prince of dreams ᵖᵃʳᵗ ᵗʷᵉˡᵛᵉ

روی صندلی های حصیری نشستیم از نگاه خیره شاهزاده ای که نمیشناختمش یکم معذب شدم اما رو لب هام لبخند نشوندم و به گلای روی میز زل زدم - درست مثل تعریف هایی که شنیدم زیبا هستید البته من چندباری شمارو دیدم + هم و دیدیم؟

- من وقتایی برای ملاقات دایه ام میام کلیسای اینجا تورو توی دریاچه میدیم که به درخت تکیه میدادی و کتاب میخوندی تو خیره کننده بودی می جو سرم و بالا اوردم و نگاه بی احساسم‌ به نگاهش گره زدم هنوز صدای گریه های اون نوزاد توی گوشم ‌بود و باعث فشرده شدن قلبم میشد حس کنجکاوی و حسادت تک تک سلولای بدنم و گرفته بود با خودم کلنجار می رفتم که چطوری سوالم و بپرسم

+من هیچ اطلاعی از خانواده سلطنتی ندارم -جالبه + چی جالبه؟ - دختران جوان هم سن تو برای وصلت با خانواده سلطنتی بعد از ده سالگی اموزش های زیادی میبینن + من هیچ اشتیاقی نداشتم - چون مردی و دوست داشتی که روزا با لباسای معمولی و دوچرخه کنار دریاچه دور میزد و کنار پل کتاب میخوند دوشیزه

شکه شدم اینکه من روز ها نامجون و‌ ملاقات میکردم و‌کسی جز هانا نمی دوست با تعجب کردنم خندید و با نگاه مرموزش به میز خیره شده و یکی از فنجون های طلایی که خدمتکارا برای سرو چایی روی میز چیده بودن و برداشت و ‌اون و به لبش نزدیک کرد - واکنشت خیلی زیاد تر از تصورم بود بهت گفته بودم که تورو هرزگاهی میدیدم دامنم و مشت کردم و بدون حرف به رو به رو خیره شدم

- برادرم دوسال پیش بخاطر خانواده مجبور شد ازدواج سلطنتی انجام بده! همسرش دختر یکی از فرمانده های بزرگ کشوره .....تو حتی فکر بودن با اون و هم نباید بکنی + به نظرتون انقد صمیمی بودن با کسی که برای بار اول از نزدیک میبینیدش زیاد نیست؟ - می جو ....انقدر سختگیر نباش من از تو فقط یه فرصت میخوام برای ثابت کردن خودم + من با ازدواج هیچ مخالفتی ندارم چون این خواسته ی پدرمه - اما من میخوام دوستم داشته باشی

ببخشید که کوتاه بود اما برای اینکه زود به زود منتشر بشه 🌚 لاو یووو خعلی زیاد لایک، کامنت و فالو یادتون نره