
سلام بر همگی 🙋🌸
وارد بار شدم و خوشبختانه این دفعه ورود تو چشمی نداشتم اما توی بار هنوز هم که هنوز یه جو سنگین و خطرناکی برقراره ، جوری که احساس میکنی کلی چشم دارن تک تک حرکاتت رو بررسی میکنن اما این دفعه با اون دفعه که اومدم اینجا یه تفاوت چشمگیر داره و اون هم اینه که فقط شیش نفری که دفعه قبل انتخاب شدن طبقه پایین بودن و بقیه داشتن از بالا همه چیز رو به دقت تماشا میکردن . شیش نفر منتخب به جز من هر کدوم یه طرف توی میز های جداگانه نشسته بودن و داشتن همدیگه رو از نظر میگذروندن . چشمم به ایزابل افتاد که خیلی جدی و سرد بهم زل زده ، خواستم برم طرفش که یه نگاه تهدیدآمیز بهم کرد که یعنی اگه بیای جلو ، خونت پای خودته . یه نفس عمیق کشیدم و به طرف یکی از میزهای گوشه سالن که خالی بود رفتم و یکی از صندلی ها رو بیرون کشیدم و روش نشستم . همون موقع همه ی شمع های طبقه ی پایین خاموش شدن و همون دختری که دیروز تو مهمونی دیدم ، همونی که موهای بلند مشکی داشت و چشم هاش سبز مایل به آبی بود با یه لباس مبارزه ی سیاه _ سفید که لباسش دقیقا مثل لباس اون دونفری که توی رستوران پنج آهوی وحشی بودن ، بود . در حالی که یه شمع روشن توی دستش بود به طرف میز هر کدوم از شیش منتخب رفت و شمع های روی میزشون رو روشن کرد به میز من که آخرین میز بود رسید ، لبخند زد و بعد رفت وسط سالن جوری که حواس همه بهش باشه چندبار سرفه کرد و بعد به افراد طبقه بالا نگاه کرد و با صدایی که توی کل سالن پخش میشد گفت : خب خب خب ، امروز قرار این سری مبارزات هم تموم بشن و اما میرسیم به بخش مورد علاقه ی من یعنی شرط بندی اما قبل از اون بهتره خودم رو معرفی کنم . همون موقع به من نگاه کرد و لبخند زد و بعد دوباره به بالا نگاه کرد و گفت :
برای کسایی که نمیدونن من کی هستم ، خب من ناشناسی هستم که شرط بندی ها رو مدیریت میکنه ، امیدوارم که به خوبی خودم رو معرفی کرده باشم . همون موقع به جوک بی مزه خودش یکم خندید و بعد جدی شد و اول تک تک منتخب ها رو از نظر گذروند و بعد با جدی ترین لحن ممکن گفت : خب قراره بکش بکش راه بندازیم عزيزانم . با تعجب به قیافه ی ایزابل و بقیه نگاه کردم اما انگار براشون شنیدن همچین حرفی کاملا عادی بود و حتی به نظر میومد خودشون رو برای کشتن یا کشته شدن آماده کردن ؛ اما به نظر من فقط کسی میتونه برای کشتن و یا کشته شدن خودش رو آماده کرده باشه که هیچی برای از دست دادن نداره . اما به قیافه ی هیچکدوم از این آدما نمیخوره که همه چیزشون رو از دست داده باشن ، انگار فقط دارن نقش بازی میکنن . نقش بدبخت هایی که حاضرن هر کاری بکنن . پوزخند زدم و حواسم رو به ادامه ی صحبت های دختر موسیاهه دادم . توضیح داد که از کل فضای طبقه اول میشه استفاده کرد و مرحله ی اول به این صورت که هر شیش نفر به همدیگه حمله میکنن و تا زمانی که فقط یه نفر توی میدون نبرد ایستاده باشه ، مبارزه ادامه داره و اینکه بقیه یا مردن یا انصراف دادن و یا بیهوش شدن . بعد یه لبخند به کسایی که طبقه بالا ایستاده بودن زد و گفت : و اما شرط بندی که دیگه لازم به توضیح نداره . بعد به طرف میزی که یه مبارز تنها که لباس مبارزه کاملا سیاه پوشیده بود و حتی صورتش هم به جز چشماش پوشونده بود ، رفت . دستش رو دور گردن سیاه پوشه گذاشت اما سیاه پوشه دستش رو پس زد دختر مو سیاهه صاف ایستاد و گفت : خب خب خب کیا روی این مبارز مرموز که بدون هیچ اسمی و فقط با نام خانوادگی لوییس وارد این دوره از تورنمنت شده شرط میبندن ؟ کم کم توی طبقه بالا پچ پچ ها شروع شده بود بعد از چند ثانیه دختر موسیاهه گفت : وقت تمومه دوستان ، هر کسی که روی این مبارز شرط میبنده شماره ای که بهش دادیم رو بیاره بالا .
