prince of dreams ᵖᵃʳᵗ ᵒⁿᵉ

دامن لباسم و جمع کردم و خودم و با احتیاط از روی دیوار سنگی قلعه کشیدم بالا +ههههه وواییی نفسم گرفت.... هانا وسایلم و بده - خانوم نمیشه نرید؟ پدرتون اگر بفهمن دوباره رفتید بیرون از قلعه عصبانی میشن +تا وقتی تو خوب کارتو انجام بدی کسی نمی‌فهمه سبد وسایل و از هانا خدمتکار شخصیم گرفتم و پرتشون کردم اون طرف دیوار خب می جو فقط باید چشماتو ببندی و تا سه بشماری ....تو میتونی

یک .... دستام و به سنگ ها قفل‌کردم دو..... خودم و توی اون ارتفاع اویزون کردم و سه.... دستام و‌ ول کردم که پخش زمین شدم +خیلی هم بد نبود -خانوم حالتون خوبه؟؟ +من خوبم ... حواست باشه زود بر میگردم باشه؟ - لطفا مراقب خودتون باشید از روی زمین بلند شدم و دامن پر چین کرمی رنگم و تکون دادم تا خاکی که روش نشسته بود و تمیز کنم

چتر توری سفیدم که پر از شکوفه های صورتی بود و باز کردم و با سبدم به سمت درخت حرکت کردم قدمای آهسته و شمرده ای بر می داشتم و با لذت به اطرافم خیره شدم مدت زیادی رو توی اتاقم سپری کرده بودم و الان وقت این بود که ‌دوباره کودک درونم خودش و نشون بده

من خیلی وقت بود که از زندگی اشرافی که داشتم خسته شده بودم + اكنون آمده ام تا دستهايت را به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي زیر انداز چهارخونه ی قرمز و سفیدم رو زیر درخت پهن کردم و روش نشستم و منتظر به پل چوبی چشم‌ دوختم

شوق و ذوقی که برای دیدنش داشتم مثل پروانه ای در اومده که به هر کجا سرک میکشید تا بتونه بی پروایی های قلبم و اروم کنه شدت باد بیشتر شد و دستمال جیبی صورتی رنگم و که روی کتابا گذاشته بودم و با خوش به سمت آسمون کشید از جام بلند شدم و دنبالش رفتم که یه دستی اون و توی هوا گرفت

ببخشید که کوتاه بود اما برای اینکه زود به زود منتشر بشه 🌚 لاو یووو خعلی زیاد لایک، کامنت و فالو یادتون نره