
درود و بدرود ! 😂 با عرض پوزش با یه ساعت تاخیر تست رو گذاشتم تو برسی 😂 و خوب با پارت بعدی داستان میبل اینم اومد 😂

همه جا تاریک بود ولی در حدی که یه ذره قابل دیدن باشه کمی نور بود هوگو از زمین بلند میشه و به اطراف نگاه میکنه بعد تصمیم میگیره که رو به جلو حرکت کنه ، بعد از چند دقیقه راه رفتن هوگو به یه در خاکستری رنگ میرسه و تصمیم میگیره بازش کنه ، اون در رو باز میکنه و واردش میشه بعد از وارد شدن هوگو در پشت سرش بسته میشه و صدایی شروع به حرف زدن میکنه : اوه تو اینجا چیکار میکنی ؟ قرار نبود اینجا باشی درسته ؟ صدای اون فرد کمی عجیب بود به نظر میرسید اکو میشه اما نه به صورت صدا ، بلاخره بعد کمی مکث هوگو میپرسه هوگو : تو کی هستی ؟ صدا : اوه حتما باید مدت زیادی گذشته باشه نه ؟ به هر حال چرا اینجایی ؟ اون جواب میده : میخواستم از اینجا برم بیرون !
صدا : حتما باید چیز مهمی باشه که میخوای از اینجا بری بیرون درسته ؟ هوگو : اره ! باید برم پیش خانوادم ! فکر کنم... صدا : باشه اگه مطمئنی که میخوای این کار رو بکنی پس من حرفی ندارم اما خب مواظب باش اگه الان بری بیرون چیز زیادی یادت نمیاد پس دشمنات ممکنه از همین علیه هت استفاده کنن هوگو : کدوم دشمنا ؟ _به زودی میفهمی که که دشمنه و کی دوست اما هیچ وقت دست از احتیاط برندار فهمیدی ؟ هوگو : باشه ! صدا : حالا این رو بگیر هوگو : تیکه ی اخر از پازل ! صدا : ها ؟ خب اره همون چیزی که تو صداش کردی ! خب دیگه باید بری هوگو : وایسا پس تو چی ؟ صدا : هه هه با اینکه خاطراتت رو نداری ولی هنوزم همون شخصیت رو داری ! ؛ در کل به موقش میفهمی که باید چیکار کنی

یکبار دیگه همه جا سفید شد و اینبار هوگو تو همون ازمایشگاهی بود که واردش شده بود هوگو : تجربه ی خوبی بود ! و بهتره برگردم ! اون از ازمایشگاه خارج میشه و پیش تلفن برمیگرده هوگو : من هنوز زندم ! _چه "سوپرایزی" حالا چی شد ؟ هوگو : خب با یه نفر ملاقات کردم که صداش اشنا بود ولی خوب ندیدمش و اون بهم درباره ی بیرون هشدار داد _چیز دیگه ای نبود ؟ هوگو : خب اون بهم تیکه ی اخر پازل رو داد ! _بالاخره یه حرف امید بخش ! حالا همه ی تیکه ها رو کنار هم بزار ! ( گوی ها کنار هم رفتند و دونه دونه ( حالا بیا دونه دونه دونه دونه یه ستاره تو اسمونه ! بیا بیا...ببخشید جو گیر شدم 😂 ) و اونا دونه دونه کنار هم رفتن و تبدیل به تیکه هایی از یه قلب شدند که با تیکه ی اخر کنار هم یه قلب رو تشکیل میدادند

بعد از شکل گیری روح به صورت کامل یکبار دیگه همه جا سفید شد ( کلا به این جمله گیر دادم 😂 ) ؛ جایی معلوم نبود... اما دست ها حرکت میکردند ؛ چیزی دور تا دور رو فرا گرفته بود و مانع بیرون اومدن میشد . از روی غریزه هم که شده باید از اونجا بیرون میومد پس ضربه زد ، ضربه زد ؛ و باز هم ضربه زد ؛ اما اتفاقی نیوفتاد ظاهرا قدرت ضربه ها کافی نبودن پس باید یه بار دیگه محکم تر ضربه میزد تا بتونه از اونا خارج بشه ؛ اون ضربه زد...و چیلیلینگ ( چیه ؟ صدای بهتری برای شکسته شدن یه شیشه سراغ داری ؟ 😐🔪 ) هوگو موفق شد محوظه رو بشکنه و از اون بیرون بیاد اما اون تو اتاقی بود که اصلا نمیشناخت ؛ کمی جلو رفت به نظر شبیه اتاق یه ازمایشگاه بود اما ازمایشگاه کی ؟

