9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Army انتشار: 3 سال پیش 2,966 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همگی اینم از این پارت تو این پارت قراره اتفاق تازه و بدی بیوفته از الان میگم اماده باشید😅
بعد از حدود یه ربع به جایی که نمی دونستم کجاس رسیدیم از ماشین پیاده شدم یه شهر بازی بود با تعجب به جونگ کوک نگاه کردمو گفتم:چرا اومدیم اینجا
جونگ کوک:چون جای باحالیه ببینم خوشت نیومد
با ذوق گفتم _چرا من عاشق شهربازیم
جونگ کوک:خیلی خوب حاضری یه شرط ببندیم
با تعجب گفتم :چه شرطی
جونگ کوک : همه بازی های شهربازی رو بازی میکنیم هر کی ترسید باید به حرف اون یکی گوش بده چطوره
_واقعن میخوای همشو سوار شی
جونگ کوک پشت سرهم سرشو تکون دادو گفت:اره
_باشه قبوله
جونگ کوک دستامو دنبال خودش کشیدوبه سمت ورودی شهربازی رفت تموم روزو نصف وسیله های شهربازی رو سوار شده بودیم ولی نتونستیم تمومشو سوار بشیم
جونگ کوک:سورا تو باختی
با تعجب به جونگکوک نگاه کردمو گفتم:چی میگی بابا من بردم
جونگ کوک با خنده گفت:فکر کردی نفهمیدم تو ترن هوایی ترسیدی
_نخیر اشتباه دیدی خودت اول ترسیدی کی اولین جیغو زد
جونگ کوک دستی به موهاش کشیدو بی تفاوت گفت:خواستم بترسونمت ولی من واسه هیجانش اون جیغو زدم وگرنه اصن نترسیدم
_اره جون عمت
جونگ کوک:راست میگم تازه تو خودت بیشتر از من جیغ زدی
بریده بریده گفت :من ..منم همینطوری جیغ زدم خواستم تو تنها نباشی
جونگ کوک با خنده گفت:تو باختی
_نخیر تو باختی
جونگ کوک:قبول کن باختی
_قبول نمیکنم تو اول جیغ زدی
جونگ کوک:تو بیشتر جیغ زدی
_به من چه
جونگ کوک:زیر قولت نزن باختی دیگه باید شرطو قبول کنی
کلافه گفتم :چیکار باید بکنم
جونگ کوک بلند با خنده گفت:افرین حالا شد
پوزخند زدمو گفتم _دیوونه بگو شرطت چیه
جونگ کوک چند ثانیه تو فکر رفت بعد با لبخند شیطانی نگام کردو گفت:باید خوراکی های تندو امتحان کنی
از شرطی که گذاشته بود دهنم باز مونده بود من نمی تونستم این زیادی بود ولی مجبور بودم
_مطمئنی
جونگ کوک با لبخند خبیثانه نگام کردو گفت:اره
_ولی این زیادیه
جونگ کوک:به هر حال تو باختی باید راستی من یه جا میشناسم غذا ها و خوراکی های تندی داره میریم اونجا
_باشه بریم
باهم سوار ماشین شدیم تا رسیدنمون به اونجا به این فکر میکردم ممکنه بتونم بدون هیچ ترسی کنارش تا اخر بمونم از این میترسیدم که بودنم بهش اسیب برسونه با این حال خودمم وابستش شدم نمی تونم فراموشش کنم اون مدت که ازش دور بودم زیادی و سخت بود جالبه بین دو راهی میمونم وقتی تو هر موقعیتی فقد لبخند میزنه و میگه بهم اعتماد کن نفس عمیقی کشیدمو رد نگاهم به جونگ کوک افتاد تو خیلی مهربونی و همینطور خیلی لجباز تو دلم با خودم گفتم امیدوارم همیشه بتونم کنارت بمونم نمی دونم چقدر محو نگاه کردنش بودم ولی خیلی زود خوابم برد
از زبان جونگ کوک: خوب دیگه رسیدم باید پیاده شیم سرمو به طرف سورا برگردوندم اون خیلی اروم خوابیده بود چیجوری میتونه اینقدر زیاد بخوابه فکر کنم از این به بعد باید اونو شوگای دو صدا کنم آیشششش من به خاطر امروز یه عالمه قهوه خوردم تا خوابم نبره نزدیکش رفتم قلبم داشت تند میزد چشام رو اجزای صورتش مکث کرده بود خیلی اروم زیر گوشش گفتم:سورا نمی خوای بیدار شی
هیچجوابی ازش نشنیدم
