
فکر کنم بیشتر تون از مشکلی که برای ملودی پیش اومده خبر داشته باشید، خب ملودی این چند وقت اصلا نبود من بودم که به جای پیام میزاشتم و اینا ●●●●●●●●●●● اما الان ملودی حالش خیلی از قبل بهتره با این حال دیگه این داستان رو نمیخواد ادامه بده و داره روی یه داستان جدید کار میکنه، من از اول توی نوشتن داستان کمکش میکردم ولی ایده های اصلی مال خودش بود، الانم من اینو ادامه میدم تا خودش نوشتن وییانگ رو تا پارت اخر ادامه بده، بعد خودش فصل سه این داستان رو براتون میزاره لذت ببرید•
گلوریا:🤨 سر آشپز کیه؟/ جالینوس:😲 اوه، چطور یادت نیست شما ها عضو یه تیم بودید./ گلوریا:😳 تیموتی؟ (پ.ت:😒 یه جوری میگه چطور یادت نیست، انگار همین دیروز بوده..../ من:🙄 بنظرت خیلی حرف نمیزنی؟/ پ.ت:😁 اخه یک ماهه نبودیم، دلم میخواد هر چی توی دلم گیر کرده رو بریزم بیرون./ من:😕 اخی عزیزم./پ.ت:😌 لوکی./ من:🤦🏻♀️ به دختره گفتم، تاف و راف بهت نشون نده بد آموزی داره ها، ولی کو گوش شنوا./ پ.ت:😌 اتفاقاً امروز دعوتشون کردم، تشریف فرما شن./ من:🤦🏻♀️ خدایا صبر بده، صبر.) شارون چشماش رو جمع کرد و باحالت مشکوکی، گفت:🤨 چطوری فهمیدی کی رو میگه؟/ گلوریا:😏 توی این دنیا فقط دو نفر میتونن از اون سوپ درست کنن./ پلگ:😋 پنیرم داره؟/ گلوریا:😉 از آب پینر استفاده میکنن./ شارون:☺ میشه منم بخورم؟/ جالینوس:😄 هر کی هر چه قدر خواست میتونه بخوره./ گلوریا: شارون برو سوپ بیار./ شارون:🧐 گلوریا بلند تر صحبت کن صدات رو ندارم./ گلوری:📣 سوپ./ شارون با صدای بلند گفت:📣 خب.... سوپ چی؟🧐/ جالینوس:🤔 عجب فیلمیِ این.../ گلوری:😒 ۲۵۰ سالشه، بایدم اینطوری باشه./ آدرین:🤦🏻♂️ در جمع شما بزرگان خیلی احساس کوچیکی میکنم، بخاطر همین خودم میرم سوپ رو میارم.😅/ شارون:😊 آفرین پسر خوب./ گلوری:🤦🏻♀️ مراقب باش./ پلگ:😁 منم بیام؟/ آدرین:🙃 بیا./ پلگ:🤤 قند عسلم تو هم بیا./ تیکی:😊 باشه./ چند دقیقه بعد از رفتن آدرین و تیکی و پلگ، گلوریا به شارون نگاه کرد و گفت: مطمئن شو، رفتن یا نه؟....
شارون به سمت در رفت و خیلی آروم در رو باز کرد، بعد سرش رو از برد بیرون و این و اونور رو نگاه کرد، وقتی مطمئن شد آدرین رفته، در رو قفل کرد و به گلوریا گفت:👍🏻 رفتن./ گلوریا به لیدیباگ نگاه کرد (پ.ت:😱 الان میکشنش!!!!!!!/ رافنات: عموی بزرگِ عموی مادرِ عموی پدر پدربزرگم، همیشه میگه: شخصیت های اصلی نمیمیرن، مگه اینکه نویسنده مشکل روحی روانی داشته باشه./ پ.ت:😊 مطلقاً داره./ تافنات: پس کار لیلی تمومه./ من:🙄 پشت سرم حرف نزنید، من کمکی ام./ پ.ت: وایستا، لیلی کیه؟😮/ تافنات: همین سیاه قرمز در بستر خفته./ پ.ت:🤦🏻♂️ من کلاً حرفی ندارم./ تاف:😏 یادش بخیر عمو سِنید، همیشه میگفت باید جوهر خورد تا نویسنده شد./ من:😮 واقعا؟/ راف:😎 نویسنده های ناشی درک نمیکنن/ پ.ت:😒 راف، اگه یه ل اضافه میداشتی الان میشدی رالف خرابکار. ) و گفت: شارون، میراکلسش رو در بیار./ شارون: بله./ شارون سعی کرد گوشواره های لیدی رو از گوشش جدا کنه، اما هر چه قدر سعی کرد موفق نشد، با تعجب به گلوریا نگاه کرد و میخواست چیزی بگه که گلوریا گفت: اون امروز نمرد چون این میراکلس نجاتش داد، اون گیاه هم سعی کرد میراکلس رو در بیاره، اما نتونست./ جالینوس:🤔 چرا این اتفاق افتاد؟/ گلوریا:🙂 چون مرینت همون برگزیدهست./ شارون:😃 ممکنه.../ گلوریا:🙁 نه، هیبریول من...../ یکدفعه....
