
سلام گل ها امیدوارم داستانم به ۱۰۰۰ برسه طرفداراش خب همینطور که قول دادم این پارت رو خیلی زیبا میکنم کردم عالی و عاشقانه و جذاب خیلی مرسی از بازدید و نظرات خوبتون کامنت ها فراموش نشه¥¥کپی ممنوع¥¥
از جشم لیدی باگ?چی گربه اونجا بود?باورم نمیشد اون از پاریس واسه چی بیرون اومده?دیدم بهم خیره شده،گفتم چرا اینجایی الان اگه پاریس در خطر باشه چی?گفت ام چیزه ام بانو دلم برات تنگ شده بود اومدم انگلیس،گفتم اونوقت تو از کجا میدونستی من اومدم لندن?گفت خب چیزه ام حدس زدم?گفت ام همین الان دختری به نام مرینت که تو پاریس هست طراح رو دیدم داشت از اینجا رد میشد و مستقیم بعد تو اومدی اون کو، گفتم ام آهان اون دختره رو بردم سریع پیشه اتوبوس و گفت میره هتل?گفت:خب اها ولی تو چقدر زود رفتی رسوندیش اومدی،گفتم خب ام رفتم دیگه?میخواستم بگم تو چرا اینجا اومدی که همون موقع یه ون بدون ترمز داشت می افتاد و جیغ می زدن کاره شرور هس?گفتم بعدا کامل راجبش صحبت میکنم پیشی فعلا بیا این مسافرا رو نجات بدیم
به گربه گفتم تو سعی کن نگه داری ون رو(ون سر باز بود و هیچ شیشه ای نداشت خودتون تو فیلما دیدید دیگه)گربه رفت جلوی ون و خواست متوقف کننش اما اون شروره گرفت گربه رو و توی ی قفسه درختی زندانی کردش(مرد درختی شده بود)وای نه ون داشت میوفتاد رفت به سمت اتوبان?سریع رفتم و جلو تر از ون دوره خیابون به تیره برق ها و تابلو هاش یویوم رو بستم و ون به یویو خورد و متوقف شد?مردمم سریع فرار کردن رفتم سراغ شرور گفتم گربه رو آزاد کن گفت متاسفم بانو کوچولو،گفتم خودت خواستی و گردونه خوش شانسی رو زدم و یه پودر لباس شویی اومد دوروبر رو نگاه کردم و درخت و پودر رو دیدم و فهمیدم?و رفتم به ریشش و پودر رو ریختم و داد زد نهههههه و خشک شد و آکوما در اومد و خنثی کردمش
از چشم گابریل?اه بازم نقشم شکست خورد لیدی باگ و کت نوار تو انگلیس هم ول نمیکنن این دفعه جوری و با یه نقشه خوب قدرت جادو رو از مجسمه جادوگر بیرون میکشم که اون دو تا هم هیچکاری نتونن بکنن امیلی بزودی خوبت میکنم عزیزم?......از چشم لیدی?گربه رو آزاد کردم گفت بانو خوب بدون من از پس شرور ها بر میای ها و گفتم این دفعه چون درخت بود و به راحتی میشد از بین بردش حالا تو جوابم رو بده اینجا چی کار میکنی و چرا دقیقا الان پاریس نیستی?گفت ام چیزه?خواستم در خطر نباشی،گفتم خطر الان تو پاریسه و گفت من به پاریس یه حسگر شرور وصل کردم و هنوز هیچ شروری نرفته گفتم بالاخره کار خیلی خطرناکی بود?انقدر بدم میاد من به تو اعتماد داشتم،گفت متاسفم بانو دیگه تکرار نمیشه گفتم?دیگه نبینم?انقدر بدم میاد?به محض اینکه حسگر لرزید پیام بده و رفتم
از چشم آدرین?هنوز به مرینت مشکوک بودم آخه به محض اینکه اون رفت لیدی اومد و چشماش و موهاش خیلی شبیه هستن صداش اما خب مطمعن نیستم سریع رفتم بغله هتل توی یه کوچه که کسی نبود و تبدیل به خودم شدم پنجه ها داخل و رفتم سریع هتل و سریع رسیدم به اتاق مرینت و در زدم و دیدم مرینت اومد و گفت بله و گفتم مرینت تو اینجایی، گفت آره لیدی باگ منو رسوند به اتوبوس و اومدم تو الان رسیدی،گفتم من مسیر رو اشتباه رفتم به خاطر این دیر کردم☺گفت:خب باشه آدرین بای و رفت منم رفتم اتاق پیشه نینو و خیالم راحت شد که مرینت لیدی باگ نیست?
