پارت هفتم 😊😊😊
بعد از دو هفته حال هیه خیلی بهتر شد و دکتر اجازه ترخیصش رو داد و جیمین در حال حساب کردن بود که ، هیه گفت = امم ، جیمین کجا میشه از اونی که منو زده شکایت کنم ؟! جیمین چشاش گرد شد و گفت = وا . اون که من بودم عزیزم . ما قبلا راجبش صحبت کرده بودیم . واقعا ببخشید . دیگه نمیدونم چجوری ازت معذرت خواهی کنم. اگه لازمه شکایت هم بکن . هیه یه خنده ای کرد و گفت = من اگه دشمنم هم بود شکایت نمیکردم چه برسه به تنها عشق و همدم زندگیم !. همه ادما یه فرصت دارن که بخشیده بشن . اما تو اصلا به بخشش نیاز نداری تو هم مثل من قصدت خوشحال کردن همسرت بود . خوب منم تقصیر داشتم . البته اینارو قبلا بهت گفتم . هردوشون اشک خوشحالی ریختن 😍🙌😌 و بعد سوار ماشین شدن و ....
دوباره به خونشون برگشتن . جیمین که خونرو پر از دود دید نکران شد و زنگ زد به اتش نشانی اما هیه گفت : قطع کن . این غذای دو هفته پیشمونه . مگه تو ، تو این دو هفته نرفتی خونه !؟😹😓 جیمین گفت اخه نتونستم حتی یه لحظه هم تنهات بذارم 🙆 دوتایی خندیدن و یه جوری اون گند رو جمع کردن . 😪😪😆😴 برای ناهار هیه همون غذایی که اون شب میخواست بذاره رو درست کرد . اما اون غذا طعم عشق میداد . هیه اون رو با تمام وجودش پخته بود و همین باعث خوشمزه شدنش شده بود . هردوشون نیاز به حموم داشتن چون بعد از تمیز کردن اون همه دود و کثیفی ....
...به شدت کثیف شده بودن 😯😁 هنوز شب نشده بود که دوتایی قَش کردن رو تخت و لحظاتشون رو تا دو سال به خوبی سپری کردن . *** بعد از دو سال هیه و دوستاش که رشته ترجمه زبان انگلیسی رو خونده بودن هر چهارتاشون مترجم شده بودن و هم جیمین و هم هیه حسابی مشغول کار شده بودن . دیگه همه چیزو از یاد برده بودنو فقط کار و کار و کار ....😑😧 موقع کریسمس بود و جیمین یه پیشنهادی داشت . ساعت ۵ عصر که کار هیه هم تموم میشد ، جیمین رفت دنبالش تا باهاش صحبت کنه . اونها بعد کلی برنامه ریزی و بحث ، به این نتیجه رسیدن که بهتره کل ایام کریسمس رو برای خودشون تعطیل کنن . 😍😍😻😻 یه روز هیه برنامه اون روزشون رو میریخت و یه روز جیمین . اولین روز نوبت جیمین بود . اون شهربازی رو انتخاب کرد و قیافه هیه این شد = 😖😟 اون یه بار طعم اون همه بازی رو چشیده بود اما این بود از جیمین =😍🙌🙌😸😻😎😌😋😀😄😃 پس راهی شهربازی شدن .