یه چند نفری شمارشون رو با شک و تردید آوردن بالا ، دختر مو سیاهه که داشت با چشم شمارش میکرد بعد از چند ثانیه به مبارز سیاه پوش که دست به سینه نشسته بود نگاه کرد و گفت : متاسفم عزیزم اما انگار امروز ، روز شانس تو نیست . بعد با لبخندی که انگار از رو صورتش پاک نمیشد به طرف ایزابل رفت . ایزابل با سردی بهش نگاه کرد و گفت : جرات داری یه قدم دیگه بیا جلو . همون موقع دختر مو سیاهه که انگار لبخندش داشت به عصبانیت تبدیل میشد ، پوزخند زد و گفت : باشه ، باشه عصبانی نشو . بعد به جمعیتی که طبقه بالا ایستاده بودن و نظاره گر بودن نگاه کرد و با لبخندی که دوباره به لباش برگشته بودن گفت : و اما کیا روی ملکه ی عصبانی رزهای سرخ شرط میبندن ؟ ايندفعه همه ساکت بودن و هیچکس هیچ حرفی نزد و حتی هیچکس شماره اش رو بالا نیاورد . تو ذهنم داشتم فکر میکردم مگه نسبتا ایزابل بهترین مبارز اینجا نیست ؟ پس چرا شانسشون رو روی ایزابل سرمایه گذاری نمیکنن همینجوری که غرق افکارم بودم دختر مو سیاهه بعد چند ثانیه با یه لحن ناامیدانه ی لوس گفت : یعنی همتون انقدر از ملکه میترسین ؟ یا نکنه دلیل دیگه ای داره که ما ازش بی خبریم ؟؟ . بعد خندید و گفت : اشکال نداره مطمئنم که نفر بعدیمون میتونه نظرتون رو جلب کنه . از ایزابل دور شد اما قبل از اینکه به میز بعدی برسه به طرف ایزابل برگشت و چشم غره بهش رفت ، ایزابل هم بدون ذره ای مکث همونجوری بهش چشم غره رفت . در حالی که دختر مو سیاهه داشت به طرف میز کناری میز ایزابل میرفت ، به کسی که تنهایی توی اون میز نشسته بود نگاه کردم ، بهش میخورد یه پسر تقریبا همسن من یا شاید هم چند سال بزرگتر باشه موهای مشکی و چشم های آبی داشت و یه لباس آستین بلند مشکی ساده پوشیده بود و دست به سینه نشسته بود ، دختر مو سیاهه رفت جلوتر و روی میزش نشست و به بالا نگاه کرد و گفت : و اما ایشون که لقب خاصی نداره ، کیا روی این مبارز شرط میبندن ؟ دوباره پچ پچ ها توی طبقه بالا از سر گرفته شد بعد از چند ثانیه حدودا ده ، بیست نفر شمارشون رو آوردن بالا .
