
هلو یوروبون :) اگه پارت های بعدی رو می خواین که بزارم کامنت کنید لطفا 💜💜
حسابی که خسته شدم ، دست از کار کشیدم و رفتم خونه . این روزا اینقدر کار ، سرم ریخته بود که همیشه دیر وقت می رفتم خونه و کم پیش میومد حتی در حد یه وعده ی غذایی کنار خانواده باشم ، البته اونا می دونستن من چقدر از کارم خوشحال و راضی ام برای همین هیچ وقت اعتراضی نداشتن . با تموم خستگیم نشستم همه ی اون روز رو با جزئیات تو دفترم نوشتم و بعد خوابیدم . صبح بیدار شدم ، یه کم استرس داشتم ، پرواز پسرا تقریبا ۱۵ ساعت طول می کشید و از دیروز که رفته بودن تقریبا ۱۹ ساعت گذشته بود . دلم می خواست ازشون خبر داشته باشم که در چه حالن .... رفتم کمپانی . به اتاق کفرانس رفتم و لپ تاپمو آماده ی ارائه کردم .
قرار بود تیزرا رو که آمادشون کرده بودم رو برا تحلیل و تایید نشون بدم . یون شی و گروه کارگردانی و تدوین اومدن و من ارائه امو شروع کردم . کارم تموم شد . یون شی واقعا راضی بود و کار رو تایید کرد و من واقعا خوشحال بودم . همه از اتاق رفتن بیرون . یون شی اومد پیشم و گفت : بهت افتخار می کنم جی جی . روزی که اومدی تو این کمپانی فکر نمی کردم زیاد بمونی چه برسه به اینکه با خودم کار کنی . شاید برات خنده دار باشه ولی مثل دخترمی و تو این مدت لحظه به لحظه شاهد پیشرفتت بودم و خوشحالم به خاطر اون روز که اصرار کردی اینجا پیش ما بمونی . واقعا تیممون آدمی مثل تو رو نیاز داشت . تلاش و سختی هایی که تحمل کردی باعث شد الان یه کار به این خوبی تحویل بدی ، پس می دونم از پس ادامه ی کار هم بر میای .....
با حرفاش اشک از چشمام سرازیر شد و مثل روزی که اومدم به کره از شوق گریه کردم . دستمو گرفت و گفت : برای موفقیت بیشترت ، من کنارتم . در حالی که صدام می لرزید گفتم : یون شی ، هیچی نمی تونم بگم ... هیچی به ذهنم نمیرسه ، فقط از خوشحالی می خوام گریه کنم . از ته قلبم ازتون ممنونم ، هیچ وقت نمی تونم لطفتونو جبران کنم ولی همیشه ممنونم ازتون ..... اشکامو پاک کرد و بعد از حدافظی از اتاق رفت . وسایلمو جمع کردم .
قبل از اینکه برم بیرون گوشیمو برداشتم که چک کنم ، هنوز استرس پسرا رو داشتم . گوشی رو باز کردم ، دیدم پسرا توییت زدن . حسابی ذوق کردم . یه عکس هفت نفره تو هتلی که مستقر شده بودن و یه عکس از استادیومی که قرار بود توش اجرا کنن آپ کرده بودن . خیالم راحت شد ، وسایلمو برداشتم و برگشتم تو اتاقم .
دو هفته گذشت . پسرا تو لندن همه ی کنسرتا رو اجرا کرده بودن و مثل بمب اجراها ترکونده بود . ترند ها ،توییت ها ، همه و همه راجع به پسرا و کنسرتاشون بود . با اینکه همه جای دنیا شور و هیجان کنسرت پسرا همه رو به وجد آورده بود و این داستان برای آرمیا ادامه داشت اما این ور تو این کمپانی بزرگ و عظیم نبودشون حس می شد . ما همه مشغول کار بودیم و سخت می تونستیم مث آرمیا بشینیم پای اجراها و بعدشم توی یوتیوب و توییتر همه چی رو ترند کنیم . از طرفی وقتی پسرا تو کمپانی ان حتی اگه دور ترین نقطه ی ساختمونم باشن بازم انرژیشون به آدم می رسه .
طبق روال هر روز کارامو انجام می دادم و می رفتم خونه و این تکرار می شد . و فقط میخواستم هر چه سریع تر پسرا برگردن کره ....
بعد از این دو هفته ، یه شب با خانوادم و خانواده ی یونا رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم و خستگیم حسابی در رفت . فرداش پسرا قرار بود برگردن . خیلی هیجان داشتم و خوشحال بودم . صبح آماده شدم و رفتم کمپانی ، لپ تاپمو روشن کردم تا قبل کار اخبار و مقاله هایی که در مورد مصاحبه ی پسرا اومده بود رو چک کنم . با دیدن اولین مقاله و تیتر اخبار و اون عکسا خشکم زد ..... دستام می لرزید و به سختی موس رو تکون می دادم ، باورم نمیشد . تیتر اخبار : پارک جیمین عضو بی تی اس با دختر ناشناسی در لندن قرار گذاشت .....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جان ؟😳
مگه میشه
واقعا تعجب بر انگیزه(به به ادبیاتو😂)
اصلا فکر نمی کردم اینجوری بشه 🤯
بازم می گم آروم باش 😂😉