سلام من میخوام داستان میراکلس رو ادامه بدم لطفا نظراتون رو بگید ممنون
راوی=بارون می بارید و مرینت بدون چتر زیر بارون ها راه می رفت دیگه تحمل نداشت .خیلی خسته بود .و توان راه رفتن نداشت.مرینت=داشتم با کلی غصه راه می رفتم که محکم به یک در خوردم گفتم آآآخ چه دردی داشت وقتی سرم رو بالا آؤردم در خونمون رو دیدم مامانم در باز کرد دید من پخش زمین شدم و گفت مرینت تویی!!وای چقدر خیس شدی بیا تو برو حموم اب گرم من لباسات رو میارم پریدم تو بغل مامانم و گفتم مامان تو بهترینی!!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالیه داستانت حتما ادامش بده💕💕💕💕
فقط عزیزم الان فصل چهارمه
کاگامی دیگه از ادرین جدا شده 😅
ممنونم ولی من دقیقا میراکلس که ساختن رو ادامه نمیدم بخشی از اونه ممنونم