
سلام اومدم با پارت 5 امیدوارم دوست داشته باشید.
انچه گذشت:رفتم خونه شیرینی فروشی همه بسته هارو اماده کرده بود و وقتش بود که برم بیکینی باتم😨😨 یعنی دوستام ترک کنم؟؟ به اقای خرچنگ زنگ زدم گفت:تصمیم خودته باب
و بریم سراغ داستان: من خیلی ناراحت بودم چون اگر اینجا بمونم دوستایی که توی بیکینی باتم دارم دیگه پیشم نیستن و اگه برم بیکینی باتم دوستایی که اینجا دارم نیستن😧نمیدونستم چیکار کنم.به پاتریک زنگ زدم گفت هر طور دوست داری که پس از 3 ساعت به نتیجه رسیدم!خواستم دوستام دعوت کنم به پاریس.این به همه اطلاع دادم و..
لحظه شماری میکردم تا سندی،اختاپوس،پاتریک،گری،اقای خرچنگ و.. پیامم بخونن که فردا شد... ساعت 7 صبح بود بیدار شدم و تمام کار روزانه انجام دادم تا ساعت 11 ظهر. رفتم پیام ببینم.اقای خرچنگ،پاتریک و گری،سندی و... درخواستم قبول کردند به جزء بختاپوس😕
تو پیام نوشته بود که:نه من همینطور که هستم راحت ترم بدون تو و پاتریک😐😑😡اون هم با کلمات بزرگ نوشته بود با خودم فکر میکردم که بختاپوس تو بیکینی باتم شاد تره و در همون لحظه در اتاقم: تق تق تق تق... در باز کردم اقا سیبیلو بود و گفت یک نفر به ملاقات شما اومده رفتم و دیدم مرینت،الیا،ادرین و نینو اومدن! خیلی خوشحال شدم و در همون لحظه یک ابر شرور دیدم مرینت و ادرین و الیا و نینو میگفتن از اینجا دور بشم منم به بقیه و همه مون یک پناهگاه پیدا کردیم...
من توی حموم قایم شدم بعد از پنجره رفتم بیرون.. اونجا لیدی باگ دیدم معجزه گر داد و با هم رفتیم تا ابر شرور شکست بدیم.ریناروژ و کاراپس هم اومدن کمک مون! با هم شکستش دادیم و موقع دادن معجزه گر به لیدی باگ بهم گفت:این پیش خودت بمونه حالا بهم ثابت کردی که یک ابر قهرمان خوب هستی!
هر وقت ماموریت داشتیم بیا کمک مون😉 منم رفتم هتل و پالن گفت:پادشاه من،چرا ناراحتی؟ گفتم:چون لیدی باگ بهم اعتماد کرده و اگه ناامیدش کنم.. پالن:نه پادشاه من شما خیلی فوق العاده هستید. با حرف های پالن امیدوار شدم و رفتم سر میز نهار با دوستام.
و اینم بگم کلویی هم اومده بود!راستش فکر کنم فقط بخاطر خود نمایی پیش ادرین😒😒 من همه سر میز نهار گیج کردم که مرینت و ادرین کنار هم بشینن و الیا و نینو هم کنار هم و یک صندلی بردم اشپزخونه و بقیه مشغول چیدن ظرف ها کردم و اومدم و منم نشستم و حالا قیافه کلویی😂:😬😬😬مسخرست واقعا مسخرست دیگه منو ادم هم حساب نمیکنید😡 مرینت:چون انسان نیستی بیشتر شبیه ربات هستی که قلب نداره😂😂 کلویی:😬😬همتون مسخره هستین فقط به جزء ادرین😒😒😬
و حالا همه مون نشستیم و مرینت:😶😫😓 ادرین:😊☺ نینو:😁 الیا:😀 من:😃 فکر نیکردم مرینت به ادرین یا نینو علاقه داره چون حسابی صورتش قرمز شده بود
بعد غذا تموم شد که... پنجره دیدم... یک دختر با کفش و لباس گرون قیمت داشت رژه میرفت.. و فهمیدم کلویی هست.. تبدیل شدم.. کلمه تبدیل:پالن ویز ویز ها روشن
و اکوماش توی عینکش بود و.... شکستش دادیم... واقعا نمیدونم چرا دوباره شرور شد؟؟ لیدی باگ واسش اون گردونه داد یعنی دورش انداخته؟ من اون طلسم از لیدی باگ گرفتم و توی جیبش کردم. پس از این همه جنب و جوش حسابی خسته شده بودم همچنان دوستام و دوستام رفتن خونشون منم رفتم اتاقم و خوابیدم...
اکن موقع که خوابیدم ساعت 6 ظهر بود و ساعت 11 شب بیدار شدم و شیر خوردم و خوابیدم تا... ساعت 5 صبح... پاشدم رفتم صبحونه خوردم و بعد رفتم مدرسه.. بعد مدرسه رفتم هتل تا تکالیفم انجام بدم.2 ساعت تکالیفم طول کشید تا تموم شد.رفتم هوا خوری و ادرین دیدم در حال بستنی خوردن با نینو و...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)