10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Sarina انتشار: 4 سال پیش 38 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب سلام دوباره به طرفداران این داستان من تصمیم گرفتم این داستانو تا قسمت ۱۲ ادامه بدم دوستون دارم خیلی???
از زبون هلن:ساعت شش صبح بود و میا در اتاقش اون بالا خواب بود من از دیشب برای بردن ابروی دختر کفشدوزکی و گربه نقشه کشیده بودم و برنامه رو رزرو کردم و الان باید میرفتم برای همین برای میا یاداشتی گذاشتم و معجزه گرو برداشتم و رفتم بیرون .مطمئن بودم که کارم غلطه ولی فقط برای اینکه دخترم حالش خوب بشه هر کاری میکردم مخصوصا این چند وقته که با تام دعواش شده بود برای همین شکم رو گذاشتم کنار و به سوی دفتر مانون شاماک حرکت کردم
از زبون تام:بیشتر از قبل ناراحت بودم. میا منو به عنوان دوستش قبول کرده بود نه به عنوان عشقش.همون موقع پلگ از خواب ناز بیدار شد(ساعت ۱۰ شده بود و امروز روز تعطیله)و گفت:ای بابا چه گیری دادی به میا چرا نمیری سراغ کممبر.من با اندوه نگاهش کردم و گفتم:بهتره به دوستم بن حرف بزنم(بن بغل دستیمه ولی خیلی وقته که بیشتر وقتشو با لیزا میگذروند)من شمارشو گرفتم همون موقع تصویر بن و لیز معلوم شد که میخندیدن.تو دلم بهشون حسودیم میشد.بعد از سلام و احوال پرسی به لیزا گفتم:من چند وفته که به میا علاقه داشتم ولی اون دیروز بهم گفت از من متنفره.لیزا متفکرانه به من و بعد به بن نگاه کرد و ناگهان گفت:بهش بی محلی کن!.من گفتم:چرا؟.لیزا ادامه داد:اون حتما دوست داره ولی اگه بهش بی توجهی کنی ممکنه بیشتر بهت توجه کنه.(بعد از ده دقیقه مکالمه رفتم پایین مادربزرگم لایلا با هیجان به تلویزیون نگاه میکرد)رفتم کنارش و گفتم:چی شده؟.لایلا با هیجان گفت:امروز قراره مامان میا مطلب مهمی بگه و من بی صبرانه مشتاقم.منم با دقت به تلویزیون نگاه کردم بعد از پنج دقیقه برنامه ی اخبار روزانه شروع شد.
از زبون میا:صبح از خواب پاشدم و با تیکی رفتیم پایین تا صبحونه بخوریم(مامانم یادداشت گذاشته بود و رفته بود تلویزیون)با اندوه به تیکی گفتم:حالا چی کار کنم اونم از تام حالا مامانم که هیچوقت نیست.تیکی گفت:ناراحت نباش همه چی درست میشه و تو باید شجاع باشی.بهش لبخند زدم یکهو تیکی گفت:میا تلویزیون الان برنامه ی مامانت شروع میشه.هردومون با عجله رفتیم سمت کنترل و روشنش کردیم و خوشبختانه تازه برنامه شروع شده بود و مانون گفت:سلام به بینندگان عزیز این برنامه امروز ما در خدمت هلن اگراست هستیم و ایشون میخواد مطلبی درباره ی دختر کفشدوزکی بگه؛خب بفرمایید خانم اگراست. همون موقع هلن لبخندی زد و گفت:بله متاسفانه ما خیلی ها رو به چشم ادم خوب میبینیم و همین دختر کفشدوزکی که خیلی فکر میکنن که چند بار پاریسو نجات داده شایشتگی رو داره ولی از نظر من اون هیچی نیست چون اون باعث شد پای دخترم بشکنه و حتی اون عذر خواهی هم نکرد(مانون دهانش باز ماند حتی من و تیکی هم تعجب کردیم)مانون گفت:من کاپلا حق میدم و امیدوارپ پای دخترتون خوب شه.من با عصبانیت گفتم:تیکی مامانم دروغ میگه شاید شرور شده باشه باید برم نجاتش بدم.ولی تیکی گفت برو به مرینت بگو برای همین من سریع حاضر شدم و سریع خودمو به خونه ی مادربزرگم رسوندم
زمانی که رفتم خونه مرینت قبل از اینکه ماجرا رو بگم.مرینت گفت:خدا رو شکر که سالمی همین الان من فهمیدم که هاک و ماوث و مایورا لشکر ایجاد کردن و میخوان حمله کنن برای همین تو به کمک نیاز داری.من گفتم:اره ولی کیا کمکم میکنن؟.ادرین گفت:فعلا ما نمیدونیم کیا قابل اعتمادن پس باید منو تو مرینت و گربه ی نابود گر باشه.بعد ادرین معجزه گر لاک پشت رو برداشت و گفت:ویز لاک ها.و تبدیل شد و بعد مرینت معجزه گر زنبور رو برداشت و گفت:خب اماده اید حمله کنیم من سر تکون دادم و گفتم تیکی خالها روشن.زمانی که همه رفتیم بیرون فهمیدم منظور از لشکر چیست(کلی هیولا که توسط مایورا درست شده بود من به گربه زنگ زدم تا سریع بیاد
