ببخشید که انقدر دیر نوشتم بنا به مشکلاتی نتونستم بنویسم ولی به جاش دوتا پارت میزارم یعنی 9و10 با آرزوی موفقیت 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
صبح زود🌄 با طلوع خو شید که چشمام رو باز کردم لباس قرمز مخملی پوشیدم و آبی به سر و صورتم صورتم زدم و موهام رو شانه کردم، با یک ربان مشکی بستمش و هدیه هایی 🎁که ملکه داده بود را داخل یک صندوق کوچک جا دادم و رفتم پایین تو سالن صدای گریه میومد برام آشنا بود *پادشاه و ملکه با پرنس مادرم اونجا بودن صبح همگی بخیر سرورم😕 اتفاقی افتاده؟! 😶 شما اومدید مادر پس پدرم کجاست چرا گریه می کنید مادرم بغضش گرفت و چیزی نگفت...
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)