یکدفعه صدای جا به جا شدن دستگیره در اومد😨، گلوریا سریع حرفش رو قطع کرد و گفت:😧 کی داره در میزنه؟/ (پ.ت:😏 در رو با لِنگر میزنه./ من:😒 باز جو گرفت تو رو؟/ پ.ت:😌 یس، رافی و تافی رفتن.☹/ من:🤨 خب؟/ پ.ت:😌 منم به گاس گفتم بیاد./ من:🤔 کدوم گاس؟/ پ.ت:🙄 موش سیندرلا./ من:🙄 دیگه خیلی از مرحله پرت شدی./ پ.ت:😏 خیلی هم عالیم.) گلوریا چند لحظه صبر و دوباره گفت:🤨 کی هستی؟/ باز هم صدایی از پشت در نیومد، بنابراین گلوریا به شارون علامت داد که به سمت جعبه میراکلس بره و میراکلس هاشون رو بیرون بیاره. شارون هم با قدم های خیلی آروم به سمت جعبه رفت و پارچهای که روش کشیده شده بود رو کنار زد: [🌼 جعبه میراکلس شماره یک: جعبهای است که فقط میراکلس های سازندگان اصلی در آن قرار دارد، این جعبه از ۵ میراکس مراقبت میکند که هر کدام قدرت های خارقالعادهای دارند، میراکلس قو🦢 (مطعلق به وییانگ و یونگ)، میراکلس برف❄️ (مطعلق به هاکارو)، میراکلس رز🌹 (شانیا)، میراکلس خفاش🦇 (مطعلق به هو) 🌼] شارون در جعبه رو باز کرد و میراکلس قو🦢 رو از داخلش اورد بیرون، نفس عمیقی کشید و به گلوریا گفت: بیا./ نگهان💥....💥.....💥....💥....💥.....💥......💥....💥.....💥....💥.....💥....💥....💥....💥در 🚪نابود شد و شارون پرید زیر تخت🛏 و جالینوس مثل اسپایدرمن🕸️ رفت، چسبید به سقف و گلوریا هم که بی جا و مکان مونده بود خودش رو غیب کرد.😐👌🏻
آدرین وارد اتاق شد و کمی توی اتاق سرک کشید، بعد که دید هیچی نمی یابد شونه هاش رو بالا انداخت و به سمت لیدی باگ رفت، یهو پلگ گفت: کت..../ آدرین:😧 منو ترسوندی پلگ، چی شده؟/ پلگ: بوی عطر میاد..../ آدرین:🙁 پس من چرا حس نمیکنم؟/ پلگ: ما کوامی ها در شرایط خاص، حس بویایی مون قدرت میگیره./ آدرین:🤔 چه شرایطی؟/ پلگ: مناسب سنت نیست./ (پ.ت: منظورش جفتگ..../ من:😒 سکوت، الان داستانم منتشر نمیشه./ پ.ت:☹ عه خب دارم واضح سازی میکنم دیگه، سه نقطه./ من:😬 خیلی رو داری.) آدرین: 🤦🏻♂️ خب حالا..... اما این بوی عطر کیه./ پلگ: کلا یدونه از این عطرا وجود داره.../ یکدفعه کسی در زد، آدرین به پلگ گفت:🤔 کی میتونه باشه؟/ پلگ:😒 منم... خب معلومه دیگه بانو و غیره هستن./ آدرین:🤦🏻♂️ بزار در رو باز کنم./ آدرین آروم به سمت در رفت و همین که دستش رو گذاشت روی دستگیره در، لیدی باگ با صدایی آروم و ضعیف گفت: آد...آدری..یَن؟!/ آدرین سرش رو به سمت لیدی باگ برگردوند و میخواست چیزی بگه که گلوریا و شارون و جالینوس با هم از در وارد اتاق شدن، ( من:😏 حالا بنظرتون چه اتفاقی افتاد؟/ پ.ت:☺ من نظرم رو میگم باقی خواننده ها لطف کنید کامنت کنید./ من:🙄 پ.ت چرا باادب شدی؟/ پ.ت:😌 مصاحبه کاری دارم./ من:😮 واقعا کجا؟/ پ.ت:😏 میخوام سرآشپز یه رستوران ایتالیایی بشم./ من:🤦🏻♀️ باز این شبکه تماشا پاستا رو پخش کرد جو گرفت تو رو؟/ پ.