prince of dreams ᵖᵃʳᵗ ˢⁱˣ

قلبم حتی نمیخواست به داماد اجباری فرصتی برای امتحان کردن بدم من خیلی وقت بود که عاشق شده بودم تک تک روزایی که کنار درخت ارزوها می رفتم و همه مدت هایی که بهش فکر میکردم من این روزها کتاب مورد علاقم و خط به خط هر دقیقه مرور میکردم +شعر، خوراک عشق است برام شعر بخون از همون هایی که هر روز کنار دریاچه ورق به ورق میخونی

- کمند گیسوانی زیبا و افشان که قلبم سخت بدان اویخته است.... صدای دلفریبش روحم و نوازش میداد به صورت غمگینش لبخند زدم - چیزایی هست که باید بدونی فکر میکنم این حق توعه +از عیب و ایرادهای کسی که قرار است عمرت را با او سر کنی هر چه کم‌تر بدانی بهتر است. -من و تو قرار نیست تمام عمر را در کنارهم بگذرونیم می جو من...

+اگه عاشقم نیستی اشکالی نداره من همین الان بر میگردم از سرجام بلند شدم که لباسم کشید و من مجبور شدم روی صندلی بشینم از پشت دستشو دور شونه هام حلقه کرد و چونش روی شونه هام گذاشت دستم و روی پوستش کشیدم که با لحن غمگینی برام شعری خوند +چرا نگاهت و صدات انقد غم داره؟

-تو چیزی رو نمیدونی +توام کتاب جین استن رو‌خوندی مگه نه؟ همون جمله ای که گفتی - وقتی که کنار دریاچه دست تو اون کتاب و دیدم شروع به خوندش کردم میخواستم بهتر بشناسمت + نامجون - جاا...جانم +امشب چرا اومدی؟

- امروز منتظرت بودم میخواستم چترتو بهت پس بدم اما نیومدی بخاطر‌ همین از چند نفر پرسیدم فهمیدم توی اتاقت حبس شدی می‌دونی توام روحت مثل من ازاده +دلم میخواد عشقمون داستان بشه - مطمئن باش که این اتفاق می افته اخر شب به سختی از اونجا دل کندم و با کمترین صدا برگشتم سمت اتاقم از الان دیگه برام ازدواج اجباری یا خواسته های پدرم مهم نبود چشمام و بستم و با ارامش خوابیدم غافل از سرنوشت غم‌انگیزم

ببخشید که کوتاه بود اما برای اینکه زود به زود منتشر بشه 🌚 لاو یووو خعلی زیاد لایک، کامنت و فالو یادتون نره