
سلام علیکم 🖐 برین پایین 👇
رفتم تو اتاق مهمان ، جانگ کوک نشسته بود و با دیدن من از جاش بلند شد . ا/ت: سلام . راحت باشید . جانگ کوک : سلام. رفتم رو یکی از مبل ها نشستم . ا/ت : چی میل دارید براتون سفارش بدم. کوکی: من چیزی نمی خورم باید با هم حرف بزنیم . ا/ت: بفرمایید می شنوم . جانگ کوک: اول بگو چرا موبایلتو جواب نمیدی . نگرانت میشم . ا/ت: نمی خواد شما نگران من باشید . جانگ کوک با یه لبخند و لحنی که شیطنت ازش می بارید گفت: من همیشه نگران آرمی هام .😈😈" ا/ت" یاد سوتی اون روز افتادم . آخه چرا من باید همچین حرفی می زدم 🤦♀️. ا/ت: خب منم نگران فن هامم ولی من گفتم نگران من نباشید آقای جانگ کوک . کوکی: یا خیلی داری رسمی حرف میزنی ها من این جوری معذب میشم .🙁 بعدشم خودت گفتی آرمی ای. یادت نیست؟😁 ا/ت: باشه اصلا من آرمی . با من چیکار دارین؟ کوک: بالاخره قبول کردیا . خب بریم سر اصل مطلب . الان که این ماجراها پیش اومده من و تو باید تظاهر کنیم که قرار میزاریم . اوکی ؟ ا/ت: همین ؟ اینا رو که مدیر هم گفته بود. جانگ کوک: فقط این نیست. آخر این هفته یعنی یکشنبه ما باید باهم دیده بشیم . ا/ت: این همه آیدل و بازیگر با هم قرار میزارن ولی با هم دیده نشدن . کوکی: آره ولی استثنا هایی هم وجود داره ما هم جز همیناییم. از اونجایی که احتمال میدیم اونجایی که میریم خبرنگار و ا/ت حرفش قطع کرد و گفت: دیگه خیلی دارین زیاده روی میکنین. هی من هیچی نمیگم شما هم هر کاری دلتون می خواد انجام میدید .😠 کوک: گفتم شاید نگفتم حتما که . خواهش میکنم طوری رفتار کن که طبیعی به نظر بیاد . "ا/ت"پوفی کشیدم و گفتم : سعی میکنم .😒 جانگ کوک : مکانش رو بعدا بهت میگم . فقط یه چیزی کجا بیام دنبالت . خوابگاه یا خونه ات ؟ ا/ت: خودم میام . کوکی: مثل اینکه به شوخی گرفتی . ا/ت: باشه بهت خبر میدم . جانگ کوک: من دیگه میرم مراقب خودت باش .
با هم دیگه از اتاق خارج شدیم که این سوک رو تو راهرو دیدم. وای خدایا! امیدوارم که اونی هیچی بهش نگه . این سوک: سلام آقای جانگ کوک. کوک: سلام . این سوک: ا/ت جان بیا بریم دیگه . بعد اومد دست منو گرفت و منو همراه خودش برد . حتی نذاشت خداحافظی کنم . ا/ت: اونی چرا اینطوری کردی ؟ این سوک: نکنه می خواستی تا دم در بدرقه اش کنی . 😒 رفتیم پیش بقیه . کاملیا: چی شد؟ مین هی: یا کاملیا آدم صبحت های دو نفر که با هم قرار میزارن رو که نمی پرسه . کاملیا: اُ یعنی چی بوده که ما نباید بدونیم 😈 . ا/ت: نخیرم اصلا اون جوری نبوده . اومد بهم گفت که باید آخر هفته با هم دیده بشیم ، همین . مین هی : آخی بیچاره روش نشده بگه بیا با هم بریم سر قرار این جوری مطرح کرده . همه زدن زیر خنده حتی خود من 😂 ا/ت: یا مین هی .😠 مین هی : باشه بابا چرا میزنی حالا😂
رفتیم خوابگاه . ا/ت: امشب من شام درست میکنم . هی جئونگ: نه ا/ت تو یکشنبه قرار داری . باید به خودت برسی تو این یه مدت اصلا به خودت اهمیت ندادی . مین هی: اونی راست میگه بیا اینجا بشین الان میام . مین هی و این سوک با کلی لوازم مراقبت پوستی اومدن سراغم و کلی به پوستم رسیدن . این سوک: آهان حالا پوستت با طراوت و شاداب شد . 😊 ازشون کلی تشکر کردم و رفتیم برای شام