ت:🤤 فکر کنم عاشق شدم./ من:😒 عاشق سئو یوکیونگ؟/ پ.ت:😒 نه بابا، دختره یه تخته نداره./ من:😃 اووو، پس عاشق اُ سای یانگ شدی؟ خیلی خوشگله!☺/ پ.ت:🤢 نه نه نه اصلا.... مگه ندیدی با سرآشپز چیکار کرد، اصلا نمیخوام.🤮/ من:😧 خاک تو سرم، عاشق می هی شدی؟ اون که داره ازدواج میکنه./ پ.ت:😇 خوشگله ولی نه.😜/ من:😮 هاه، لابد عاشق لی هی جوو شدی؟☹/ پ.ت:😌 یس آف کورس./ من:😒🤦🏻♀️ دیگه حرفی ندارم لطفا نظرت رو هم نگو که صد در صد مثبت ۱۸ ساله.👌🏻) همینطور که داشتن از در وارد میشدن پای شارون و جالینوس بهم پیچید و جالینوس خورد زمین😂 بعد شارون هم افتاد روش😂 گلوریا هم که دید بهتره اونم از فرصت استفاده کنه😂 و تلافی کنه 😂خودش رو انداخت روی شارون😂، شارون هم جیغ و گفت:😫 هی، چته؟/ گلوریا:😒 هیش _ به آدرین نگاه کرد_🙃 پسرم، سوپ رو گرفتی؟/ لئو:😕 بانوی من میخواید اول بلند شید بعد به سوالاتتون ادامه بدید./ گلوریا:😃 لئو تویی؟/ لئو:☺😚 بله بانوی زیبای من./ شارون گردنش رو به عقب کج کرد تا بتونه کسی که داره حرف میزنه رو ببینه وقتی لئو رو دید با تعجب و وارونگی گفت:😮 واو، پس تو واقعا یه ربات کاسهای هستی؟/ گلوریا:😶 شارون انقدر حرف نزن./ جالینوس:🤦🏻♂️ خانما میشه از..../ گلوریا و شارون:📣 سکوت./ لئو:😕 ربات کاسهای چیه دیگه؟!/ شارون:😊 وای من عاشق اینجا شدم، از اون غذا ها هم دارید......؟😍🤩/ گلوریا دستش رو گذاشت جلوی دهن شارون و گفت:😁 شارون جون انقدر حرف نزن _به لئو نگاه کرد_😉 لئو یه ربات سرو غذاست، اینجا همه غذا ها رو این ربات ها سرو میکنن، پس یعنی گارسون بی گارسون.😊/.....
جالینوس:🤦🏻♂️ بانوان نمیخواید از روی من بلند شید؟/ شارون:🤦🏻♀️ به جان خودم میخوام ولی یکی دیگه باید از روی من بلند شه بعد./ گلوریا:😌 جای من که خوبه./(پ.ت:😍 وای من عاشق این دختره ام./ من:🙄 الان عاشق اون دختر تپله پاستا نبودی؟/ پ.ت:😴😴/ من:😑وای خدا😑) گلوریا خندید😅 و از روی شارون بلند، دستش رو به سمت شارون گرفت تا به شارون کمک کنه از روی جالینوس بلندشه، شارون هم دست گلوریا گرفت و همین که داشت از روی جالینوس بلند میشد، گلوریا دستش رو ول کرد و شارون دوباره افتاد روی زمین😂😂، شارون:😬 هی، چته؟/ گلوریا بدون اینکه به شارون نگاه کنه به سمت پنجره رفت و اونو باز کرد باد ملایمی میوزید که باعث میشد موهای سیاه ابریشمی گلوریا توی هوا معلق بشه و چشم های سیاهش به نقطهای نا مشخص خیره بمونه، شارون و جالینوس از روی زمین بلند شدن و شارون به سمت لئو رفت و قاشقی که توش بود سوپ🍜 رو به لیدیباگ داد و گفت:🙂 جالینوس، چقدر طول میکشه بیدار بشه./ ... چند لحظه گذشت و شارون دوباره گفت:📣 جالینوس.😑/ جالینوس از جاش پرید گفت:😧 چی.....چیه؟/ شارون:🤦🏻♀️ پرسیدم چقدر طول میکشه بیدار بشه؟/ جالینوس: یکم بعد تموم شدن سوپ./ جالینوس بعد ار اینکه اینو گفت، سرش رو تکون داد و از اتاق رفت....
