9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Army انتشار: 3 سال پیش 2,748 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها خیلی دیر شد ببخشید راستی این پارت اخر نیست یکی مونده به اخره بازم ببخشید خوب امیدوارم خوشتون بیاد ❤
روی صندلی تو راهروی بیمارستان نشسته بودم سورا رو به بخش مراقبت های ویژه انتقال داده بودن دکترا میگفتن خون زیادی از دست داده همه اینا تو یه چشم بهم زدن اتفاق افتاد از خودم متنفر بودم چرا نتونستم کاری بکنم میخواستم امروز واسش بهترین خاطره بشه میخواستم فقد باهاش خوش باشم همین دوباره اشکای سرد راهشونو پیدا کرده بودند من هیچوقت نتونستم ازت محافظت کنم نتونستم سر قولم بمونم ولی تو برعکس من بودی سورا لطفا بیدار شو تو باید چشماتو باز کنی باید به عشقمون فکر کنی نبایدهیچوقت منو تنها بزاری
باصدای که اشنا بود برگشتم سمتش تهیونگ بود با نگرانی گفت:حالت خوبه جونگ کوک
چیزینگفتم و فقد به زمین خیره شدم
تهیونگ:میدونم همه حرفاتو تو دلت نگه داشتی چرا خودتو خالی نمیکنی چرا چیزی نمیگی
_ من اشتباه کردم تهیونگ من نتونستم ازش محافظت کنم من نتونستم کاری بکنم حالا سورا روی اون تخت تو اون اتاق اروم خوابیده
با بغضی که تو گلوم گیر کرده بود ادامه دادم :اخه چرا باید اینکارو میکرد چرا به خودش فکر نکرد همش تقصیر منه اگه اون بادیگاردا درست کارشونو انجام میدادن چیزی نمیشد من از این میترسم که دیگه چشماشو باز نکنه میترسم برای همیشه ترکم کنه
تهیونگ کنارم نشست دستشو روی شونم گذاشتو بالحن ارومی گفت:اروم باش پسر میدونم سخته ولی باید صبر کنی اینو بدون سورا بیدار میشه اون چشماشو باز میکنه و بر میگرده تو نباید خودتو اذیت کنی تو هر کاری براش کردی اون اتفاق اصن تقصیر تو نیست
آه بلندی کشیدمو گفتم
_امیدوارم حالش خوب بشه
تهیونگ:اون حالش خوب میشه مطمئن باش راستی یه چیزی سانگ جورو دستگیر کردن اون عوضی الان تو زندانه
_مطمئنی
تهیونگ:اره همه چی تموم شد اون عوضی دیگه کارش تمومه
_خیلی دوست دارم خودم اونو با دستای خودم بکشمش
تهیونگ اروم خندیدوگفت:دیوونه اینکارو نکنی بسپارش دست قانون مطمئن باش با اون کارایی که اون کرده حکمش اعدامه
_بایدم اعدامش کنن
تهیونگ:امیدوارم، خوب من باید برم توام باید بری استراحت کنی
_نمی تونم من حالم خوبه باید اینجا بمونم
تهیونگ:عااا اذیت نکن برو دیگه از دیشب تا حالا بیداری اگه فکر میکنی سورا تنهاست زنگ زدم مامانت بیاد
با تعجب نگاش کردمو گفتم:تو چیکار کردی
تهیونگ:هیچی مامانت داره میاد منم باید برم حرفمو گوش کن برو استراحت کن
کلافه و عصبی نگاش کردم اونم مثله برق از جلو چشمام دور شد الان باید جواب مامانو چی بدم اگه این صحنه رو ببینه چی
از جام بلند شدمو به سمت اتاقی که سورا توش بود رفتم نمی تونستم نزدیکش بشم تنها کاری که می تونستم بکنم دیدنش از پشت شیشه ها بود مامانم اومده بود با دیدن سورا و شنیدن اتفاقاتی که افتاده بود حالش بد شده بودو گریه میکرد میگفت باید بهش میگفتم که سورا پیدا شده کاری نمی تونستم بکنم همه چیو بهش گفتم اینکه سورا دست عموی ناتنیش افتاده بودو مجبور بود از مادور بمونه برای تهدیدی که شده بود