_بیبی داری زیر قولت میزنی
سورا چشماشو اروم باز کرد با لبخند بهش خیره شدم
سورا:رسیدیم
_اره خوابالو
سورا اروم خندیدوگفت:خوابالو من فقد یکم خسته بودم
_میدونم حالا نمی خوای بریم
سورا:نه من زیر قولم نمیزنم بریم
_باشه
از ماشین پیاده شدیم سورا با تعجب به اطرافش نگاه میکرد انگار دنبال چیزی بود که گفته بودم
سورا:چرا اومدیم دریا پس کو اون رستورانه
گلومو صاف کردم می خواستم اذیتش کنم خبری از اون رستوران نبود من فقد میخواستم وقت غروب خورشید اینجا باشیم
با لبخند نگاش کردمو گفتم:این همونجاس
سورا :شوخی میکنی اینجا که دریاس
نزدیکش شدم دستاشو تو دستام گرفتمو گفتم:میخوام وقتی خورشید غروب میکنه کنارت باشم اونم اینجا کنار دریا اون شرطو فراموش کن من هیچوقت همچین کاری رو ازت نمیخوام ولی الان میخوام فقد دنبالم بیای و کنارم باشی
سورا با لبخند به چشمام خیره شد وگفت:چقدر رمانیتک اقاق جنتلمن
_تو منو دست کم گرفتی
سورا:نه اینجوری نیست
_پس بریم
دستاشو محکم تو دستام گرفتمو به سمت دریا خیز برداشتم سرعت قدم هامون تند بود بلند بلند میخندیدیم بدون در نظر گرفتن چیزی کاش میشد تو این لحظه قفل بشم و فقد خنده هاشو ببینم
کنار هم روی ساحل نشسته بودیم به غروب خورشید نگاه میکردیم این یکی از بهترین ارزوهام بود که دوست داشتم با سورا انجامش بدم با صدای سورا که اسممو صدا زد به خودم اومدمو نگاش کردم
سورا:خیلی قشنگه هیچوقت فکر نمی کردم غروب خورشید از اینجا اینقدر قشنگ باشه
_ درسته راستی میدونی این یه مورد از لیست بهترین لحظاتم با توئه
سورا با تعجب گفت:لیست بهترین لحظات
_اسمش بهترین لحظاتم با توئه درواقع کارایی که دوست دارم با تو انجامش بدمه
سورا :کلک لیست داشتیو به من نگفتی
خندیدمو گفتم :اره ولی قرار نبود بگم الان از دهنم پرید
سورا سرشو روی شونه ی من گذاشتو گفت :خیلی جالبه دوست دارم ببینمش
_نه زیاد جالب نیست ولش کن
سورا : چرااا
_مهم نیست
سورا:آیشش باید نشونم بدی
_باشه بعدا بهت نشون میدم خوبه
سورا:اره خیلی خوب
چند دقیقه بعد سورا با نگرانی بلند گفت
سورا: گوشیم نیس
با تعجب نگاش کردمو گفتم:گم شده
سورا مضطرب جیباشو زیرو رو میکرد ولی خبری از گوشیش نبود نفس عمیقی کشیدمو گفتم:مهم نیست سورا شاید تو خونه جا گذاشتیش یا شاید تو ماشین
سورا:خونه که نه ولی ماشینو نمی دونم
_پس بهتره بریم ماشینو بگردیم
سورا:نه من تنهایی میرم تو همینجا بمون
با تعجب نگاش کردمو گفتم:چرا
سورا:میخوام خودم برم تو بمون چیزی نیست همین بغله سریع میام
_باشه اگه خودت اسرار داری
سویچو از جیبم در اوردمو بهش دادم
سورا با لبخند نگام کردو گفت:مرسیی
با قدم های تند از جلوی چشمام دور شد منم منتظرش سرجام نشستم تا برگرده
از زبان سورا:
در ماشینو باز کردم و سوار ماشین شدم پس کجاس این گوشی با دقت به همه جای ماشین نگاه کردم و در اخر اونو زیر صندلی جایی که نشسته بودم پیداش کردم با خنده شیطانی برداشتمشو زیر لب گفتم: ای شیطون فکر کردی میتونی گم بشی از دستم تو عتیقه خودمی