شارون:😕 این چش شد؟ _ سرش رو به سمت آدرین گرفت_😬 بچه بگیر اینو ببینم، عمهت چشه؟/ شارون، لئو رو انداخت بغل آدرین و رفت به پیش گلوریا و توی این چند قدمی داشت بر میداشت گفت:🤦🏻♀️ همه خل شدن، گیر افتادیما _به گلوریا رسید و دستش رو گذاشت روی شونهی گلوری_😕 چی شده به چی داری نگاه میکنی؟/ گلوریا: مادر و پدرم./ گلوریا برگشت و به شارون نگاه کرد، شارون وقتی به چشم های گلوریا نگاه کرد......😱😱😱
من:😌 فکر می کنید چه اتفاق تلخی افتاده؟ شایدم شیرین، کی میدونه؟/ پ.ت:😧 عه بقیهش کو پس☹/ من:😒 یکی داشت میخوابید مثلا بخواب، ایده جدید به ذهنم رسیده./ پ.ت:😬 خیلی سه نقطهای./ من:🙄 تو هم همینطور./ پ.ت: 😛😛./ من: 😝😝😝./ پ.ت:😑 تقلیدکار./ من: 😏 همیشه کم میاره.... راستی گاس کو؟/ پ.ت:🤦🏻♂️ دیدم نمیتونه حرف بزنه و زبان ما رو بلد نیست گفتم بره با گربه سیا سفیده بازی کنه./ من:🤔 مگه با هم دشمن نیستن؟!/ پ.ت:🤦🏻♂️ نه بابا توی پشت صحنه باهم دوستای جون جونی هستن./ من:🤦🏻♀️ تام و جری خود کشی کردن اخرش اینا پشت صحنهای دوست جون جونی شدن؟/ پ.ت:🤦🏻♂️ نه تام و جری هم دوست جون جونی شدن پشت صحنه./ من:🧐 شخصیت های کارتونی هم مگه دوست جون جونی میشن، اونم کجا، توی پشت صحنه، دوستان یک لحظه فکر کنید ببینید اصلا یه همچین چیزی ممکنه./ دوستان:👌🏻 ممکنه ممکنه.👌🏻/ من:😨 اینا از کجا اومدن./ پ.ت: 😒 خودت نوشتی دیگه./ من: 🙄 یادم نمیاد./ پ.ت:🤦🏻♂️ وای که تو چقدر لوس شدی، یک صفحه چرت و پرت نوشتی بسه دیگه.🤦🏻♂️/ من:😬 اولا که لوس خودتی، دوماً الانم زیاد حرف بزنی بلاکت میکنم.😏/ پ.ت:😎تاثیرات_منفی_کلاس_آنلاین./ من:😎 میخوای بگم امتحان عربیت رو چند شدی؟/ پ.ت:🙄 اصلا به من چه هر چی میخوای بنویس./ ملودی:🤦🏻♀️ خدایا اینا چرا انقدر حرف میزنن.... خب دوستان بیاید بر گردیم به چند دقیقه پیش، ببینیم چه اتفاقی افتاد که گلوریا اینا از پشت دری که آدرین نابودش کرده بود، سر در اوردن./ پ.ت: وایسا، چی شد، چرا اینطوری شد، مگه ملودی همون من نیست، یا من همون ملودیه، یا شایدم من منم.😱/ من: اصلا خودت فهمیدی چی گفتی؟.... من اسمم منه، ملودی هم اسم هنریش ملودیه./ پ.ت: پس چرا من فکر میکردم تو نویسندهای؟/ من: چه بدونم؟/ ملودی:🤫🤫🤫./ پ.ت: 😁./ من: 😁./
چند دقیقه قبل..... |پ.ت:👌🏻 دقت داشته باشید که زمان داستان مال موقعیه که پلگ داشت میگفت: بوی عطر میاد..../ ما دیگه به صحبت های اینا نمیپردازیم، اما همین که پلگ اینو میگه، گلوریا.....
