
لطفا نظرات فراموش نشه???
از دید تیم: رفتم تو بیمارستان و دیدم مرینت رو از اتاق عمل بردن تو اتاق های عادی. سریع رفتم پیش دکتر مرینت و ازش در مورد حال مرینت پرسیدم. اون گفتش حالشون خیلی بهتره و تا یک یا دو ساعت دیگه بهوش میان. من از دکتر تشکر کردم و رفتم نشستم کنار آدرین. آدرین اصلا حالش خوب نبود دلم براش بدجور سوخت در مورد نقشه ای که درموردش کشیدم یکم فکر کردم و گفتم اگه اونو عمای کنم آدرین سکته می کنه. به خاطر همین گفتم بعدا که مرینت بهوش اومد باهاش مشورت می کنم شاید یکم به آدرین نرم تر گرفتم.
یک ساعت و نیم بعد: آدرین حالش خیلی بد بود و مرینت هنوز بهوش نیومده بود .از دید یه پرستار که داشت می رفت داخل اتاق مرینت: رفتم داخل اتاق خانم آگراست و آپولشونو به سرم تزریق کردم که داشتم از اتاق خارج می شدم که خانم آگراست بهوش اومدن. اولش که بهوش اومدن گفتن آدرین آگراست من گفتم می خواید ببینیدشون؟ اون با صدای خیلی کمی گفت نه اصلا آدرین رو نذارید بیاد تو من گفتم چشم و رفتم بیرون پیش دکترشون و به دکتر گفتم که خانم آگراست به هوش اومدن دکتر سریع دوید تو اتاق خانم آگراست از دید تیم:
وقتی دیدم پرستار از اتاق اومد بیرون و بعد دکتر و پرستار با سرعت رفتن اتاق مرینت من نگران شدم بعد از ده دقیقه پرستار اومد بیرون و گفت خانم آگراست بهوش اومدن ولی آدرین آگراست کیه؟ آدرین سریع گفت من من من. بعد پرستاره گفت شما حق ندارید وارد اتاق خانم آگراست شید . آدرین گفت چرا ؟ پرستاره گفت چون خانم آگراست چنین درخواستی داشتن . آدرین گفت این یعنی چی من شوهرشم. پرستاره گفت هر کی که هستید حق ورود ندارید
بعد من گفتم خانم من می تونم برم داخل پرستاره گفت بله شما می تونید. من رفتم داخل و دیدم دکتر بالای سر مرینته. من ازش پرسیدم حالش خوبه؟ دکتر گفت بله هم حال خودشون هم حال بچه خیلی خوبه و هر دو صحیح و سالمن. من گفتم خداروشکر . بعد دکتر یه چند تا آزمایش از مرینت گرفت( مثل فشار و...)بعد از اتاق رفت بیرون. مرینت می خواست حرف بزنه که من گفتم هیش نمی خواد حرف بزنی حرف زدن تو این وضع برات خوب نیست
همینجوری داشتم با مرینت حرف میزدم و می گفتم ای خدا ببین این آدرین عوضی چه بلایی سر خواهرم آورده. بعد به مرینت گفتم : مرینت اگه موافقی یه بلای بدی سر آدرین بیاریم سرتو تکون بده سرشو تکون نداد گفتم بلای متوسط بازم سرشو تکون ندادگفتم یه بلای کوچیک سرشو تکون داد.گفتم پس هنوز آدرینو دوست داری اون سرشو تکون داد بعد گفتم پس نمی تونم پاشو بشکونم. حیف شد بعد خندیدم . مرین اینجوری نگام می کرد???گفتم غلط کردم خب باشه
بعد معلوم بود مرینت خیلی خسته است به خاطر همین من بهش گفتم تو بخواب من از اتاق میرم بیرون تا تو راحت باشی. بعد از اتاق رفتم بیرون دو ساعت گذشت یه پسره اومد و گفت می خواد مرینت رو ببینه . گفتم تو کی هستی گفت استیو همکلاسی کلاس مد مرینت. بعد گقت می خوام مرینتو ببینم گفتم خوابه ولی خیلی اصرار کرد و گذاشتم بره تو.از دید مرینت: خواب بودم یهو شنیدم یکی داره بالا سرم وز وز می کنه بعد وقتی دقیق تر شنیدم فهمیدم استیوه و داره حرف میزنه و فکر میکنه من خوابم
حوصلشو نداشتم به خاطر همین خودمو زدم به خواب و شنیدم داره میگه مرینت من از اولین باری که دیدمت عاشقت شدم بعد گفت با اینکه نمی شنوی ولی می خوام بهت یه چیزی بگم من سلطان شرارتم من تو دلم اینجوری شدم??? بعد گفت اون آکوما ها رو فقط به خاطر بدست آوردن تو آزاد می کردم . من همونجوری بودم و گفت خیلی دوست دارم ببوسمت و تا اومد منو ببوسه تیم اومد داخل و گفت داری چیکار می کنی استیو گفت هیچی و بعد سریع رفت بیرون.