موبایلو تو جیب لباسم گذاشتمو از ماشین پیاده شدم خوب باید برگردم پیش جونگ کوک زیاد دور نبود از جایی که با جونگ کوک نشسته بودم از دور می دیدمش نشسته بودو به اسمون خیره بود سرعت قدم هامو تند کردم ولی از چیزی که دیدم یه لحظه ترس تموم بدنمو گر گرفت یه ماشین مشکی بزرگ که هم قدم با من بود شیشه ماشینشو پایین داد با دیدن چهره اش ترس و اضطراب تموم بدنمو فرا گرفت با لبخند کثیفی که رو لبش بود زل زده بود به من ولی اون انگار داشت نزدیک جونگ کوک میشد اون لنتی مارو پیدا کرده بود سانگ جوی لنتی نباید بزارم کاری بکنه دستو پامو گم کرده بودم از ترس از نگرانی باید خودمو به جونگ کوک برسونم سرعت قدم هامو تندتر کردم باید از این ماشین لنتی جلو بزنم تصویر اون لحظه که تهدید به مرگ جونگ کوک کرده بود مدام تو ذهنم میومد نه نباید بزارم اون لنتی به کسی که دوستش دارم اسیبی برسونه نفس نفس میزدم ولی خوشبختانه خودمو به جونگ کوک رسونده بودم سانگ جو فاصله ی زیادی از ما نداشت روبه روی جونگ کوک قرار گرفته بودم
به پشت سرم نگاه کردم از نیت اون سانگ جوی لنتی با خبر بودم تنها کاری که این لحظه میتونم واسه جونگ کوک انجام بدم همینه نباید بزارم اسیبی به جونگ کوک برسونه جونگ کوک با تعجب پرسید :حالت خوبه به سمتش برگشتم
لبخند زدموگفتم:اره ما ....
حرفم نیمه تموم موند صدای شلیک گلوله و احساس درد و دوتا چشمایی که شوکه خیره به من بود سعی کردم لبخند بزنم چشامو بستم بدنم ناتوان از ایستادن بود با حس اینکه یکی گرفته باشتم چشامو باز کردم جونگ کوک بود اینبار چشماش از اشک خیس بود
جونگ کوک با بغضی که تو گلوش بود چند بار اسممو صدا زد چشام تار شده بود از درد نمی تونستم چشامو باز کنم چشامو اروم بستم و اخرین چیزی که شنیدم صدای جونگ کوک بود که با فریاد همراه گریه داشت اسممو صدا می زد
از زبان جونگ کوک:
سورا پاشو تو نباید بخوابی چشماتو باز کن
لباساش خونی بود بدنش بی جون بود تو بغلم چشاماشو بسته بود و فارق از هر چیزی به خواب رفته بود چرا اینکارو کردی چرا باید ازم محافظت میکردی اخه چرا
باحس قرار گرفتن دستی رو شونم سرمو برگردوندم طرفش یه مرد با لباس سفید بود اورژانس رسیده بود اصن متوجه اومدنش نبودم
مرده:لطفاازش فاصله بگیرید باید ببرمیش بیمارستان
سرمو به معنی باشه تکون دادمو گفتم:اون حالش خوب میشه درسته
جوابی ازش نشنیدم اون فقد سورا با چند نفر دیگه روی برانکارد به ماشین اورژانس انتقال دادن
*******
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
153 لایک
😭😭😭😭😭😭😭🥺💔💔💔💔💔
اجی میشی دلارام ۱۴ ساله
منم آجی مخوام
ملیکا۱۳
ببخشید داستانتو دیر خوندم چون چند روز تا نداشتم ولی عالیییییی بود منتظر پارت بعد هستمم 😍
عزیزم اشکالی نداره مرسی که نظر دادی پارت بعدم تو بررسیه 💙
خیلی خوب بود...ولی حدس میزنم میخوای غمگین تمومش کنی...کاش زودتر میذاشتی منتظریم♥️
مرسیی گلم
پارت بعدو زود میزارم
نهههههههههههههههههه نباید تموم شههههههههههههه پارت بعدی اخر نباشههههههههههههه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
عااا بچه ها پارت بعد پارت اخر نیست یکی مونده به اخریه ☺
عاجی مثه همیشه عالی بود💜
من پایان غمگینو دوس دارم بهرحال همه چی که نباید خوشو خرم باشه☺️
مرسیی عزیزم من هردو رو دوست دارم ولی خو تاپارت بعد صبر کنید
واااااای😭😭😭😭
پارت بعدی رو زود بزار 🥺🥺🥺🥺
باشه
راستی عاجی میشی؟
لیسام 13 سالمه💛
اره من زهرا و ۱۵سالمه
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
بازم ترکوندی ❤❤❤❤💛💛💛💚💙💜
💙💙💚
عاجی پایان غمگینه؟🥲
خیلی خوب بود😌🍓
مرسیی گلم ولی الان نمیگم صبر بنمایید😅