گلوریا در حالی که نامرئی شده بود، سینه خیز به سمت شارون رفت و وقتی به شارون رسید، توی کف دست شارون با انگشت اشارهش نوشت: "نترس، گلوریام، میخوام، زمان رو متوقف کنی، پلگ داره عطر منو حس میکنه، جالینوس هم پیر شده، نمیتونه زیاد تحمل کنه."/ شارون چشم هاش بست و در عرض یک ثانیه زمان رو برای همه کره زمین به جز خودش و گلوریا و جالینوس متوقف کرد.😮😯 (من:👌🏻 الان رسیدیم به اونجایی که پلگ میگه: کلا یدونه از این عطرا وجود داره...، اینجا زمان توسط شارون متوقف میشه.) بعد از توقف زمان گلوریا خودش رو مرئی کرد و گفت:🙂 شارون برو به جالینوس کمک بیاد بیرون باید، این خاطره رو تغییر بدم./ شارون:👍🏻😉 باشه./ شارون از زیر تخت اومد بیرون و رفت زیر سقفی که جالینوس بهش چسبیده و گفت: جالی، بیا پایین./ جالینوس:😑 جالی چیه دیگه، من اندازه پدر بزرگت پدربزرگ جَد بزرگت سن دارم.😬/ و برای این که به نوعی تلافی کرده باشه دست و پاش رو از دیوار جدا کرد و داشت میافتاد روی شارون که شارون جا خالی داد😐😂😂 و گفت:🤭 پدر بزرگ، این کارا دیگه برای سن شما مناسب نیست./ گلوریا:🤦🏻♀️ چیکار دارید میکنید؟/ شارون:🤭 پدربزرگ داشتن تمرین فرود میکردن که یهو به سقوط آزاد تبدیل شد.😂/ گلوریا:🤭 جالینوس بلند شو دیگه./ جالینوس از روی زمین بلند شد و گفت:😒 نسل جدید.... از سنتون خجالت بکشید.😑/ گلوریا:😅 جالینوس، هنوزم از جادو استفاده میکنی؟/ جالینوس:😏 هنوزم استفاده میکنم، حالا برای چی میپرسی چیزی میخوای؟🧐/ گلوریا:🙏🏻(ملودی: انقدر از این استیکر بدم میاد که نگو🤦🏻♀️/ من:😂😂 اره دیدم توی کلاس آنلاینتون همش از این استفاده میکنن.😂😂/ پ.ت: 😂😂😂 اره اره خیلی خوبن، بچه های کلاسشون نمیدونید که😂😂/ ملودی: بزارید خودم براتون توضیح بدم، 🙏🏻 این دستی که میبینید در هر جا و مکانی و برای هر چیزی کاربرد های به خصوص خودش رو داره، مثلا برای خواهش کردن استفاده میشه" خانم خواهش میکنم امتحان نگیرید🙏🏻🌹" برای تشکر استفاده میشه"خانم خیلی لطف کردید.🙏🏻🌸"برای عذر خواهی به کار میره"خانم شرمنده از این به بعد بیشتر دقت میکنم🙏🏻☘" این دست برای سلام کردن هم بکار میره"سلام خانم🙏🏻" بودایی ها هم موقع عبادت از این دست ها استفاده میکنن"🙏🏻" اما الان دیگه خیلی همکلاسی هام زدن به جاده خاکی هر چی میگن اینم باهاش میفرستن" نه عزیزم خانم گفتن، صفحه ۷ کتاب علوم رو باید حفظ کنی🙏🏻 "و هزاران کابرد دیگهای که این استیکر داره.😂😂) یه در درست کن، مثل در های دیگه سازمان.[گلوریا اینو گفت، چون خیلی فاصله افتاد خواستم یاد آوری کنم😂]/ جالینوس: خیلی خب، الان درست میکنم./
خب دیگه بقیهش هم که خودتون میدونید، چی شد، داستان رو اینجا به پایان میرسونم، پارت بعدی رو حتما بخونید به دوستان خودتون معرفی کنید و در کل هر مشکلی بود ببخشید به بزرگی خودتتون، اخه اولین تجربهم بود همیشه ملودی بهم کمک میکنه😘 داستان ملودی رو هم بخونید، که بنظر من از همه نویسنده های تستچی بهتره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
تولدت مبارک
بچه ها ملودی میگه میخواد حق نوشتن ادامه این داستان رو بده به یکی از کابران تستچی
کسی میخواد ادامه اینو بنویسه
راستش من فکرنکنم از پسش بر بیام و ملودی هم مریضه
لاله تو دوست نداری ادامه بدی؟
ببخشید من خیلی خوشحال میشدم بنویسم ادامه رو ولی من هنوز تو داستان خودم موندم😐😂
ایشالا یکی مینویسه بالاخره.
سلام
چه مشکلی برای ملودی پیش اومده؟؟ 🤕🤕
و اینکه داستانتون عالی بود. 🙏🙏🙏
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
خیلی خلاقانه بود
امیدوارم مشکل ملودی زودتر حل بشه🙏
خیلی ممنونم😊
ملودی مریض شده 😕