از زبان سانی :
نگرانو مضطرب تماسو قطع کردم سورا پیداش شده بود اشکام از شنیدن این خبر رو گونه هام جاری شده بود ولی میگن حالش خوب نیست یعنی چه اتفاقی براش افتاده باید برم پیشش خیلی سریع لباسامو پوشیدمو از خونه زدم بیرون بیمارستانی که ادرسشو داده بودن زیاد دور نبود خیلی زود به اونجا رسیدم از این خوشحال بودم که سورا پیداش شده ولی نگران بودم از اینکه گفتن حالش خوب نیست نمی دونستم چه اتفاقی براش افتاده ولی امیدوارم چیزینباشه نکنه اون دیوونه بلایی سر خودش اورده باشه ذهنم پراز سوالای مزخرف بود وارد بیمارستان شدم از پذیرش بیمارستان راجب سورا سوال کردم اونم اتاقشو بهم نشون داد نزدیک اتاقش بودم از دور جونگ کوک و خاله رو میدیدم نزدیک تر شدم از چیزی که دیده بودم سرجام میخکوب موندم تو شوک بود فکر نمیکردم حالش اینقدر بد باشه که تو بخش مراقب های ویژه باشه با دیدن چهر ه اش که اروم خوابیده بود از پشت شیشه اروم اشک میریختم چرا اینقدر دم و دستگاه بهش وصله اون نباید تو این روز باشه نباید این اتفاق براش می افتاد نه اون نباید با این حال بر میگشت زیر لب اروم گفتم چه بلایی سرش اومده برگشتم سمت جونگ کوک و خاله تو چشمای جونگ کوک خیره شدم چهره اش خیلی ناراحت و خسته بود چشماش گود شده بود معلوم بود خیلی گریه کرده با بغض گفتم :چه بلایی سرش اومده جونگ کوک چیزی نگفت دوباره سوالمو تکرار کردم
_چه بلایی سر سورا اومده چرا تو اون اتاق لنتی بیهوشه بهم بگو
کنترل اعصبام دست خودم نبود حرف اخرمو سرش داد زدم با این حال جونگ کوک بازم چیزی نگفت اینبار خاله نزدیکم اومد با چشمایی که خیس اشک بود گفت: سورا تیر خورده اروم باش سانی
بریده بریده گفتم:امکان نداره برای چی
خاله اروم بغلم کرد تو اغوشش اروم گریه میکردم سورا خیلی نامردی چرا باید اونجوری میرفتیو با این حال برمیگشتی
تموم روزو تو بیمارستان پیش سورا موندم جونگ کوک تموم اون ساعتو بدون هیچ استراحتی و غذایی روی صندلی کنار اتاق سورا نشسته بود و به اتاقی که سورا توش بود خیره شده بود بعد از شنیدن همه اتفاقایی که افتاده بود دلم میخواست اون سانگ جوی لنتیو رو خودم با دستای خودم خفش کنم چطور تونسته همچین آدمه پستی باشه
جونگ کوک و سورا خیلی سختی کشیدن اونا هر بار خواستن باهم باشن اتفاقاتی مانعشون شده بعد از تقریبا یه ساعتی با اومدن هیونینگ کای تعجب کردم عصبانی بود با اخم جدی نزدیک جونگ کوک رفت عصبی روبه روی جونگ کوک قرار گرفته بود زیر لب چیزی گفت که نتونستم بفهمم نزدیکشون شدم میترسیدم اونطور که از قیافه ی کای معلوم بود انگار میخواست درگیری درست کنه جونگ کوک هیچ واکنشی به رفتار کای نداشت
کای:چیکار کردی باهاش چرا سورا به این روز افتاده
حرف اخرشو عصبی داد زد با ترس نگاش کردمو گفتم:داد نزن اینجا بیمارستانه
جونگ کوک چیزی نگفت کای دوباره حرفشو تکرار کرد
جونگ کوک: همه چی معلومه
کای: تو باید مراقبش میبودی باید کنارش میموندی نباید میزاشتی اینکارو کنه
جونگ کوک :حرفات تموم شد