زمانی که گربه اومد ما کاملا به چشم های هم زل زدیم و لبخند زدیم ولی کویین بی سریع گفت:الان وقت عشق بازی نیست کقت نجات پاریسه.ما سریع رفتیم و با کلی سختی هیولا ها رو شکشت دادیم.زمانی که کارمون تموم شد ملکه ی زنبور و پشت لاک گفتن تموم شد و زدن قدش.من با تعجب نگاه کردم و به گربه نگاه کردم و گفتم:ما هم بکنیم؟.گربه گفت:باحاله.و هر دو زدیم قدش ولی در چند ثانیه بعد خود هاک و ماث و مایورا اومدند و هاک و ماوث گفت: گول خوردین همون موقع عصا شو گرفت سمت من و گفت:زبون خوش میگم معجزه گرتو بده مگر نه به اون پیرزن پشت سرت حمله میکنم.همین که اینو گفت منو گربه پریدیم جلوش و پشت لاک گفت:لاک ها و دور نا سپری سبز رنگ احاطه کرد.ولی مایورا خندید و هیولایی ایجاد کرد و با یک ضربه سپر خراب شد من با عصبانیت گفتم:گردونه ی خوش شانشی.ولی فقط یک جعبه کوانی اوند دستم ولی جعبه بزرگتر بود
من به دور و اطرافم نگاهی کردم ولی چیزی پیدا نکردم یکخورده نگران شدم ولی به روی خودم نیوردم و ارام به کویین بی گفتم:حالا چی؟.ادرین گفت:این شبیه جعبه معجزه گر هاست.بعد لبخند زد و گفت:شما دو تا برین ما باهاشون میجنگیم.من گفتم:ولی... پشت لاک پرید وسط حرفم و گفت نگران ما نباشید فقط فرار کنید.منو گربه چاره ایی نداشتیم و فرار کردیم
بعد از ده دقیقه من و گربه نششتیم روی بالکن خونمون من نگران بودم ولی گربه با هیجان به دور و اطراف نگاه میکرد.الان وقتش بود که باهاش حرف بزنم برای همین گفتم:تو تا حالا عاشق شدی؟.گربه نگاهم کرد و گفت:اره ولی هنوز بهش نگفتم.چطور؟.من برای اولین بار خودمو کنار تام حس کردم که باهاش میخندم نه گربه ی نابودگر.سعی کردم بهش فکر نکنم برای همین چهار زانو نششتم و گفتم:منم تازگی ها علاقه مند شدم ولی همین دیروز باهاش دعوا کردم.یکهو جلوی دهنمو گرفتم.امکان نداشت که من عاشق تام بشم این یک شوخی بود.گربه ی نابود گر گفت:برو احساساتتو بهش بگو اگه عاقل باشه قبول میکنه ولی باید احمق باشه که بهت بگه نه.من گفتم:خب راستش من به.... همون موقع کویین بی و پشت لاک سریع اومدن سمتمون و دست هر جفتمون رو گرفتن و بردن بالای پشت بوم و همگی پشت کولر نشستیم
کویین بی با اندوه گفت:دیگه نمیشه کاری کرد اونا قوی و ما پیر و ضعیف و شما باید بجنگید باهاشون.من گفتم:چشم زود باش گربه بریم حمله کنیم.ولی پشت لاک دستمو گرف و گفت:قبل از اینکخ بریم ما کلی فکر کردیم و فکر کنیم که تو...کویین بی گفت:فکر کنیم که تو شایشتگی نگهبان شدنو داری ولی بجای یکی نگهبان دو تا انتخاب میکنم چون نسل نگهبانا از بین میره.گربه گفت:یعنی من و کفشدوزک نگهبان میشیم؟.پشت لاک گفت اره ولی شما باید هویت ما رو بدونید و از این به بعد شما سوالاتتون رو از من میپرسید.من بغض کردم ولی اونها بدون توجه من لبخند زدن و کویین بی گفت:اینجانب من اخرین نگهبان معجزه گر ها در پاریس گربه ی نابود گر و دختر کفشدوزکی رو نگهبان معجزه گر ها میکنم.یکهو بیهوش شد و به حالت عادی برگشت من تعجب نکردم ولی گربه ی نابود گر گفت:مادر بزرگ میا؟.پشت لاک هم به حالت عادی برگشت.گربه دوباره گفت:خانواده ی اگراست؟.من برای اینکه هویت منو نفهمه گفتم:قول بده به هلن و نیا چیزی نگی باشه؟.گربه گفت باشه.من با ناراحتی برای اخرین بار مادربزرگم رو نگاه کردم و گفتم:بیا بریم.ولی ادرین گفت:اینم جعبه هاتون دو جعبه ی کوچیکتر که مشکی بود و خالهای قرمز داست.ادرین ادامه داد:حالا که شما باید یار هاتون رو انتخاب کنید هر کس بخشی از جعبه رو میگیره و اگه اون شخص به معجزه گری نیاز داشت که دست اون یکیه میتونه جعبه ی خالی بذاره رو جعبه و اسم معجزه گرشو بنویسه بعد معجزه گر مورد نظر در جعبه حاضر میشه.من و گربه جعبه رو گرفتیم و تایید کردیم و برای جنگ با مایورا و هاک و ماوث اماده شدیم
خب اینم پایان پارت اول بود دوستان نظر شما راجع به این قسمت چی بود و لطفا نظر بدین چون تظرتون مهمه ???
تنتون سالم دوستتون دارم خدا نگهدار????
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عالی بود ماموریت ما پارت ۷ رسید
بله عزیزم من از قسمت اول می خونم داستانت عالیه?
جالب بود
دوسش داشتم...اولین نفر ❤️