پارت ششم تقدیمتون 😘😘😘
اون شب ، بعد از عروسی ، جیمین و هیه رفتن همون خونه نقلی و شیک و جذابشون . سریع لباساشونو عوض کردن و رفتن و خوابیدن . فردا صبح جیمین باید برای ظبط چندتا موزیک ، از خونه میزد بیرون . اون روز بزرگترین ، اولین ، قشنگترین و باحال ترین چالش خانه داری هیه بود . اون بدون اینکه به جیمین بگه با خودش قرار گذاشته بود تا خونه رو تر تمیز و تزیین کنه ، شام درست کنه ، هدیه بخره و کلا شب اول زندگیشونو جشن بگیره . هیه دست به کار شد . اول رفت تا خرید کنه . مواد شام و تزیین و هدیه ها رو خرید و اومد خونه . شامش رو درست کرد و خونه رو جمع و جور کرد اما ...
... موقع تزیین کردن که شد ، یادش اومد چند تا وسیله رو هنوز نخریده . تقریبا ساعت ۷ شب بود و نزدیکای رسیدن جیمین به خونه بود . اون سریع و با عجله لباس پوشید و تو اون تاریکی شب زد به خیابون تا اون چند تا چیزو بخره . هوا بارونی بود و خیابونا شلوغ ! هیه یه دختر تنها و جوون هم تو اون همه جمعیت دنبال یه مغازه بود تا وسایل مورد نیازشو بخره . بالاخره از یکی ادرس گرفت و فهمید اونور خیابون تو اون مجتمع بزرگه یه جایی هستش . اون با عجله و سرعت تمام به سمتش دویید که یکدفعه ...
... یه ماشین خیلی با سرعت زد به هیه . هیه همینطور روی زمین ، خونی و مالی ، دراز به دراز افتاد 😵😿. همه دور هیه جمع شدن و راننده ماشین با ترس پیاده شد . اون راننده جیمین بود 😨😲😵😵😵😵 جیمین به سمت کسی رو که زده بود دویید و وقتی همسرش رو دید ، شوکه شد . در حدی که ضربان تند قلبش رو میشد به وضوح دید . اون از نگرانی و ترس از اینکه چه اتفاقی برای هیه افتاده اشک میریخت و گریه میکرد . اون سریع رفت و هیه رو رو دستاش گرفت و سوار ماشینش کرد . ...
... تا خود بیمارستان داد میکشید و با هیه حرف میزد و فکر میکرد صداشو میشنوه . میگفت = اخه چرا ؟ چرا تند رفتم ؟ چرا از مسیر خلوته نیومدم ؟ هان ؟ هیه چرا ؟ جواب نمیدی نه ؟ بگو دیگه ! چرا انقدر من بدم ؟چرا ، چرا ، چرا ؟ببخشید نتونستم ازت محافظت کنم ، ببخشید که خودم باعث این وضعت شدم . 😫😩😥😣😢😢😢... تو بیمارستان پرستارا وضعیتش رو خیلی بد توصیف کردن و بردنش به اتاق عمل . جیمین به یکی از دوستاش زنگ زد و گفت = ببین ، من ،ممم ن الان تو بیماررستاننم . خودتو با بقیه برسوننن نن ن . و قطع کرد کرد . انقدر استرس داشت که بیمارستان رو سر جیمین بود ....
.... غذای هیه روی گاز داشت میسوخت ، چراغای خونه روشن بودن ، شمع های روی میز اب شده بودن و جیمین و هیه تو بیمارستان بودن . *** بعد از گذشت نیم ساعت دوستای هیه و جیمین با عجله اومدن . کنیا یکدفعه دست به یقه جیمین شد و گفت = هیه چش شده ؟ من چِم شده که گذاشتم هیه با تو ازدواج کنه . با مردی که نتونسته از خواهرم مراقبت کنه . کجاس ؟ چیکارش کردی ؟ چه اتفاقی افتاده واسش ؟ جیمین با شنیدن حرفای اونا حالش بدتر میشد . خودشو چسبوند به دیوار و در همون حال داغونی که داشت ، گفت = امشب من برای هیه جا رزرو کرده بودم و به خاطر کارم دیر شد که بیام دنبال هیه و باید سریع تر میرفتیم اونجا . راهمو عوض کردم و با سرعت تمام به سمت خونه گاز دادم . اما یکدفعه هیچی نفهمیدم . دیدم یه خانمی روی شیشه ماشینه . چشام سیاهی رفت . دو دقیقه طول کشید تا به خودم بیام . ...
... بعد که از ماشین ن ن پی یا د ده شدم م ، دیدم هیه رو زمینه . اول فکر کردم یه کابوسه . اما بعد دیدم خودشه . اوردددمش بیمارستان ن ن و بعد بردنش اتاق عمل . زنگ زدم به جین و اونم شماهارو خبر کرد . من حالم از هیه هم بدتره چه برسه به شما . ای کاش من جای هیه بودم ... و بعد بغضش شکستو زد زیر گریه . یکدفعه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و نگوت سریع جلوش رو گرفت و وضعیت هیه رو پرسید و دکتر گفت = بیمارتون حالش خوبه. خوشبختانه اسیب جدی به سرش وارد نشده . این تقریبا یه معجزست . البته ممکنه حتی بعد از مرخص شدن بیمار ، یکسری واکنش ها داشته باشه که احتمالی هست . باید چند روز در بیمارستان بمونن . جیمین که چشاش برق میزد بلند پرسید = کِی میبینمش ؟ همون لحظه هیه رو اوردن بیرون . جیمین دستای هیه رو از زیر اون پارچه ای که روش بود کشید بیرون فشار داد . اون شب فقط خودش کنار عشقش خوابید و شب اول زندگیشون به خوشی تموم شد . عشقام این پارت هم تموم شد واقعا امیدوارم خوشتون اومده باشه . راستی منتظر پارت های بعدیش باشید ❤❤❤💙💙💙😻😘😘😘😘😘 دوستون دارم بای 💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود😍😍
تا پارت چند تست میسازی ؟
نمیدونم چند پارت میشه ،
اما هنوز داستان داره .😊
عالی عاجولی راستی من ناراحتم که جیمین و هیه هم رو دوست دارن چون من جیمین رو دوست دارم💘
عزیزم این یه داستانه 😊
جیمین همه طرفداراشو دوست داره 😘😘😘😘
مرسی🥰😘
بچه ها تا من اومدم عکس دانلود کنم ، تستچی تستم رو منتشر کرد 😕
ای بابا😐