کای یقه جونگ کوک تو دستاش گرفتو گفت:تو بیخیال ترین ادم دنیایی جونگ کوک وقتی اون بهم گفت دوست داره وقتی گفت واسه محافظت از تو از عشقش دست میکشه بهت حسودیم شد من بهش قول دادم مثله یه دوست کنارش تا اخر بمونم من سرقولم موندم ولی تو سر محافطت از اون جا زدی
جونگکوک لبخند تلخی زدو گفت : :میخوای چیو بهم ثابت کنی اینکه من نتونستم ازش محافظت کنم اینکه اونقدر ضعیفم که نمی تونم اینکارو انجام بدم اره من نتونستم خیالت راحت شد
حرف اخرشو با داد گفت نتونستم این وضعو تحمل کنم نزدیک شدم اونارو از هم دور کردم جدی به کای نگاه کردمو گفتم:تو از هیچی خبر نداری پس هیچی نگو لطفا بس کن اینجا بیمارستانه
کای :من همه چیو میدونم اومدم فقد اینارو بگم لیاقت سورا بیشتر از ایناست که جونش به خطر بیوفته
کای از اونجا دور شد با تعجب به رفتنش نگاه کردم نمی دونم چه خبر بود حرفاشون تعجب اور بود کنجکاو بودم بدونم نزدیک جونگ کوک رفتم بانگرانی نگاهش کردمو گفتم:حالت خوبه
جونگ کوک:خوبم
_نمی دونم از چی حرف میزدین ولی به حرفاش فکر نکن اون چیزی نمی دونه
جونگ کوک: سعی میکنم بهش فکر نکنم
_افرین خوبه
جونگ کوک روی صندلی همیشگیش نشستو سرشو با دستاش گرفت تو فکر بود خیلی میخواست خودشو اروم خونسرد جلوه بده ولی نمی تونست اینو میشد از لحن حرف زدنش فهمید
******
باید میرفتم خونه اگه دیربرم مطمئنم بابام دعوام میکنه از صندلیم بلند شدمو از خاله و جونگ کوک خدافظی کردم از بیمارستان خارج شدم تو خیابون منتظر یه تاکسی موندم آیشش داره دیرمیشه چیکار کنم ده دقیقس منتظرم ولی ماشینی نیست با ترمز یه ماشین که سرعتش انگار زیاد بود ترسیدم وچند قدم به عقب رفتم ماشینه شیششو پایین داد با دیدن هیونینگ کای تعجب کردم اون اینجا چیکار میکرد فکر میکردم بعد از اون رفتارش با جونگ کوک دیگه رفته باشه
کای:حالت خوبه
_خوبم ولی چرا اینجوری رانندگی میکنی
کای:ببخشید نمیخوای سوار بشی باید باهات حرف بزنم
_نه خودم میرم چه حرفی همینجا بگو
کای :نمیشه سوار شو میدونم تاکسی نمیاد من میرسونمت
_مطمئنی
کای:اره
نفس عمیقی کشیدمو سوار ماشین شدم
_خوب بگوو
کای نفس عمیقی کشیدو گفت:میدونم رفتار امروزم بد بود ولی حق داشتم
پوزخندزدمو گفتم:چه حقی داشتی دقیقن
کای:چون اون جون سورا رو به خطر انداخت
_جونگ کوک هیچوقت همیچین کاری رو نکرده درسته اونا باهم بودن ولی مگه میدونستی عموی ناتنی سورا به سورا اسیب رسوند جونگ کوک تو اون اتفاق بی تقصیره اون فقد میخواست کنار سورا باشه البته سوراهم اینو میخواست و واسه اینکه جونگ کوک اسیب نبینه زخمی شده
کای با تعجب بریده بریده گفت:من نمی دونستم عموی ناتنیش اینکارو کرده ولی سورا نباید اینکارو میکرد من همه ی اینارو از چشم جونگ کوک هنوز میبینم چون میتونست ازش محافطت کنه ولی نخواست
کلافه نگاش کردمو گفتم:سورا چه میدونست همچین اتفاقی میوفته وقتی فقد جون جونگ کوک و مامانش تهدید شده بود همه اینا سر اون مرتیکه عوضی سانگ جوئه
کای:درسته اما اونم تو این اتفاق تقصیری داره
_من نمی فهمم چی میگی اصن چرا داری اینارو به من میگی چرا به خود جونگ کوک یا سورا وقتی به هوش اومد نمیگی
