
درود ! واسه پارت 2 اماده این ؟ پس بزنین بریم !
هوگو به چیزی که فکر میکرد یه تیکه از پازله نزدیک شد و با خودش فکر کرد هوگو* : خیله خب شاید از دور به نظر یه تیکه از پازل میومد اما از نزدیک بیشتر شبیه یه گویه ؛ یه گویه قرمز یا یه همچین چیزی ! به هر حال فکر کنم باید برش دارم ! ؛ هوگو دستش رو نزدیک گوی کرد و نور اطرافش رو گرفت وهوگو چشماشو بست . بعد چند لحظه هوگو چشماشو باز کرد به نظر میومد که توی یه اتاقک کوچیکه هوگو : خب من به اون گوی دست زدم و اون منو وارد این اتاقک کرد...؟ پس حتما باید یه چیز دیگه هم باشه که منو از اینجا خارج کنه ! ؛ با این ذهنیت هوگو بلند شد و به اطراف نگاه کرد یه گویه دیگه رو دید هوگو : اون باید راه خروجم باشه ! ؛ هوگو به سمت گوی دوید ، دوید ،
دوید ، دیوید و بازم دوید اما بهش نرسید ! هوگو : خیله خب ! بزار اینبار اروم برم ! ، اون اروم به سمت گوی رفت و همون لحظه به جای اولش برگشت هوگو : خیله خب خیله خب الان فهمیدم ! البته تقریبا 😂 هر بار که دارم میرم برمیگردم از اول بی معنیه ! مگه اینکه...به یچیزی بخورم ! اون کمی پایین رو نگاه کرد و توجه اش به مثلا دود های کوچیکی جلب شد که در حال حرکت بودند هوگو : اینا این همه وقت اینجا بودن ؟ آه پسر واقعا باید تست بینایی بدم با این چشام ! همینو هم نتونستم ببینم 😂 خب به هر حال فرض میکنیم اینا باعث برگشت به اول اتاق میشن باشه سادس نباید بهشون بخورم ! ؛ اون این دفه سعی کرد بدون خوردن به اون دود ها به ته اتاق برسه که همینم نتونس !

دوسه بار به دود ها برخورد کرد تا بالاخره متوجه الگوی حرکتی اونا شد 😂 و بعد حفظ شدن الگوی حرکتی اون دود ها از همشون عبور کرد و به ته اتاق رسید هوگو : زیادم سخت نبود ! ( اره جون خودش 😂 ) اون گوی ته اتاق رو لمس کرد و دوباره همه جا پر نور شد . بعد اینکه چشماشو باز کرد دید که توی کوچه ای هس که قبل لمس گوی بود هوگو : بالاخره ! ، اون بلند شد و کنار خودش همون گوی رو دید البته در مقیاس کوچیکتر ! هوگو : خوب این چرا هنوز اینجاس ؟ شاید باید بهش دست بزنم ؟ یا نزنم ؟ بهتره بزنم ! ، اون گوی رو لمس کرد و نوشته ای ظاهر شد : 1/7 تکه ی پازل یافت شد... هوگو : اوه یعنی الان یدونش رو پیدا کردم ؟ اونم از هفتا ؟ خوب هم خوبه هم بد ! اخه چرا هفتا ؟ نمیشد مثلا همین یکی باشه ؟