روز بعد مال هیه بود . اون گفت خرید و قیافه جیمین 😑 این بود اما باید قبول میکرد 😄 . روز ها میگذشتو اونها همینطور برای هم برنامه میریختن 😀😁 یک روز که برای جیمین بود ، جیمین گفت امروز روز خونه هست . یعنی تو خونه میشینیمو دست به سیاه و سفید نمیزنیم . این برای هر دو خوب بود . برای شام جیمین از بیرون غذا سفارش داد که زحمت درست کردن غذا رو هم نداشته باشن . هیه داشت مسواک میزد که جیمین گفت بیا غذا امادست . هیه سریع شست و اومد تا بخورن . وقتی که خورد به نظرش غذا یه مزه تلخی داشت بعد پرسید = جیمین تو به نظرت این غذا سالمه ؟ جیمین که دو لپی میخورد گفت = اینو از یه رستوران خوب گرفتم . سالمه بخور نگران نباش 😁👌 وقتی که خوردن هیه حالش بد شد و همش حالت تهوع داشت . جیمین نگرانش بود و تو اینترنت سرچ میکرد که این علایم میتونه علایم چه بیماری باشه ، که یکدفعه فکر کرد که هیه بارداره 😃😍 خیلی ذوق کرد و رفت پیشش و گفت = به نظرت این چه بیماری ایه ؟ شاید اگه یه سونو گرافی بریم بهتر باشه . هیه گفت = چی میگی ؟ من حالا حالا ها باردار نمیشم . اینم به خاطر مسمومیت از اون غذاعه . جیمین گفت = پس میریم سونو گرافی . من که میدونم ازم داری قایم میکنی بلا . ....
هیه گفت = عهههه بالاخره امممم فهمیدی . نمیخواستم بفهمی باردارم . دیگه فهمیدی . میخواستم سورپرایزت کنم .😁😻 هیه که نمیخواست تو ذوق جیمین بزنه ، اون لحظه یهویی تصمیم گرفت که الکی بهش بگه که بارداره . جیمین بالا و پایین میپرید و خوشحالی میکرد . فردا شب کریسمس بود و نوبت هیه بود که انتخاب کنه کجا برن و چی کار کنن . جیمین دوست داشت که یه کنسرت اجرا کنه اما چون نوبت هیه بود نمیتونست . اما هیه اون روز رو به جیمین داد و گفت = امروز به عنوان پدر اینده ببینم چه میکنی . هیه نمیخواست دروغش لو بره به این زودی ! جیمین به دوستاش زنگ زد و گفت که امروز وقتم خالیه و میتونیم قرار کنسرتمون رو دوباره برپا کنیم . جیمین به هیه گفت = عزیزم من میرم و ساعت ۶ میام دنبالت تا بریم یه جایی . ...
... گروه بی تی اس اماده شدن و مونده که جیمین بره هیه رو ببره کنسرت ! هیه اماده بود و توقع یه کافی شاپ داشت که الان برن و یه قرار باحال داشته باشن . اما وقتی جیمین اومد دنبالش گفت = امشب قراره کلی اهنگ گوش کنیم و قیافه هیه از 😃 به 😟تبدیل شد . جیمین راه جایی که باید میشِست رو نشون هیه داد و خودش رفت رو صحنه . اهنگ on رو اجرا کردن و بعد جیمین جلوی همه طرفدارا و رفقاش ، از هیه دعوت کرد . وقتی هیه با خجالت اومد روی سِن ، جیمین گفت = بعد از خبر ازدواجم همتون متعجب و ذوق زده شدید . امشب هم میخوام جلوی عشقم خبر بچه دار شدنمون رو بدم . هنوز معلوم نیست پسره یا دختر اما هر چی هست امیدوارم شبیه مامانش بشه . در همین حال که جیمین سخنرانی میکرد ، هیه خجالت زده تر میشد و بیشتر از دروغی که گفته بود شرمنده میشد و دیگه راه حلی برای جمع دروغش وجود نداشت و دیگه پای ابروی جیمین وسط بود 😧😱😰😨 اینم از پارت هفتم 😍😍😍راستی پارت هشت دقیقا از پایان پارت ۷ شروع میشه 😊 امیدوارم خوشتون بیاد و منتظر پارت های بعدیش باشید☺😘😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لایکیدم
هعیی💘 عاجو دلت نمیاد از تهیونگ خودت داستان بسازی از جیمین من میسازی واقعا که☹ به دل نگیریا شوخی کردم😁🤭
جیمین خیلی بهتره 😁
😟😟😟😟😟بازم تا اومدم بزنم ویرایش که عکس بذارم تستچی منتشر کزد .
والا ۷ دقیقه بود ساخته بودم 😯😁
ماشالا به این انتشار سریع 😻
ای بابا😄