کای: نمی دونم چرا دارم اینارو میگم ولی فکر میکنم تو الان تنها کسی هستی که میتونم این حرفارو بهش بزنم تا بدونی من به عنوان دوست سورا نگرانشم و براش هر کاری میکنم
_خیلی خوب اگه دوستشی پس حقیقتو باور کن نه چرندیات ذهنتو راجب جونگ کوک
کای:باشه هرجور تو بخوای سعی میکنم واقع بین باشم
متوجه زمان نبودم دیگه رسیده بودم کای ماشینو یه جا پارک کرد منم از ماشین پیاده شدم موقع رفتنم ازش بابت رسوندم تشکر کردم اونم با لبخند فقد گفت خواهش میکنم بعضی حرفاش قلبمو به تپش می انداخت انگار حس عجیبی بود ولی هر چی بود واسم نباید مهم باشه کای فقد باید ایدل مورد علاقم باشه جلوی در خونه قرار گرفته بودم اروم زنگ خونه رو زدمو وارد خونه شدم
از زبان جونگ کوک:
دو هفته از اون روز میگذره ولی سورا هنوز چشماشو باز نکرده دلم براش تنگ شده بود دلم میخواست بازم خنده هاشو لجبازیاشو ببینم این دو هفته سخت ترین روزای زندگیم بود با این وجود تنها کسی که دوسش دارم تو اون تخت اروم خوابیده تو این مدت نتونستم نزدیکش بشم اونا نمی زاشتن کم کم داشتم نا امید میشدم از همه چی از پشت شیشه ای که مانع نزدیک شدنم بهش بود با لبخند تلخی نگاش کردم بغضم گرفته بود انگار بازم میخواستم گریه کنم تا خالی بشم تو این مدت خیلی باهاش تو خیالم حرف زدم انگار تنها کاری که میتونم انجام بدم همینه سورا تو قول دادی کنارم بمونی لطفا چشماتو باز کن اشکهام روی صورتم جاری شده بودن سورا تو باید چشماتو باز کنی سمت در اتاق رفتم خواستم بازش کنم ولی پرستاره زودتر از من جلوی ورودمو گرفت عصبی به پرستاره نگاه کردمو گفتم
_من باید ببینمش چرا نمی زارید از نزدیک ببینمش
پرستاره :اقاق جئون لطفا اروم باشید شمااین اجازه رو ندارید
_براممهم نیست من باید ببینمش
پرستاره:اما نمیشه
با تنها قدرتی که واسم مونده بود کنارش زدم ولی اون بازم مانع شد
اینبار با داد گفتم:برو کنار
با صدای دکتر سورا که انگار از پشت سرم میومد برگشتم سمتش
دکتر:پرستار بزار بره داخل
پرستار:اما دکتر
دکتر:حرفمو گوش کن برو کنار
پرستارسرشو به معنی باشه تکون دادو از کنارم رد شد در اتاقو باز کردمو اروم وارد اتاق شدم
روی صندلی که کنار تخت سورا بود نشستم نگاهم به صورتش خیره بود چه اروم و بی خیال خوابیدی انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده دم و دستگاهی که بهش وصل کرده بودن حس بدی بهم میداد دستاشو تو دستم گرفتمو اروم گفتم وقتشه دیگه بلند شی دختر تو بهم قول دادی یادت نیستی گفتی دوستم داری گفتی کنارم میمونی اخه چرا باید زیر قولت بزنی من خیلی وقته منتظرتم اگه نخوای چشماتو باز کنی اونقدر منتظرت می مونم تا تو بالاخره بیدار شی حتی اگه این روزا به سال کشیده بشه من باز منتظرت میمونم نفس عمیقی کشیدم چشمام خیس اشک بود با بغض گفتم سورا من کنارتم چشماتو باز کن میدونم نتونستم قولمو درست انجام بدم ولی من متاسفم که اینجوری ام متاسفم که اینقدر بی فکرم متاسفم که نتونستم درست ازت مراقبت کنم لطفا منو ببخش
با صدای دکتر سورا برگشتم سمتش متوجه نشدم کی اومده بود
دکتر:خیلی اروم خوابیده درست مثله خواب ابدی
حرفاش تعجب اور بود اون هیچوقت اینجوری حرف نمیزد .
