
هایییییییییی😐🖐🏻
part 1 حلقه رو از روی میز برداشتم و نگاش کردم. |فلش بک| + این حلقه و بگیر و هیچوقت گمش نکن! ×اخه چرا یه حلقه که هیچی روش ننوشته و هیچ چیز خاصی هم نداره باید یادگاری باشه؟ +سوال الکی نکن. من باید برم. الان میان ×باشه. کجا باید هم دیگه رو ببینیم؟ +یادته که یه درخت بزرگ توی اون باغه بود؟بیا اونجا. ساعت 4. ×باشه. دلم برات تنگ میشه. +منم همینطور صدای پلیسا داره میاد. _پیداشون کردیم. اینجان بوسه ای روی گونه م گذاشت و با تموم سرعتش دوید. پلیسا اومدن و من رو دستگیر کردن.ولی چرا؟ فقط بخاطر اینکه دوست صمیمی تهیونگم! البته از دوست نزدیک تر. تقریبا کاپل، و بیشتر وقتا با هم دیگه هستیم، اونا فک میکنن که من همدست تهیونگم.ولی اینطور نیست.راستش تهیونگ اصلا کاری نکرده که بخواد همدست داشته باشه.
توی بوسان یه افسر هست که از قدیم با پدر تهیونگ دوست بوده. ولی یه اتفاقاتی بینشون میوفته و اون افسر پدر و مادر تهیونگ رو می کشه و تهیونگ از همون موقع که فقط 3 سالش بود پیش مادر بزرگش زندگی میکرد. خونه ی من کنار خونه ی مادر بزرگ تهیونگه.البته مادربزرگ تهیونگ هم چند سال پیش بخاطر اینکه سکته کرده بود، فوت کرد و ته تنها شد.ته اونو به اندازه ی جونش دوست داشت و بعد از مرگش یه مدت افسرده شد. ولی خب من بهش گفتم اینطوری به خودش آسیب میزنه و ... اونم یه خورده بهتر شد. ولی هنوز هم ناراحته. راستش منم به اندازه ی ته ناراحتم. چون من پدر و مادر نداشتم که بزرگم کنن و مادر بزرگ ته همیشه مواظب من بود. امیدوارم که ته بتونه بیاد پیش اون درخت. البته اگه اون بره اونجا شاید من نتونم. _ خب. بگو. می شنوم ×چی بگم؟
_ بگو تو با تهیونگ چه نسبتی داری؟ × من دوست صمیمیشم، اون کاری نکرده. _ الان افسر خودشون میان و همه چیز مشخص میشه. افسر اومد.(با دست سنگینش زد توی گوشم) اشک توی چشمام حلقه زد. =بگو ببینم (با داد) ×من چیزی ندارم که بخوام به شما بگم.ولم کنید برم. یه عکس از توی جیبش در آورد و بهم نشون داد و گفت: =واقعا؟ پس این کیه که داره از مغازه دزدی میکنه؟ اون کیم تهیونگ و اینم تو پارک ا/ت نیستی؟ نذاشت حرف بزنم و بگم که اون من نیستم و گفت: بیارینش ، یه نفر و آوردن؛ تهیونگ بود! کل صورتش زخمی شده بود. سربازا دستاشو گرفته بودن و نمیذاشتن تکون بخوره. +ولم کنید. من کاری نکردم بلند شدم و رفتم سمتش. ×خوبی ؟ خیلی زخمی شدی. چرا اینا دست از سر تو برنمیدارن +اره خوبم. بعد از اینکه از اینجا رفتی برو کنار همون درخت. افسر تفنگ شو در اورد و گذاشت روی سرم.خیلی ترسیده بودم. +ولش کن. تفنگ تو بردار. اگه یه تار موش کم بشه زندتون نمیذارم. =واقعا ؟ حالا میخوای چیکار کنی ؟ دیگه ا/ت ای.... یا شایدم دیگه تهیونگی وجود نداره.
تفنگرو گرفت سمت ته و بهش شلیک کرد. ×تهیونگگگگگ دویدم سمتش و دستشو گرفتم و با گریه گفتم: ×بلند شو. تو خوبی. تهیونگ. تو بهم قول دادی که تنهام نمیذاری. اگه بری دیگه هیچ کس رو ندارم که مواظبم باشه. خواهش میکنم. دستشو اورد بالا و اشکام رو پاک کرد. + تو اگه خوب باشی منم خوبم. بهم قول بده که از خودت مراقبت کنی. میخواستم یه چیزی بهت بگم که هیچوقت وقت نکرده بودم بهت بگم. تا اومدم حرف بزنم دستش رو گذاشت جلوی دهنم و دوباره شروع کرد: +راستش من خیلی وقت بود که میخواستم یه چیزی بهت بگم. راستش میخوام بگم دوست دارم :) ×تهیونگا. منم دوست دارم.خواهش میکنم از پیشم نرو. تو میتونی.
+ ببخشید ولی نمی تونم. برو پیش اون درخت که بهت گفتم. میخواستم برای آخرین بار خوشحالت کنم. ×باشه باشه میرم. چشماش رو بست، دیگه حرف نمی زد. ×تهیونگ. ته . بیدار شو. خواهش میکنم ازت. من بدون تو نمی تونم زندگی کنم. خواهش میکنم ازت. (با گریه) بعدش منو از اونجا انداختن بیرون:/(اونجایی که دزدا رو میبرن کجا بود اسمش،نوک زبونمه ها😐👌🏻) ×حالا من باید کجا برم،اها تهیونگ بهم گفت برم پیش اون درخته. تقریبا یه ساعت طول کشید که برسم به اون باغ. رفتم پیش درخته،هنوز سالم بود،چقد سگ جونه این😹👌🏻 زیر درخت و گشتم و یه بسته شکلات پیدا کردم، روی بسته ی شکلات هم یه نامه بود که روش نوشته بود (کیم تهیونگ،کسی که هیچوقت نتونست بهت بگه...) خب چی رو نتونست بگه بهم. نامه رو باز کردم: "سلام! شاید الان وقت خوبی برای سلام کردن نباشه چون پلیسا دارن میان دنبال من به خاطر کاری که نکردم! خودت میدونی.راستش میخواستم بهت یه چیزی بگم" ×(اشک توی چشمام جمع شد و با خودم گفتم میدونم میخوای چی بگی. قراره بگی دوست دارم :) خب منم دوست دارم! لعنت به خجالت... ادامه ی نامه: " من ازت خوشم میاد و تو رو مثل خواهر نداشته ام دوست دارم."(چرا یاد اون فیلمه افتادم که پسره برای دختره ایفون خرید دختره بهش گفت داداشی😐😹👌🏻)(خب داداش دوست دخترته دیگه:/)
این پارت یک. پارت دوم کمتره. میشه حمایتش کنید🥺؟ خودم این فیکم رو خیلی دوست دارم. لطفا حمایت کنید😭💜 برو نتیجه💗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فیکت رو خیلی میدوستم ادامه بده من میخونمش
هر وق پارت بعدی رو گزاشی بم بگو تو
کامنت های فیکم به فیکمم سر بزن
الان میرم فیکت رو میخونم. هر دوشو گذاشتم تموم شد. فیک کوتاه بود...