دوسه بار به دود ها برخورد کرد تا بالاخره متوجه الگوی حرکتی اونا شد 😂 و بعد حفظ شدن الگوی حرکتی اون دود ها از همشون عبور کرد و به ته اتاق رسید هوگو : زیادم سخت نبود ! ( اره جون خودش 😂 ) اون گوی ته اتاق رو لمس کرد و دوباره همه جا پر نور شد . بعد اینکه چشماشو باز کرد دید که توی کوچه ای هس که قبل لمس گوی بود هوگو : بالاخره ! ، اون بلند شد و کنار خودش همون گوی رو دید البته در مقیاس کوچیکتر ! هوگو : خوب این چرا هنوز اینجاس ؟ شاید باید بهش دست بزنم ؟ یا نزنم ؟ بهتره بزنم ! ، اون گوی رو لمس کرد و نوشته ای ظاهر شد : 1/7 تکه ی پازل یافت شد... هوگو : اوه یعنی الان یدونش رو پیدا کردم ؟ اونم از هفتا ؟ خوب هم خوبه هم بد ! اخه چرا هفتا ؟ نمیشد مثلا همین یکی باشه ؟
هوگو : اه بیخیال هوگو قوی باش ! باید همه ی این شهر رو بگردم مگه چقدر میتونه بزرگ باشه و طول بکشه...؟ ( 4 ساعت بعد توی جنگل... ) هوگو : من یکی تسلیمم ! 4 ساعته دارم اینجا دنبال این گوی ها میگردم ولی تا الان فقط 5 تا پیدا کردم ! دیگه نا ندارم ! ( میشینه رو زمین ) دیگه هم داره کم کم شب میشه باید سریعتر اون گوی ها رو پیدا کنم تا اینجا اومدم نمیتونم تسلیم بشم ! باید امیدوار بمونم ! اره ! همینه ! ( بیشتر این کلما به خودمن تا به نوشتن ادامه بدم جو گیر نشین 😐 ) ، اون دوباره بلند شد و به راه رفتن ادامه داد ، در همین حین به یه کوه رسید کوهی که به بالاش راه داشت ! هوگو : خب باید همه جا رو بگردم ! ، اون از راه بالا میره و به یه غار میرسه
هوگو : همم یادم نمیاد همچین غاری اینجا بوده باشه ! ، و بعد وارد اون میشه و به یه دروازه میرسه هوگو : و همچنین یه دروازه ! ، اون وارد دروازه میشه بعد یه راهرو و یه اتاق پر از گل با دوتا صندلی وسط اتاق هوگو : عجب جای قشنگی ! که وسط یه کوهه ! ؛ اون از اتاق خارج میشه و وارد یه راهروی دیگه میشه ، و بعد اون به یه اتاق با ستون های بلند و کاشی های مربعی میرسه ( گرفتین کجا یا بیشتر نشونه بدم 😐 ) وقتی جلوتر میره یهو سرش درد میگیره و برای چند لحظه خاطراتی از جلوی چشماش میگذره ، خاطره ی حرف زدن دو نفر یه زن و یه مرد ، مرد : ولی این میتونه بالاخره یه راه باشه تا به خواستمون برسه ! زن : میدونم ولی...زیاد مطمئن نیستم...یعنی این راه درستیه ؟ مرد : راستش..نمیدونم..ولی بهتر از هیچیه !
مرد : فقط لازمه که شما بگین ، بقیش با من زن : اه باشه... ) هوگو : ها اون دیگه چی بود ؟اه..صداش ، اون...صدا.شبیه مامان..بود ؟ ، ها ؟ صبر کن چرا مامان باید بخواد که...اصلا اون مرد کی بود ؟ داشتن راجبه چی حرف میزدن ؟ ، هوگو چشمش به یه گوی دیگه میوفته هوگو : شاید بهتر باشه اول اون تیکه از پازل رو بردارم و از اینجا برم ! اره بعدن میتونم راجب این موضوع فکر کنم ! ، اون پازل گوی رو حل میکنه و از اون غار خارج میشه ، از جنگل به سمت کوچه ای میره که اون خونه ی عجیب توش بود ، تلفن یه بار دیگه زنگ میخوره ، اون یکم دودل بود که بره و جواب بده یا الان بره خونه ؟ ، بالاخره تصمیم میگیره که بره سمت تلفن ولی صدایی میشنوه : هوگو ؟ هوگو کجایی ؟
اون صدا ، صدای کارا و ازریل بود ، از لحظه ی قبل بیشتر دودل شده بود نمیدونست چیکار کنه بعد چند لحظه تصمیم گرفت به اون صدای عجیب غریب اعتماد کنه و بره تلفن رو برداره _آه دو ساعت طول دادی تا جواب بدی ! چیکار داشتی میکردی ؟ هوگو : خب راستش خانوادم بودن داشتن دنبالم میگشتن _خانوادت ها...؟ اره خانواده مهمه ولی این خانواده ای که بهش چسبیدی واقعی نیست ! هیچی از این دنیا واقعی نیست ! همش یه توهمه ! و خانواده ی "واقعیت" بهت نیاز داره ! هوگو : باشه _ولی خانوادت بهت....وایسا چی ؟ الان حرف منو "باور" کردی ؟ هوگو : هرچی نباشه الان بحث خانوادس مگه نه ؟! تازه خودم هم تقریبا بهش شک کردم _خب خوبه که سر عقل اومدی ولی با این زود باوریات اخر خودتو به کشتن میدی !

هوگو : ولی هنوز که نمردم ! _اها اها خیلی "خنده دار" بود به هر حال تیکه های پازل رو پیدا کردی ؟ هوگو : تقریبا _منظورت از "تقریبا" چیه ؟ هوگو : یعنی... _بزار حدی بزنم ، هنوز یدونشم پیدا نکردی نه ؟ هوگو : چرا پیدا کردم فقط...یدونش مونده و همه جا رو گشتم ، و... _و...؟ هوگو : و فقط یه جا مونده که نگشتمش _اوهو اوهو اهو من این نگاهو میشناسم عمرا ! هوگو: ولی _عبدا ! هوگو: منکه "بله" شنیدم ( و به سمت خونه ی اون ور خیابون رفت _هی احمق ! هوگو : من چیزی نمیشنوم ! ، اون دستگیره ی در رو کشید ولی در قفل بود ، یا حداقل در "جلویی" فقل بود ! هوگو متوجه در پشتی میشه و اونو باز میکنه ، وارد یه جایی شبیه یه ازمایشگاه میشه که سمت چب یه دستگاه عجیب بود ، و از "کنجکاوی زیاد" هوگو نزدیکش میشه و دکمه اش رو میزنه... هوگو : خب انگار قرار نیست اتفاقی بیوف_ ( زمین میلرزه و نور همه جا رو فرا میگیره )

این داستان ادامه دارد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد سریع بنویس
چشم 😂
تـــــــــــــــــــرو خـــــــــــــدا جون جدت پـــــــــــــارت بعد رو بنویس😐😐😐😐😐😐😐😐😐
چشم 😂
عالیییییی بودددد پارت بعدی رو زودتر بنویسسسسسسسس
و اینکه من چار هی فکر میکنم اون یارو که به هوگو گفته پازلارو پیدا کنه و اینا فلاویه؟😑💔😂
😂😂😂😂
من قرار نیست هیچی رو لو بدم 😂
اوکی لو نده من فقط تو دلم مونده بود باید میگفتم😂
صحیح راحت باش 😂
تو مارو اخر با این ادامه دارد میکشی
😂😂😂😂
عالـــــــــــــــــی اولین کامنتU_U
افرین 😂