تا حالا به مبارزاتش زیاد دقت نکردم اما با این حجم از شرطی که روش بسته شده پس به احتمال خیلی زیاد مبارز بدی نیست . دختر مو سیاه که از خوشحالی چشماش برق میزد ، گفت : دیگه واقعا باید به پیشگویی هام ایمان بیارین ، دیدن گفتم این مبارز میتونه نظرتون رو جلب کنه و اما ..... . همون موقع از جاش بلند شد و رفت سراغ میز بعدی که اریک اونجا تنها با یه حالت اشرافی نشسته بود ، سرش رو آورد بالا و به ایزابل نگاه کرد ، ایزابل هم که انگار با دشمن خونی اش ملاقات کرده بهش چشم غره رفت و زیر لب چیزی رو گفت . دختر موسیاهه به طرف میز اریک رفت و کنارش ایستاد و به بالا نگاه کرد و گفت : خب حالا کی روی این مبارز نجیب زاده شرط میبنده ؟ پچ پچ ها که بی وقفه در حال ادامه دادن بودن یه دفعه شدت گرفتن تقریبا بیش از پنجاه درصد افراد طبقه بالا به اریک رای دادن . نمی تونم بگم انتظارش رو نداشتم اما مطمئنا اونا هم تحت نفوذ اریک هستن و می خوان به یه نون و نوایی توی حگومت با کمک اریک برسن . دختر مو سیاهه لبخند دندون نمایی زد و گفت : واقعا که بی صبرانه منتظر نتیجه ی این سری مبارزاتم . بعد به طرف مبارز پنجم که یه پسر جوون تقریبا کوچیکتر از من میخورد باشه ، رفت . پسره موهای نامرتب هویجی و چشم های قهوه ای روشن داره . در حالی که داشت خمیازه میکشید ، دختر موسیاهه بهش نزدیک شد و با صدای بلند گفت : و اما کیا روی این خوابالو شرط میبندن ؟ پسره که چشماش خسته بودن سرش رو آورد بالا و گفت : خیلی خوب میشه زودتر این مسخره بازی ها رو تموم کنی . دختر مو سیاهه که یکم عصبانی شده بود پوزخند زد و گفت : توصیه میکنم دهن گشادت رو ببندی البته اگه دلت میخواد زنده بمونی اگه هم نمیخوای که همینجا خودم کارت رو یکسره کنم لوتان هیل . یه دفعه کل بار رو یه سکوت وحشتناک فرا گرفت جوری که هیچ کسی جرئت نداشت جیکش در بیاد ، همون موقع یکی از افراد از طبقه بالا با صدای بلند و مضطربش گفت : این امکان نداره ، خاندان هیل از بین رفته ، اونا نابود شدن .
پسری که به نظر میرسید اسمش لوتان هیل (Lutan Hill ) باشه از جاش بلند شد جوری که صندلیش با صدای گوش خراشی به عقب رفت و در نهایت افتاد . لوتان چند قدم اومد جلو و گفت : من تنها بازمانده خاندان هیل از اون آتیش سوزی مرگبارم و خوشبختانه یا متاسفانه میخوام تک تک کسایی که در کشته شدن خانواده ام و تحقیر شدن من دست داشتن رو با دستای خودم سلاخی کنم و اول از همه با قمار باز قهار لورد بلانچارد کارم رو شروع میکنم . بعد دست راستش رو برد پشتش و یه دفعه یه خنجر که تو دستاش بود رو به طرف بالا پرتاب کرد و خنجر به گلوی یه مرد اشراف زاده که لباس های رسمی سبز پر رنگ و مشکی پوشیده بود برخورد کرد ، مرده روی نرده ها خم و شد و در حالی که داشت خِر خِر میکرد جون داد همون لحظه چند تا از زنای اشراف زاده جیغ زدن که لوتان پوزخند زد و گفت : ممنونم که گذاشتی تا جهنم همراهیت کنم ، لورد بلانچارد . بعد به طرف دختر موسیاهه که داشت پوزخند میزد برگشت و گفت : بابت این جنازه ی بی مصرف که الان روی دستتون مونده متاسفم و اینکه از الان به بعد دلم میخواد جز تماشاچی ها باشم تا یکی از مبارزهای دیوونه . بعد به طرف راه پله ها رفت و توی طبقه بالا نظاره گر وقایع طبقه پایین شد . چند ثانیه بعد دختر مو سیاهه بشکن زد و یه دفعه چند تا خدمتکار اومدن و جنازه رو بردن و نرده ها و زمین رو که به خون لورد بلانچارد آغشته بودن رو پاک کردن . دختر موسیاهه که انگار نشاط و شادی اش رو پس گرفته بود لبخند زد و گفت : بایت این هیاهوی کوچیک ازتون معذرت میخوام . بعد به لوتان که طبقه بالا نزدیک نرده ها ایستاده بود نگاه کرد و گفت : مطمئن میشم که مسبب این کار تاوانش رو پس بده ؛ اما الان کار های مهم تری داریم .
