد از تموم شدن، به طرف پایین رفتم و خودم رو روی کاناپه پرت کردم. نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم. با صدای بلند گفتم: - دوقلو های داداش، زود باشید تا بریم. هردو باهم باشه گفتند و دوباره شروع کردند به خوردن صبحونه. به راف نگاه کردم که ساکت به گوشی اش خیره شده بود و صبحونه میخورد. هیچوقت نفهمیدم این پسر چرا همیشه کلافه است. یه بار هم حتی نیومد تا بگه چه مرگشه. سری به نشونه تاسف تکون دادم و پوفی کشیدم. بلند شدم و به طرف آشپزخونه رفتم. روبروی سینک وایستادم و یه لیوان رو پر کردم و سپس، کمی از آب خوردم. لیوان رو شستم و روی سینک گذاشتم. برگشتم، اما نه مایکی دیدم و نه میا. سری تکون دادم و به طرف در رفتم. هنوز قدمی برنداشتم، که سرم تیر کشید.
دستم رو روی سینک گذاشتم و با دست دیگه ام سرم رو محکم گرفتم تا بلکه کمی سردرد کم بشه، طولی نکشید که کم کم سردردم کمتر شد. نفسم رو بیرون دادم و از آشپزخونه، لنگ لنگان بیرون اومدم، اما با دیدن میا که گوش مایکی رو میکشید با عصبانیت حرف میزد، برخورد کردم. لبخندی زدم و به طرفشون رفتم تا از هم جدا شون کنم. بین هردوتاشون وایستادم و هردو رو از هم جدا کردم. مایکی گوشش رو نوازش میکرد و میا هم دست به سینه به طرف دیگه ای خیره شد. با یه لبخند گفتم: - زودباشید که باید بریم تا دیر نشده. هردو سری تکون دادند و بعد از پوشیدن کفش ها و خداحافظی از دوتای دیگه، از خونه بیرون اومدیم و باهم سوار ماشین شدیم. ماشین رو روشن کردم و به طرف دبیرستان، حرکت کردم. میا دستش رو به طرف ضبط ماشین برد و آهنگی رو پلی کرد.
دستم رو روی سینک گذاشتم و با دست دیگه ام سرم رو محکم گرفتم تا بلکه کمی سردرد کم بشه، طولی نکشید که کم کم سردردم کمتر شد. نفسم رو بیرون دادم و از آشپزخونه، لنگ لنگان بیرون اومدم، اما با دیدن میا که گوش مایکی رو میکشید با عصبانیت حرف میزد، برخورد کردم. لبخندی زدم و به طرفشون رفتم تا از هم جدا شون کنم. بین هردوتاشون وایستادم و هردو رو از هم جدا کردم. مایکی گوشش رو نوازش میکرد و میا هم دست به سینه به طرف دیگه ای خیره شد. با یه لبخند گفتم: - زودباشید که باید بریم تا دیر نشده. هردو سری تکون دادند و بعد از پوشیدن کفش ها و خداحافظی از دوتای دیگه، از خونه بیرون اومدیم و باهم سوار ماشین شدیم. ماشین رو روشن کردم و به طرف دبیرستان، حرکت کردم. میا دستش رو به طرف ضبط ماشین برد و آهنگی رو پلی کرد.
همینطور که رانندگی میکردم یهو سرم تیر کشید؛ ولی از قبل بدتر بود و باعث شد پلک هام رو بهم فشار بدم. چشمام رو که باز کردم،: همجا تار بود که ناگهان...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فوقولاده هست
D:
نگزریم اولین بارمه برای داستان و تست های یکی اینقدر هیجان دارم و کامنت میزارم 😂😂
انرژی بهم دادی:﴾)))
قابلی نداشت (◍•ᴗ•◍)❤
حتما خوشم میاد 😍🥺
💙💗🥺
پارت 2 کی میاد😱❤
ایح نمیدونم:))
ولی قراره یه برنامه دیگه داشته باشم:)
عالیییی😍😍😍
ممنونننن🥺💗
عالیییییی تر خدااا ادامه هههه بده ههههه نمیدونی چقدرررر خوشم اومددددددد😍😍😍😍😍😍
عالیییییی😍😍😍😍 وایییییی عالیییییییییییییی میدونستی خیلی خلاقی؟ عالیییییی ادامه بده 😍
ممنوننننننن خوشحالم که دوستش داشتیییبی🥺💗
لطف داری عزیزم🥺💚
امیدوارم از پارت های دیگه خوشت بیاد:)