بعد شام رفتم بخوابم ولی بقیه قصد خوابیدن نداشتن . صبح با صدای زنگ گوشی چشمام رو باز کردم . صدا از گوشی مین هی بود . بیدارش کردم تا تلفنش رو جواب بده و خودمم از اتاق رفتم بیرون . صبحونه آماده کردم ، بقیه رو بیدار کردم و بعد از خوردن صبحونه رفتیم کمپانی تا یکسری کار های عقب مونده رو انجام بدیم ... کلاس رقص که تموم شد برگشتیم خونه . دوباره مین هی برام ماسک های مراقبت پوستی آماده کرده بود . همه رو زدم به پوستم . بعد از اینکه شام خوردیم با همدیگه یه فیلم کمدی دیدیم و رفتیم خوابیدیم😴
" صبح روز بعد " کاملیا: ا/ت ا/ت بیدار شو . امروز کلی کار داری . بیدار شو دیگه . ا/ت: باشه بیدارم . از رو تخت اومدم پایین روتختی رو مرتب کردم . دست و صورتم رو شستم و رفتم تو آشپزخونه و صبحانه رو خوردیم . امروز تعطیل بودیم و نباید می رفتیم کمپانی . از حموم که برگشتم تقریبا ظهر شده بود . تلفنم زنگ خورد . ا/ت: الو سلام. کوک: سلام ا/ت خوبی ؟ ا/ت: ممنون . کوکی: خبر ندادی که کجا بیام دنبالت . ا/ت: بیا خوابگاه . جانگ کوک : پس آدرس اونجا رو برام بفرست. ا/ت: باشه. تلفن رو قطع کردم . بعد ناهار خواستم برم بخوابم اما بقیه نذاشتن 😕 مین هی : کجا کجا . الان باید لباستو آماده کنی . رفتم سراغ لباس هام . با هم فکری اونی ها یه لباس مناسب امشب انتخاب کردم ... اوخ یادم رفت برای جانگ کوک آدرس بفرستم . گوشیم رو برداشتم و لوکیشن خوابگاه رو براش فرستادم یه چند دقیقه بعد پیام تشکر برام فرستاد . بعد هم گفت که ساعت ۷ میام دنبالت . هی جئونگ: ا/ت ساعت ۴ باید بری آرایشگاه برات وقت گرفتم بلند شو حاضر شو چویونگ الان میاد .

با چویونگ رفتم آرایشگاه. موهامو حالت دار کرد و یه آرایش ملایم کرد . ساعت ۶ آماده بودم . با چویونگ برگشتیم خوابگاه . مین هی و کاملیا اومدن پیش من نشستن . مین هی: این سوک و هی جئونگ بیاین دیگه . همه دور من جمع شده بودن . مین هی : ا/ت تو که تا حالا قرار نذاشتی . ا/ت: نه دیگه . هی جئونگ : خوب لازمه که یه چیز هایی رو بدونی . یِسِری نکته ها رو بهم گفتن ولی من که واقعا با کوک قرار نمی زارم . ...🤷♀️ ساعت ۶:۳۰ رفتم تو اتاق و آماده شدم . کیف و کفش مناسب لباسم رو هم برداشتم (عکس بالا تیپ ا/ت 👆 )و منتظر تماس یا پیامی از کوک بودم

ساعت ۷ کوکی زنگ زد . جانگ کوک : سلام آماده ای . ا/ت: سلام . آره آمادم . کوکی: پس بیا پایین . از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم پایین. " جانگ کوک " با دیدنش چشمام برق زد . چقدر جذاب شده بود . 😍 یا جانگ کوک خودت رو جمع کن . از ماشین پیاده شدم . جانگ کوک : سلام خوبی ا/ت عزیز . 😊 ا/ت: سلام ممنون . شما خوبید. کوک : بیا بشین بریم . ا/ت: جانگ کوک اون ماشین مشکوکه . 😦 کوکی: نه اون با ما میاد . بادیگارده . ا/ت : آهان. "ا/ت" سوار ماشین جانگ کوک شدم . یه کت شلوار و کروات مشکی پوشیده بود با پیراهن سفید.( عکس بالا لباس کوکی ) این تیپش رو تو خیلی از مراسم ها دیده بودم ولی الان خیلی خوشگل تر شده بود .🤩 وای باز اون حس نفرت به درونم نفوذ کرد . ولی از یه طرفی هم آرمی بودنم اجازه نمیده که باهاش بد رفتاری کنم . کلا با خودم درگیر شده بودم .🤦♀️ جانگ کوک: چی شده چرا تو فکری ؟ ا/ت: می خوای نباشم ؟😐" قلب ا/ت" هی ا/ت باهاش درست صحبت کن .😠 ا/ت: دارم به پیامد های کارمون فکر میکنم . جانگ کوک : نگران نباش همه چی تحت کنترله ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی زو بزار لطفااا
چشم عزیزم🙂🙃
داستانت خیلی قشنگ بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
مرسی عزیزم 💙