_از چی حرف میزنی دکتر
دکتر:نمی خوام امید الکی بهت بدم پسرم ولی ما امیدی به برگشت سورا نداریم
از حرفی که زده بود یه لحظه قلبم احساس سنگینی بدی کرد ته دلم خالی شده بود بریده بریده گفتم:چی میگی دکتر حالت خوبه
دکترنفس عمیقی کشیدو یه دستشو گذاشت روی شونم گفت:متاسفم ولی از ما کاری بر نمیاد
باصدایی که گرفته بود گفتم_نه نه شما گفتید جونشو نجات میدید گفتید اون حالش خوب میشه چرا الان دارین اینو میگن ببین سورا داره نفس میکشه قلبش میزنه این شوخیه حرفت شوخیه
دکتر:اون نفس میکشه قلبش میزنه ولی به زور اون دستگاه اما حتی اونم هیچ فایده ای نداره ولی میتونه جون چند نفرو نجات بده
از حرفاش تعجب کردم و عصبی گفتم:هیچوقت همچین اجازه ای رو نمیدم اون حالش خوب میشه شما حق ندارید جون سورا رو برای نجات چندنفر دیگه بگیرید
دکتر:ولی تو باید درست تصمیم بگیری چون در اون صورتم هیچ فرقی به حال سورا نداره
با خشم نگاش کردمو گفتم:برام مهم نیست جون بقیه الان فقد سورا واسم مهمه حتی اگه سورا بخواد دیر به هوش بیاد
باقدم های تنداز اونجا بیرون رفتم لنتی چه طور میتونی همچین حرفی رو بزنی من همچین اجازه ای رو نمی دم اشکام، حالم، دست خودم نبود سریع از بیمارستان بیرون رفتم و سوار ماشینم شدم انگار این گریه ها تمومی نداشت تقصیر منه سورا تو باید برگردی من نمی خوام تو بری نمی زارم همچین اتفاقی بیوفته .کاش میشد زمانو به عقب برد به اون روزایی که شاد کنار هم بودیم دلم واسه اون روزا تنگ شده واسه بودنت سورا
دیر وقت بود سردرگرم تو خیابونا رانندگی میکردم باید کم کم برمیگشتم بیمارستان
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
140 لایک
یاااا باورم نمیشه سانی عاشقه کای شده و مطمئنم اخر بهش میرسه جونگ کوک هم همین حسو داشت اخه 😂 حال ببینیم چی میشه زود تر پارت بعد و بزار
عاجی عالیی بود💜✌
سرنوشتشونو میسپارم دست خودت
مرسییی اجی دیگه چیزی نمونده تا منتشربشه
بچه زشت (جر ناراحت نشیا من همرو اینجور صدا میزنم تیکه کلاممه 😐😂💅)
من سی پارت داستانتو دنبال نکردم که اخرش سد اند باشه
اگه بخوای غمگین تمومش کنی بولله که تمام دویصت و هفتاد و شیش نفری که این تست و انجام دادن ، دست جمعی نفرینت میکنیم 😔🔪😂
اشکال نداره 😂😂
ایشالا که بد تموم نمیشه پارت اخرو گذاشتم تو بررسیه 😅
پس کی پارت بعد و میزاری میخوای منو دق بدی
ترو خدا بزار دیگه
چهار روزه منتظرم 😭😭😭بزار دیگه
گذاشتمش تو بررسیه 😅
واااااااااای نه 😭😭😭😭
تو رو خدا سورا رو از جونگ کوک نگیر 🥺🥺🥺🥺
لطفا پارت بعد رو زود تر بزار 😢😢
فقد سورا رو نگیر از جونگ کوک 😭😭
اگه آخر داستان با مرگ تموم سورا یا جونگ کوک تموم بشه .......🔪🔪🔪🔪😡😡
عزیزم همه چی تو پارت بعد معلوم میشه باید صبر کنی من پارت بعدو لو نمی دم😂😂😂
میشه پارت ۳۰ رو هم بزاری🥺🥺🥺
اره به زودی میزارم فقد یکم صبر کنید
سلام عاجی عالی بود مث همیشه 😘😘فقد سورا نمیره🥺
ممنون اجی جون💙
غعالیییییییییییی بود 😍😍😍😍😍😍😍😍😍
مرسییی
آخرش هر جور که باشه به نظرم این داستان خیلی عالیه مشتاقانه منتظرم پارت بعدی بیاد 🍍🍄
ممنون گلم خیلی خوشحالم که داستانمو دوست داری و مرسیی که نظر دادی😍
وایییییی
ترو خدا سورا نمیرهههههه😭😭😭😭
عالییییی بود 💜
مرسیی عزیزم