
بچه ها من اومدم با پارت14ولی یچی بگم چنان جایی تمومش کنم ک.......(سکوت..... حرفی برات نمیاد)و واس پارت بعدیم باید تا فردا صبر کنید و ازتون انتظار لایک و کامنت دارماااااا
مرینت:چشمامو باز کردیم یچی تو چشمم بود یکم رفتم عقب تر رنگش سفیده اومدم تکون بخورم که احساس سقوط و دردی توی سرم کردم بلند شدم دیدم از روی کاناپه سقوط کردم و سرم خورده به میز از درد گفتم:آخخخخخ که یهو یه جن رو کاناپه ظاهر شد دقت کردم دیدم..........آدرین؟؟؟؟؟اون روی کاناپه چیکار میکنه؟؟؟؟(از همین حالا بگم اون چیز سفیدی که تو چشم مرینت بود گلوی آدرین بود ناظر جونم عدم نزنی ی وخ)چشماشو باز کرد و با خابالودگی گفت:چه خبره چرا داد میزنی؟تازه یادم اومد که دیشب چی شده بوده با تاسف سری تکون دادم و گفتم:منم14شیشه توی یه ساعت میخوردم همین میشد وقتی مست باشی همین میشه😤آدرین:وات؟؟؟؟مرینت با داد:یه یخ برام بیار بی شعور بری زیر ترلی سرم درد گرفت یهو پتو از روش افتاد لخت بود😳😳سریع سرمو اونطرف بردم که گردنم گرف😵
آدرین:ناتالی،ناتالیییییی مرینت:کوفت بچه مردمو صبح زود میترسونی آدرین:ببخشید به روت میارم ولی ساعت10صبحه مرینت:چیییییی؟؟؟؟همونطور که سرم اونطرف بود با دستم زدمش و گفتم:همش تقصیر توئه مث آدم برو لباس بپوش برا منم یه یخ بیارررررر بلندشد و از روی کاناپه رفت اول پشت پاراوان لباس پوشید و بعدشم برای من یخ اورد و گذاشت روی سرم یکم بهتر که شدم رفتیم شرکت آلیا رو دیدم مرینت:به سلامتی مشکلتون حل شد؟آلیا: بله😌توچی؟مرینت:من چی؟آلیا:مشکل تو چی؟مرینت:من که مشکلی ندارم آلیا:آره معلومه کسی که مشکل نداره ساعت11میاد شرکت؟مرینت:آهااااا اونو میگی بذار برات تعریف کنم بعد تعریف مری:آلیا:شوخی میکنی مرینت:به جان تو نه آلیا:واقعااااا😂😂😂😂مرینت:جلوی دهنشو گرفتم و گفتم :آروم باش
از زبان آدری کینز بعد سال هاااا:توی دفترم نشسته بودم که یهو یه چیزی از جلوی چشمم رد شد!!!نه!!!!!!این حقیقت نیس(خب دیگ حرصتون نمیدم یه فلش بک دیشب از زبان مری داریم ادامه ی پارت قبل)مرینت:رفتم جلو و گفتم:آدرین؟آدرین سرشو اورد بالا تا منو دید دستاشو باز کرد و گفت:مرینتـــــ و دستاشو دور کمرم حلقه کرد من سر پا و اون نشسته روی صندلی دستاشو از دور کمرم باز کردم و روبه مسئول بار گفتم:خوب نیست یکم مسئولیت پذیر باشی؟چرا این همه بهش دادی؟مسئول بار:تاجایی که فهمیدم اسم تو مرینته همون منشاء دردش پس تقصیر توئه نه من مرینت:چی میگی؟؟؟اون مرده گوشیشو نشون داد یه فیلم از آدرین بود که شیشه رو گذاشت روی پیش خوان و گفت:مرینت!من همه کار کردم برات تو چرا میخوای ازم جدا بشی؟؟؟چرا؟؟من دوست دارم اما تو.....یهو یه مرده اومد و گفت:چیکارمیکنی یک ساعته بارو گذشتی رو سرت؟آدرین:به توچه؟ها؟به توچه؟دارم از دردام میگم مرده: بس میکنی یا نه؟؟؟؟آدرین:تو تنت میخاره نه؟بهت نشون میدم و از روی صندلی بلند شد و با مستی مرده رو تا جون داشت زد که سر و صورتش خونی شد آدرین:کس دیگه ایم اعتراض داره؟؟؟صدایی نیومد آدرین:خوبه
مرینت:چرا جلوشو نگرفتی؟؟؟؟مسئول بار:به من ربطی نداره مرینت:دست آدرینو گرفتم و کشوندم از بار بردمش بیرون مثل بچه ها به کمرم چسبیده بود و حرکتو برام سخت میکرد بالاخره بردمش توی تاکسی و رسیدیم خونه همین که از تاکسی پیاده شدیم آدرین:مرینت!این شعره برای منوتو باشه؟قلبم با این دروغ تپید.......قلبم با این دروغ عاشق شد.......من نخواستم عاشقت باشم.........این دروغ،منو به سمت عشق کشوند.........عشق چه قشنگه........منو محو نگاهات میکنه......زمانی که محو چشمات میشم.......کل دنیا رو فراموش میکنم.......