prince of dreams ᵖᵃʳᵗ ⁿⁱⁿᵉ

با اینکه نمی‌خواستم ازش جدا بشم اما به سختی دل کندم و سوار دوچرخه شدم + من باید برگردم - اما +ابروی پدرم برام خیلی مهمه اگه تو - باهم میریم راهی که اومده بودیم و برگشتیم من به اتاقم رفتم و اماده مراسم شدم امروز شاهزاده بخاطر مشکلی که براش پیش اومده بود نمیتونست باهام ملاقات کنه این برای من مثل یه خوش شانسی بود

. . . . . . دستم و دور بازوی پدرم حلقه کردم و وارد سالن شدیم چشم چرخوندم که نگاهم روی نامجون با لباش رسمی ثابت موند انگار سنگینی نگاهم و حس کرد و به طرفم برگشت و باهم چشم تو چشم شدیم وزیر من و به شاه معرفی کرد و بعد دستش و سمت نامجون برد - پسر بزرگ خاندان سلطنتی هستن شاهزاده نام

تعظیم کردم و زیر چشمی به نامجون خیره شدم یعنی اون شاهزاده بود؟ و من قرار بود با عشقم ازدواج کنم؟ لبخند پهنی که روی صورتم نشسته بود و به سختی جمع کردم - دخترتون بسیار زیبا و با وقار هست بی شک برای وصلت با خانواده سلطنتی مناسب هستش

- این لطف شمارو می رسونه علیا حضرت + از مهربانی شما تشکر میکنم سرورم دیگه هیچ خبری از ناراحتی که سر شب داشتم نبود و توی دلم برای خودم شعرهای عاشقانه میخوندم و خودم و کنار نامجون تصور میکردم

بعد از اینکه دور میز جمع شدیم چشمای کنجکاوم و چرخوندم تا بتونم نامجون ...یعنی شاهزاده رو پیدا کنم اما انگار ناپدید شده بود حتما اونم مثل من سوپرایز شده بود اون شب تا صبح خوابم نبرد و انقد توی تختم غلت زدم که نور خورشید کل اتاق و روشن کرد

ببخشید که کوتاه بود اما برای اینکه زود به زود منتشر بشه 🌚 لاو یووو خعلی زیاد لایک، کامنت و فالو یادتون نره