شب شده بود خانم ما رو جمع کرد و گفت بچه ها شب های انگلیس خیلی زیبا هست هر کسی میتونه با دوستش بره بیرون و زود برگرده دیگه بیش از یک ساعت هر کی نیومد ما به گوشیش زنگ می زنیم گم نکنید و اگر خواستید برید نینو و آلیا گفتن ما و کلویی و سابرینا و بقیه همه رفتن و گفتم ما میریم و خانم نقشه ی اینجا رو داد که هتلم معلومه تا گم نکنن مسیر رو فقط من و مرینت تنها شدیم گفتم مرینت میای ما هم با هم بریم گفت خب ام چیزه آررره?کامل سرخ بود?شاید عاشقمه? ما هم با هم رفتیم تو راه گفتم مرینت تو به من علاقه داری?گفت هاااا چی یعنی چیزه خب ما با هم دوستیم و علاقه شدید یعنی مثل دو خواهر برا نه نه یعنی ام...گفتم آه?خودم فهمیدم کاگامی رفته چین و دیگه جوابه صحبت هام رو نمیده و خیلی با یه پسره هست دیگه نمیخوام?گفت خب این عالیه یعنی پرتقالیه یعنی خب این خیلی بده که ترکت کرده،اصلا معلوم بود باهام داره حول میشه?داشتم کم کم جذبه مرینت میشدم تو یه کوچه بودیم یهو صدای رد پای تند یکی اومد پشت رو نگاه کردم چیزی ندیدم هیچکس جز ما تو کوچه نبود گفتم مرینت بیا از کوچه بریم خطریه خیلی صدا هس گفت باشه یهو انگار یه صدا از پشت شنیدم
پشتم رو نگاه کردم نههه?یه مرده با نقاب میخواست با چاقو بزنه بهم چاقو رو گرفته بود بغلم گفت از مرینت دور شو گفتم برو گمشو تو کی هستی گفت بهت مربوط نیست، گفتم خفه شو من با مرینتم هیچ جا هم نمیرم گفت خودمت خواستی و می خواست چاقوش رو بزنه به شکمم که مرینت اومد جلوم و اون چاقو رو خورد اون مرده گفت نه مرینت و فرار کرد،گفتم نهههه مرییییی خونی شده بود،گفت آدرین خ خ خیلی خوشحالم که باهات بودم گفتم نههه و به اورژانس زنگ زدم و گفتم بیان.بعد گفت آدرین یه چیزییی ه هست که باید بهت بگم اما هیچوقت نتونستم گفتم خب چ چ چی که دیگه نتونست حرف بزنه و بدنش داشت بی حس میشد یه عالمه خون ازش اومده بود????همون موقع صدای اورژانس اومد و برنکارد ها مرینت رو گذاشتن و رفتیم بیمارستان
به بیمارستان رسیده بودیم مرینت رو سریع بردن اتاق و دکتر رو صدا کردن گفتن دکتر حالش وخیمه،دکتر رفت اتاقش بعد ده دقیقه اومد و گفت باید عمل بشه آقا برید و گوشوارش رو در بیارید چون گوشش هم آسیب دیده شما فک کنم دوستشید گفتم آره و رفتم اتاقه مرینت باید کوشواره رو در بیارم رفتم بالاسرش خیلی ازش خون اومده بود گوشش رو دیدم گوشواره رو دیدم??نهه نه کفشدوزک?
گوشواره کفشدوزکی بود تیکی اومد گفت آدرین گفتم تیکی مرینت... گفت آره سریع درش بیار در آوردم گوشواره ها رو نا امید به دکتر گفتم بفرمایید در آوردم نشستم رو میزه مطب گفتم یعنی بانو لیدی بوده مرینت و الان اینطوری شده?????
همون موقع مدرسه زنگ زد اشک تو چشمام جمع شده بود نمیتونستم جواب بدم??که همون موقع صدای یکی اومد نگاه کردم????
مرسی که دیدید همینطور که دوست داشتید به طور زیبا و متفاوت و نزدیک به واقعیت کشف هویت شد همینطور که گفتم خیلی داستان زیبا شد کامنت ها فراموش نشه «کپی عکس و متن ممنوع مرسی»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان پارت 4 منتشر شده مرسسچی از تمام نظرات گل ها??❤️
عالی بود.
فکر کنم اون مرد نقاب دار لوکا باشه.
عالی هستی دو تا پارت رو باهم بنویس خوشحال شیم
دوستان مرسی از تمام نظرات??پارت بعد در حال بررسیه?مرسی
لطفا زود بزار
محشر بود
مرسی از تمام نظر ها پارت ۴ رو امشب وارد میکنم مرسی??
فردا
محشر بود،عالی بود،طلابود واقعا محشر و فوق العاده بود فقط یه چیزی اگه می شه قسمت بعد رو زودتر بزار من منتظرم???
سلام عالی بود
خوشمان آمد ادامه بده