prince of dreams ᵖᵃʳᵗ ᵉⁱᵍʰᵗ

سوار کالسکه‌ شدیم و رفتیم حرکت کردیم قرار بود برای شام مراسم رقصی به پا بشه و همه ی اشراف های شهر اونجا جمع بشن البته قبل اون قرار بود تا من و شاهزاده باهم ملاقات کنیم شاید هر دختری جای من بود هیجان زیادی داشت و خوشحال میشد اما این چیزی نبود که من میخوام + هانا میخوام تنها باشم لطفا کسی و مزاحمم نشه - بذارید کمکتون کنم لباس و در بیارید + نیاز نیست خودم انجام میدم

بله خانوم توی تراس نشستم و مشغول نوشیدن چای شدم - می جو سرم و پایین بردم نامجون پایین ایستاده بود و می خندید دستش و برام تکون داد و اشاره کرد که برم پایین لباسم و عوض کردم کلاهم و روی موهام گذاشتم و یواشکی از اتاق بیرون زدم نامجون با دوچرخش سمتم اومد و ایستاد

- سوار شو +اما برای شام مراسم داریم - تا‌ شروع مراسم هنوز کلی وقت هست زود بر میگردونمت روی دوچرخه نشست و منم جلوی پاهاش نشستم و پاهام و از یک طرف آویزون کردم دستاشو از دو طرف بدنم رد کرد و من توی اغوشش فرو رفتم رکاب زد و از کاخ دور شدیم وارد جنگل درختای کاج شدیم و از مسیر میانبری درختا رو دور زد

+کجا میریم - یه بهشت دیگه + من هنوز ازت ناراحتم - از دلت در میارم جواهرم + چرا نبودی - به الان فکر کن که هستم من میخوام امشب و خودخواه باشم ....می جو جلوی کلبه چوبی ایستاد من نگاهی به خونه کوچولویی که رو‌به روم بود کردم

+ چقدر زیباست - چرا یهویی رسمی میشی باهام + نمی‌دونم - امشب قراره نذارم برگردی به اون مراسم برگشتم سمت که چشمامون بهم گره خورد اومد سمتم و دستاشو دور کمرم حلقه کرد - میخوام مال من باشی نگاهی بهش انداختم و رو‌ی پاشنه پاهام بلند شدم و لبام و چسبوندم گوشه لبش

ببخشید که کوتاه بود اما برای اینکه زود به زود منتشر بشه 🌚 لاو یووو خعلی زیاد لایک، کامنت و فالو یادتون نره