اون به راه رفتن ادامه داد. از اتاق خارج شد و وارد راهروی سمت چپ شد ؛ همین طور که به راه رفتن ادامه میداد متوجه مانیتور هایی در سمت چپ راهرو شد ؛ به نظر میرسید که گزارش های روزانه از یه آزمایش یا پروژه بوده . هوگو شروع به خوندن گزارش ها کرد : گزارش شماره ی 1 : روز اول : امروز به یه نتیجه ای رسیدم اونم اینکه نمیشه اینجا صبر کرد و منتظر پایان خوش موند ، باید خودمون اونو برای خودمون بسازیم ! یه ایده هایی دارم ولی اول باید رضایت اونو جلب کنم ! ( به راه رفتن ادامه داد و بقیه رو خوند ) گزارش 2 : روز سوم : موفق شدم که اون رو راضی کنم پس تنها کاری که مونده بکنم اینه که دستگاه رو راه بندازم . خوشبختانه طرح های اولیه پروژه ی قبلی باعث شد کار سریع تر پیش بره و نصف ماشین ساخته شده باشه
گزارش 3 : روز هفتم : بالاخره ساختن ماشین تموم شد و باید یه سری ریزه کاری ها رو انجام بدم ! اما اونا زود تموم میشه و باید صبر کنم اما خوبیش اینه که بعد از این همه میتونن خوشحال باشن گزارش 4 : روز دهم : بعد از اینکه ازمایش اولیه رو انجام دادیم یه انفجار رخ داد معلوم شد که به خاطر نبود قدرت و انرژی کافی همه ازمایش به یه انفجار ختم میشه پس باید دنبال یه منبع انرژی بهتر بگردم ! گزارش 6 : از همه پرسیدم که دنیای ایده الشون چه نمونه دنیاییه از پسرام هم پرسیدم ! جواباشون جالب بود پاپایرس گفت که دنیایه ایده الش دنیاییه هممون کنار هم خوشحال باشیم و البته که اون عضو گارد سلطنتی باشه ! مال سنس هم مثل همون بود . میدونم که به سنس قول دادم

که اون کار رو نکنم ولی به خاطر همه خوصوصا اونا باید این کار رو بکنم تازه اونجا که پیششونم به هر حال سنس اگه داری این رو میخونی میخوام بدونی که متاسفم ( و گزارش ها تموم میشن ) هوگو : اوه حتما پروژه ی مهمی بوده ! و انگار یکی از گزارش ها هم گم شده ! بهتره یکم بیشتر دور و اطراف رو نگاه کنم ! ، هوگو بعضی از راهرو ها رو میگرده و نگاه میکنه اما انگار این ازمایشگاه یکم زیادی بزرگه ! بعد از کمی گشتن هوگو با روح هایی سرگردان تویی ازمایشگاه رو به رو میشه و ( چی بگم که دلم خونه 😐 ) همشون رو ناز میکنه 😐 ( گفتم که 😐 ) بعد از اون به یه اتاق میرسه که کلی تخت اونجا بود پس تصمیم میگیره یکم استراحت کنه

روی تخت دراز کشید بعد از چند لحظه حضور یه چیزی رو پشتش حس کرد که پتو رو بالا کشید و سرش رو نوازش کرد و بعد محو شد ( چیزی نیس یکی از همون روحاس 😐 ) و بالاخره بعد از گذشت نیم ساعت هوگو دوباره ماجراجوییش رو شروع کرد و در راهرو ها قدم زد . همین طور که قدم میزد گزارش ها رو تو ذهنش مرور میکرد که به یه اتاق دیگه رسید اولش با خودش گفت که حتما مثل بقیه اتاق هاست و چیز خاصی نیست اما چیزی که اون رو متعجب کرد این بود که صدای نفس کشیدن ارومی از اتاق شنیده میشد اونم نه یه نفر بلکه دو نفر معلوم بود که هوگو اونجا تنها نبود . خیلی اروم وارد اتاق میشه و با صحنه ای عجیب رو به رو میشه

اونجا نوشته بود : این داستان ادامه دارد...
چیه نگاه داره 😐 خب داستان تموم شد دیگه اینم یه صفحه زیاده 😐 و اره داستان ادامه دارد...😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدیرو همین الان ثبت کردما نمد چرا نیومده هنوز
بله بله دقیقا ! اون اصن یکی دیگس ! 😂
اره بابا اصن شاید بابای واقعی سنس و پاپایرسه😂😂یا بابای یه سنس و پاپایذس دیگه همین😐👌😂
بله دقیقا 😂
این یکیو من میخوام!😂
👌👌😂Well then let's go
لتس گووووو😂حوصله نداشتم اینگلیسی بنویسم😂
کوفت و ادامه دارد😐
ممنون 😂
یه سوال این گیم پلی don't forget نیست؟ همین دیشب دیدمش و سرش به شدت ضدحال خوردم گستر ع.و.ض.ی با سنس چه کرده
نگاه دارم پیاز داغشو زیاد میکنم 😂😂😂
نگران نباش از اون ایده گرفته شده ولی کاملا داستان طبق اون نیس 😂
نه ممنون 😂
???What about bed time
این یکیو من میخوام!😂
من که "اصلا" نمیدونم داری راجب چی حرف میزنی اصن گستر کیه ؟ 😂
به بخ راس میگی یکی جز گستر دوتا پسر داره با اسم سنس و پاپایرس و پاپایرسم میخواد عضو گارد سلطتنی شه شباهتن شباهتا اشتب نزن بابا😂😂😂😂😂
بله بله دقیقا ! اون اصن یکی دیگس ! 😂
معنی میشه:آیا شما میخواهید زمان بدی را بگذرانید؟
تو گوگل نزدم این کلمه رو زیاد نوشته بودم
👏👏👏👏👏👏👏حرفی ندالم امدم فقط وراحی کلم😐😂😂😂
بکن بکن راحت باش 😂
اونجا نوشته بود : این داستان ادامه دارد...
شت
🔪🔪🔪🔪🔪._.? do you wanna have bad tima
معنی میشه:آیا شما میخواهید زمان بدی را بگذرانید؟
تو گوگل نزدم این کلمه رو زیاد نوشته بودم
🔪🔪🔪🔪🔪._.? do you wanna have bad tima
نه ممنون 😂
ایـــــــــــــــــــول بالاخره بسی عالی بید👌👌👌✌
تشکر 😂