بعد تیم اومد داخل و فکر کرد خوابم و تا می خواست بره چشمامو باز کردم.واقعا وقتی خوابیده بودم سرحال شده بودم. بعد به تیم گفتم وایستا بعد از دید تیم مرینت خواب بود داشتم می رفتم بیرون که مرینت صدامکرد رفتم پیشش و گفتم جانم اون قضیه رو برام تعریف کرد . بعد گفت فکر کنم اون برام پاپوش درست کرد تا منو آدرینو از هم جدا کنه. بعد من گفتم با عقل جور در میاد. بعد من گفتم چنان بلایی سر این استیو میارم که به غلط کردن بیافته. بعد به مرینت گفتم آدرین خیلی حالش بده دلم براش میسوزه از اون وقتی که تو گفتی نیاد تو اتاقت اون داره گریه می کنه بزار بیاد ببینتت. بعد از هزار زور و زحمت تونستم مرینت رو راضی کنم که آدرین رو ببینه از دید آدرین
بعد یه مدتی تیم از اتاق اومد بیرون و بهم گفت مب تونی مرینتو برای یک ربع ببینی انگار دنیا رو به من داده بودن. رفتم داخل و وقتی مرینتو تو اون وضع دیدم از خودم بدم اومد. بعد رفتم پیشش و نشستم کنارش روی تختش ولی اون از من فاصله گرفت بعد گفتم مرینت خیلی خوشحالم که حالت بهتره ولی مرینت روشو اون ور کرده بود و اصلا به من نگاهم نمی کرد. بعد دستمو گذاشتم رو شکمش و گفتم خیلی خوشحالم که حال تو و بچه مون خوبه بعد اون دستم رو گرفت و گذاشت اون طرف. من خیلی ناراحت شدم. از دید مرینت:من به آدرین محل نمی دادم بعد آدرین خیلی ناراحت شده بود ولی من محلش نمی ذاشتم ولی هنوز عاشقش بودم. بعد آدرین گفت مرینت غلط کردم خواهش میکنم منو ببخش بعد بغلم کرد تو بغلم هی می گفت دلم برای عطر تنت خیلی تنگ شده بود خواهش میکنم هر کاری بگی می کنم من عاشقتم و خیلی ناراحتم به خاطر اینکه به حرفات گوش ندادم.من گفتم باشه باشه بخشیدمت ولی هنوز ازت ناراحتم به خاطر همین دیگه نیا داخل این اتاق چون منو یاد اون اتفاقات بد میندازی بعد تیم اوند داخل و آدرین رو به زور برد بیرون و بعد اومد کنارم نشست و من ماجرا رو براش تعریف کردم.اون گفت اه کاش نمیزاشتم بیاد تو فکر نمی کردم انقدر زود به غلط کردن بیافته تازه جا های باحال داستان مونده بود??? منم خنده ام گرفته بود???
ممنون که تا اینجا با من همراه بودید لطفا نظرات فراموش نشه???
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید اسمتون چیه
سلام به همه که سروش دارن توی این عضو شید پور باکه ۲ومی لیدیsapp.ir/paresapoorblak باگه لطفا عضو بیارید
خیلی خیلی ممنون از تمامی نظراتتون . قربون همتون برم من . من به داستان هام افتخار می کنم چون نویسنده ها و طرفداران خیلی خوبی داستانامو می خونن . واقعا از همه شما ها ممنونم???❤❤❤???
عالیییی♥️♥️♥️
عالی می نویسی عزیزم بازم زودتر بزار????????????????
خیلی ممنون از نظرتون???❤❤❤????????????و چشم زود میزارم
ممنون عالی بود ??
خیلی ممنون از نظرتون???❤❤❤????????????
داستانت فوق العادست. لطفا کاری کن که مریمت و آدرین از قبل هم بهم نزدیک تر شن.
لطفا سریع تر قسمت بعدی بزار
داستانت بهترین داستان تستچی???
خیلی ممنون از نظرتون???❤❤❤????????????
چشم حتما این کارو می کنم
عالیه همینجوری عاشقانه باشه?
خیلی ممنون از نظرتون???❤❤❤????????????
خیلی ممنون از نظرتون???❤❤❤????????????
عااااالی بود ممنون میشم زودتر بعدی رو بذاری??
چشم حتما . خیلی خیلی ممنونم که نظر دادی❤❤❤??????
عالی بودی زود پارت بعد رو بزار داستان عالین. تو برای اینجا حیفی برو یه داستان بنویس که که ک کل جهان بخوننش. البته اینجا هم بنویس. ممنون. زود پارت بعد رو بزار
واقعا برای این نظر زیباتون ازتون خیلی خیلی ممنونم واقعا روحیه ام با این نظر زیباتون افزایش یافت
ممنون که داستان های منو می خونید و نظر می دید خیلی ممنون???❤❤❤?????????