یه نگاه به من کرد و لبخند زد و با خوشحالی به جمعیتی که طبقه بالا ایستاده بودن نگاه کرد و گفت : و اگه دلتون بخواد میخوام یه پیشگویی دیگه کنم ، قهرمان این تورنمت این مبارزه . همون موقع با دست راستش به من اشاره کرد ، بقیه شرکت کننده ها به جز ایزابل پوزخند زدن و با عصبانیت نگاهم کردن همون موقع دختر موسیاهه اومد جلوتر و گفت : کیا روی مبارز به نظر من قهرمانمون شرط میبندن ؟ تقریبا بیست ، سی درصد جمعیت شماره هاشون رو بی معطلی آوردن بالا ، یکم با شک و تردید نگاهشون کردم و با صدایی که همه بتونن واضح بشنون گفتم : شرط بستن روی قهرمان رو هر کسی دل و جیگرش رو نداره . همون موقع لوتان با صدای بلند گفت : چه مغرور ، گفتم همه ی مبارزا دیونن حالا هی شما بگین نه اینا عقل سلیم دارن . دختر موسیاهه که انگار از دخالت های گاه و بی گاه لوتان کلافه شده بود گفت : حالا که انگار همه برای مسابقه آماده هستن بهتره دیگه وقت رو به بطالت نگذرونیم و مرحله ی پایانی رو شروع کنیم ؛ اما قبل از اون چه کسی یا چه کسانی از شرکت کننده ها دلشون میخواد انصراف بدن ؟ یه دفعه ایزابل از جاش بلند شد و اومد طرفم و رفتم پشتم و زیر گوشم زمزمه کرد : از اونجایی که دلم نمی خواد بهت آسیب بزنم و مطمئنم تو هم تواناییش رو نداری که بهم آسیب بزنی و در نهایت جلو همه ضایع میشی پس من انصراف میدم . بعد سرش رو آورد بالا و رفت جلوتر و تو چشمای دختر مو سیاهه زل زد و با لحنی جدی گفت : من انصراف میدم البته از اولش هم قرار نبود تو این مرحله شرکت کنم . دختر موسیاهه پوزخند زد و گفت : واقعا کنجکاو بدونم انصرافت ربطی به قهرمانمون داره یا نه ؟ ایزابل جدی تر نگاهش کرد و گفت : میشه برای یه بار هم که شده قبل از اینکه دهنت رو وا کنی یکم قبلش فکر کنی ، آروبا ( Aruba ) دختر موسیاهه که انگار اسمش آروباست با شنیدن اسمش عصبانی شد و رفت به طرف ایزابل که ایزابل شمشیرش رو کشید و گذاشت زیر گردن آروبا و گفت : فقط محض اطلاعت میگم ، من هیچ سالی توی مراحلی که به قهرمانی ختم میشن شرکت نمیکنم ، فهمیدی گلابی ؟
نمی دونم چرا ولی احساس کردم مخاطب این جمله ی ایزابل بیشتر منم تا آروبا که البته با به کار بردن کلمه گلابی که متاسفانه ایزابل از این کلمه فقط برای توصیف من استفاده میکنه شکم تبدیل به یقین شد که مخاطب این حرف ایزابل منم . بعد از چند ثانیه ایزابل شمشیرش رو غلاف کرد و به آروبا یه نگاه تحقیر آمیز انداخت و گفت : حالا هم میخوام برم طبقه بالا ، اگه مشکلی داری با این موضوع خوشحال میشم ، بهم بگی آروبا . آروبا که کارد میزدی خونش در نمیومد دستش رو مشت کرد و برای اینکه شخصیتش رو حفظ کنه پوزخند زد و گفت : بعدا تسویه حساب میکنیم ، شیر فهم شد ؟ ایزابل هم پوزخند زنان به طرف راه پله رفت و در حالی که داشت به آروبا بی محلی میکرد ، گفت : بیصبرانه منتظر تسویه حسابم خانم شیر فهم . بعد هم از پله ها بالا رفت و وارد طبقه دوم شد بیشتر افراد ازش فاصله گرفتن و شروع کردن به پچ پچ کردن که همون موقع آروبا لبخند زد و گفت : به جز ملکه کسی هست که بخواد انصراف بده ؟ و تنها جوابی که به سوالش گرفت سکوتی سنگین بود . به لبخند زدن مزخرفش ادامه داد و گفت : به نظر من که منتظر نگه داشتن مبارزامون ظلمه پس بعد از اینکه من از طبقه بالا شروع رو اعلام کردم ، آخرین مرحله رسما آغاز میشه ، تو تیکه تیکه کردن همدیگه موفق باشین .
