
هلو یوروبون :)
تو این مدت هم وابسته تر شده بودم و هم توجهم لحظه به لحظه به جیمین بیشتر می شد و اینکه بخوام نشونش ندم رو برام سخت تر می کرد . یه روز یون شی جلسه گذاشت و همه جمع شدیم . جونگ یی شی شروع به صحبت کرد : از همگی ممنونم و خسته نباشید . تو این مدت کلی تلاش کردین و کارتون رو به خوبی انجام دادین . کارای نهایی هم بر عهده ی یون شی ، جی جی و تیمشونه که مطمئنم عالی پیش میره . چیزی که می خواستم بگم اینه که یه کنسرت خیریه و تور چند روزه برگزار بشه و درآمد این کنسرت صرف امور خیریه بشه .... هممون از این خبر خوشحال شدیم ، آقای جونگ یی ادامه داد : این تور قراره در لندن برگزار بشه .
با این حرفش لبخندم محو شد ، ینی قرار بود دو سه هفته ای پسرا رو نبینیم . جونگ یی شی : تو این مدت که گروه و عوامل سفر هستن ، کارای ام وی هم تموم میشه و بعد کنسرت شروع به انتشار تیزر ، عکسا و بعد ام وی خواهیم کرد . از همین لحظه که جونگ یی شی حرفا رو زد احساس دلتنگی می کردم و ناراحت بودم . تازه به خاطر حجم کارام نمی رسیدم کنسرت رو آنلاین ببینم و این بیشتر ناراحتم می کرد . جلسه که تموم شد رفتم تو اتاقم و شروع به کار کردم .
روز بعد رفتم کمپانی ، پسرا قرار بود از کمپانی با مدیر برنامه ها و کارگردان و تیم کاملی از کارکنان برن فرودگاه . همه چی آماده بود و داشتن خداحافظی می کردن . شاید هر کی دیگه بود می گفت همش دو سه هفته اس و زود بر می گردن ولی اصلا برام به اون راحتی نبود . اونجا انگار یه نفر که سال هاست می شناسمش داره میره و به همین اندازه دلتنگ بودم و بد تر از همه این بود که نمی تونستم اونجور که دلم میخواد با پسرا خدافظی کنم ، مخصوصا .... رفتم تو اتاقم و کارام رو شروع کردم .
در اتاق باز بود ، دو نفر رد می شدن صداشونو شنیدم که می گفتن : پسرا و کاگردان دارن میرن سوار ماشین شن و بادیگارداشونم دم در آماده ان . از روی صندلی پریدم و رفتم سمت پله ها سریع ازشون رفتم پایین ، دو سه تا پله مونده بود که همونجا وایسادم و جلو تر نرفتم . با نگاه به پسرا دنبال جیمین می گشتم ، چشمم افتاد بهش ، مثل همشه یه استایل فرودگاهی همه چی تموم داشت ، محو تماشا شدم .
داشت می رفت سمت در و پشتش به من بود . یهو عینکش که به کوله اش آویزون بود افتاد ، قبل از هر کسی خودش برگشت سمتش و برش داشت ، سرشو که بلند کرد چشماش به من خورد ، یه لحظه دست و پامو گم کردم و نمی دونستم چی کار کنم ، یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم که اشکاش تو چشمم معلوم نشه . آروم دستمو آوردم بالا که براش دست تکون بدم ولی پشیمون شدم . نگاش کردم بادیگارد کنارش صداش کرد و در رو نشون داد ، عینکشو گذاشت سر جاش ، سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد . یه لبخد بهم زد و رفت سمت در .
با اون کارش از این خود بی خود شدم و گریم گرفت سریع برگشتم تو اتاقمو در رو بستم و شروع کردم به گریه کردن . زیر لب با خودم می گفتم : یااااا ، جیمین شی داری باهام چیکار می کنی 🥺 من خودم دارم با احساساتم مبارزه می کنم ولی هر دفه که تو بهم می خندی همه چی بر میگرده به نقطه ی اول .... جیمین شی یا چرا لبخند زدی .... من حالا بیشتر دلتنگت می شم ..... زیر لب می گفتم و اشکام میریختن .که صدای در اومد . سریع صورتمو پاک کردم و در رو باز کردم . یون شی بود . استرس داشتم سرمو انداختم پایین تا به صورتم توجه نکنه . صدامو صاف کردم و گفتم : خوب شد اومدین یون شی ، می خواستم تیزر اول رو بهتون نشون بدم .
با هم مشغول دیدن شدیم و بعد از رفتم یون شی خودمو غرق کار کردم .
غروب شد ، رفتم تو تراس تا یه کم هوا بخورم یه نودل گرفتم تا انرژی داشته باشم از صبح هیچی نخورده بودم . تقریبا تا نصف شب کار کردم . مث خوره افتاده بودم به جون همه ی فیلما و عکسا و برای فرار کردن از حال و هوام اونا رو انتخاب کرده بودم ، هر چند مسخر ب نظر میومد ، چون اون عکسا و فیلما هم متعلق به اون ۷ نفر بودن ....
اینم پارت ۱۲ :) بچه ها لطفا تا ته برین که بازدیدتون حساب بشه
مرسی ازتون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل همیشه عالی بود 💜
مرسی قشنگم 💜💜