این قسمت رو زودتر از وقتش گذاشتم تا اگه بازم مشکلی مثل هفته گذشته پیش اومد دیگه سر وقت تایید بشه. واقعا متاسفم که داستان کمی جذابیتش را از دست داده بود همونطور که قبلاً هم گفتم من مدرسه میرم و سرم خیلی شلوغ میشه، اما الان دیگه وقت آزاد دارم و میتونم با دقت به داستان بپردازم، خیلی ممنونم که تا الان با من پیش اومدید و چیزی نگفتید??? واقعا دوستون دارم، امیدوارم همیشه موفق باشید.
بخاطر اینکه سرعت آسانسور خیلی بود آدرین کمر لیدیباگ رو گرفت و اونو به خودش چسبوند، گلوریا هم مثل همیشه ریلکس ریلکس وایستاده بود و شارون هم فقط چپ چپ به گلوریا نگاه میکرد، از پلگ براتون نگم که مثل چسب دوقلو چسبیده بود به تیکی........ درست بعد از ۱۰ ثانیه آسانسور ایستاد یه ربات پهپادی سخنگو جلو اومد و گفت:? سلام به وی. ال. سی خوش اومدید، بانوی من خانم رئیس منتظرتون هستن.?/ گلوریا:? لیدیباگ با من بیا، تیکی و پلگ برید به دوستاتون سر بزنید.?/ پلگ:? پَ.../ گلوریا:? دی. ال میتونی به اینا غذا بدی؟?/ دی. ال:? حتما بانوی من./ {? دی. ال: یکی از ربات های سازمان، معروف به پرنده مهربون، مشخصات ظاهری: یک ربات پهپادی سخنگو، آبی و صورتی، با اندازه ای متوسط، شماره میراکلس: ندارد. ?} لیدی باگ و گلوریا به سمت اتاق رئیس سازمان رفتن، در راه، لیدی باگ از گلوریا پرسید:? این رئیسه کیه؟/ گلوریا:? مسئول فعلی سازمان سولیناست، اما رئیس اصلی اسمش اماست./ لیدیباگ:? تیکی به من گفته بود تو همسر یونگ بودی، نباید تو جانشین اون میشدی؟?/ گلوریا:? وقتی یونگ مرد، بر طبق وصیتش قدرتش به سه نفر رسید، من، اما و مردی به نام هو./ لیدیباگ:? هو؟/ گلوریا:? دیگه رسیدیم، بعد توضیح میدم./ گلوریا و لیدیباگ به اتاق سولینا رفتن، {??♀️ سولینا: مسئول اداره کردن سازمان، معروف به رئیس سو، مشخصات ظاهری و فردی: زنی قد بلند با چشمان طوسی و موهای سیاه بود و پوست سفید - تقریبا مهربون، شوخ، عجیب، از نوع ناشناخته. شماره میراکلس: ندارد. ??♀️} سولینا با یه لبخند موذیانه سر تا پای لیدیباگ و گلوریا رو بررسی کرد و گفت:? استایل کفشدوزک، باید جالب باشه./ گلوریا:? به تو فقط لباس گورخر میاد./ سولینا:? باید یه توهین تلقیش کنم؟/ گلوریا:?? هر طور دوست داری، تلقی کن، من فقط یک ماه مهلت دارم، باید سریع عمل کنیم./ سولینا:? وای که تو چقدر گوشت تلخی./ گلوریا:? خب./ سولینا:??♀️ جوش نیار، اگه کسی قرار باشه جوش بیاره منم./ گلوریا:? نیومدم اینجا باهم دعوا کنیم، خیلی سریع توضیح بده./ سولینا:? چرا انقدر عجله داری؟/ گلوریا:? یه آدم ۵۰۰۰ ساله نمیدونه فردایی براش وجود داره یا نه./ سولینا:? اتفاقی افتاده؟/ گلوریا:? بله./ لیدیباگ:? گلوریا چیشده؟/ گلوریا آهی رو کشید و گفت:? خب دیگه، الان هدف سازمان چیه؟/ سولینا با نگرانی به لیدیباگ نگاه کرد و گفت:? سازمان تا الان خیال میکرد هاکموث دشمن اصلی ماست، اما حالا دشمن جدیدی پیدا شده، یک جادوگر./
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
حاجی من هر چی فک میکنم نمیفهمم قضیه داستان چیست 😑😐منطقیه نه
سلام.اسم داستان من ماجراجویی در پاریس فصل ۴ قسمت......هست.
ممنون?
ععررررررررررر ععععععااااالاالللللبیییییی بود ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دارم از هیجان میمیرم ?????????? پارت بعدی رو زود تر بزار من دارم دق میکنم ????????
????????
چشم، خیلی زود میزارمش، اخه باید عالی بشه، خیلی سوپرایز ها براش دارم??❤
خیلی جالب بود.اینکه طولانی بود هم عالی بود.راستی اتفاقا به نظرم داستانت جذابیتش رو از دست نداده،تازه داره جذاب تر میشه.منتظر قسمت بعدی هستم.
ممنونم عزیزم❤ راستی نیکو من هر چقدر دنبال داستانت گشتم پیداش نکردم، میشه اسمش رو بهم بگی?
با این که هیچی از داستانت نفهمیدم ولی حسابی خندیدم
??? خب عزیزم باید از قسمت اول بخونی دیگه