چندین ساعت پس از شروع آخرین مرحله :
به پسری که رو به روم ایستاده بود نگاه کردم و با خستگی ای که توی کل بدنم بود گفتم : نظرت چیه برنده ی بین ما با یه دوئل مشخص بشه ؟ پسر لبخند سردی زد و گفت : فکر کردم نمی خوای این سوالو بپرسی .
چندین ساعت قبل از شروع آخرین مرحله :
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا ایزابل این طوری شده؟؟؟
خیلی عالی بود داستانت خیلی حیجان انگیزه😃😃
دلیلی فرای دیده خواننده دارد 😂✌
مرسی مرسی 🙏🌸🌸
مثل همیشه عالی بود
مرسی 🙏🌸🌸
مثل همیشه عالیییییییییییییییی بود
خیلی ممنونم 🙏🌸
یه چیزی
میدونستی من تاحالا اسمتو کامل نخوندم؟😐😂
فقط میدونم اولش Unk عه😐😂
خودتو اذیت نکن همین که اولش رو میدونی خودش کلیه 🙏😜✌
اهوم من با همون راحتم😂
از همون اول از این آروبا بدم میومد 😒🔪🔫
😂✌
این یه مورد خاص رو خودم هم خوشم نمیاد ازش 😂😂✌
عالی بوددد👏🏻👏🏻
شخصیت لوتان هیل خیلی مورد پسندم واقع شد راستش😅
پارت بعد عجب پارتی بشه😂😂✌🏻
مرسی 🙏🌸🌸🌸
جالبه ، نقش نسبتا پر رنگی پیدا میکنه بعدا 😜✌
آره ، دارم مینویسمش 🙃✌
عالیییییییییی🌺🌺🌺🌺🌺
راستی نمیگی اون شنل پوش که تو فصل قبل به الک کمک کرد کی بود؟😅
چرا دیگه همونی که جزو رستگاران جهنمیه اسمش نمیدونم چی چی بود یادم نیست فک کنم همون باشه😂
نه فکر نکنم اونجا رو میگم که الک رفته بود ماموریت و اولین بار نیکلاس رو دید... نیکلاس خودش از رستگاران جهنمیه پس شنل پوشه فک نکنم از اونا بوده🤔😂
مرسی 🙏🌸🌸🌸
چرا معلوم میشه اما هنوز وقتش نیست که متوجه بشین کیه 🙃✌
نه دیگه معلوم نشد کیه ، حالا بعد میفهمین ✌
اها باشه مرسی🙂🌺🌺
🌸🌸🌸🌸
آخ چقد دلم خنک شد این آروبا ضایع شد😐😹
یکی از تخصص های ایزابل ضایع کردن ملته 😂✌
😂😂😂
اهوم😂😂😂😂
والا خو خیلی دیگه داشت میرفت رو مخ منم جای ایزابل بودم میزدم آسفالتش میکردم😂😂
😂😂😂😂
مثل همیشه بی نظیر منتظر بعدی هستم و اینکه تا مدتی نمیتونم داستان بزارم یه مشکلی برام پیش
اومده اما وقتی حل شد با یه ورود خیلی عجیب سورپرایزتون میکنم
مرسی 🙏🌸
امیدوارم هر چه زودتر مشکلت حل بشه و با قدرت برگردی 🌸
👏👏👏👏👏👏
سپاس 🙏🙏🙏🌸