توی اون لحظه ی جادویی........انگار فقط من وجود دارم و تو.........وقتی تورو میبینم........قلبم شروع به تپیدن میکنه..........انگار تو سینه قلبی ندارم.........قلبم تو دستای توئه عشقم(بچه ها شاعرش خودمم میدونم قافیه نداشت ولی بازم😁😁شما با ریتم بخونین)مرینت:آدرین نصف شبه آروم باش رفتیم داخل امیلی:کجا بودین؟؟؟آدرین چشهههه؟؟؟؟؟مرینت:یکم مسته امیلی:یکم؟؟؟مرینت:😁😁شب بخیر توی اتاق:مرینت:آدرینو گذاشتم روی تخت شعرش خیلی قشنگ بود توی دفترم نوشتمش و خواستم بخوابم که... آدرین:مرینت بیا پیش من بخواب مرینت:چی؟؟؟توی دل مرینت:خیلی وسوسه انگیزه ولی فردا که هوشیار بود چی میخوام بگم واسه همین مبل رو تبدیل به تخت کرد و روش خوابید {این نکته که آدرینم پیش مرینت بود چون آدرین نصف شبی بیدار شده و رفته}
پایان فلش بک مرینت:خیلییییی حوصلم سر رفته بود رفتم توی اتاق آدرین و گفتم:حوصلم سر رفته آدرین:چه کاری دوست داری انجام بدی؟؟؟مرینت:از بچگی دلم میخواست کاراگاه بشم یهو یاد اون افتادم ولی حالا اینو ولش آدرین:دوست داشتی کاراگاه بشی؟؟مرینت:خب دوست داشتم با آدم بدا مبارزه کنم و کارای خوب بکنم خودت که میدونی افکار بچگی آدرین:خیلی باحاله به نظرم هرچیزی ارزش امتحان کردن و داره مرینت:یعنی الان داری میگی کاراگاه بازی در بیاریم؟آدرین:دقیقا👍مرینت:من که پایم ولی فکر نمیکنی.....آدرین:وقتی پایه ای پس حله دیگه فکری نمیمونه و رفت توی گوشیش بعد گوشیشو طرف من گرفت و گفت:این یکی رو میتونیم انجام بدیم اسمش الکساندره1ماهه به فرانسه-پاریس اومده و کاملا به زبان ما مسلطه تونستن شناساییش کنن اما دستگیر نه و تاحالا از یه جواهرفروشی،بانک و فروشگاه زنجیره ای دزدی کرده و یه مورد قتلم داشته مرینت:چطور؟آدرین:ظاهرا یه آدمو که سعی کرده دنبالش بره.....مرینت:گرفتم ولی فکر نمیکنی واسه ما این زیادی هیجان داره؟آخه ما که کاراگاه نیستیم

آدرین:نکنه ترسیدی؟مرینت:من؟ترس؟هه آدرین:خوبه پس انجامش میدیم مرینت:میدیم آدرین یه کلاه گذشت سرش (عکس اسلاید)مرینت:آدرین این همون کلاهی نیست که من طراحیش کردم؟آدرین:دقیقا و اسم من از این به بعد کاراگاه آدرینه مرینت:خنده ی ریزی کردم و گفتم:کاراگاه آدرین آدرین:یالا بریم راه افتادیم و رفتیم به خونه ی اون مرده مرینت:بذار من حرف میزنم و در زدیم یه زن در و باز کرد مرینت:ببخشید شما خانون آقای وینزلی هستید؟خانومه:بله مرینت:میشه ازتون چند تا سوال بپرسم؟خانومه:بفرمایید مرینت:همسرتون چیزی به شما نگفت؟خانومه:چیو؟مرینت:درمورد مرگش؟خانومه:نه مرینت:شما چیز عجیبی بعد از مرگش ندیدید یا نشنیدید؟خانومه:نه من فقط یه تیکه کاغذ که یه چیز نامعلوم روش نوشته رو پیدا کردم مرینت:میشه بدینش به من؟خانومه رفت و با یه تیکه کاغذ برگشت کاغذو گرفتم و تشکر کردم آدرین:این به درد میخوره؟مرینت:انگار یه تیکه از یه آدرسه بیا به جاهای دیگه بریم رفتیم به جواهر فروشی و از اونجاهم فهمیدیم که مرده یه ساعت که داشته میدزدیده از دستش افتاده مرینت اونو با پیچ گوشتی باز کرد و از توی اونم یه تیکه کاغذ دیگه بیرون اومد!آدرین:بلدیا مرینت:😌کجاشو دیدی رفتیم و مرینت توی دوتا جای دیگه دوتا کاغذ دیگه هم پیدا کرد و اونا رو بهم چسبوند و یه آدرس کامل شد به اون آدرس رفتیم یه خونه بود رفتیم توش مرینت:یه لحظه اگه این آدرس خونه ی الکساندره پس چرا باید به این راحتی به دستش بیاریم؟؟؟یه صدا از پشت گفت:خیلی باهوشی برگشتیم مرینت:الکساندر؟؟؟اون تفنگشو رومون نشونه گرفت و گفت:درسته من با شما فقط موش گربه بازی کردم خوشم میاد که انقد بی عقلین و گفت:آخرین حرفتونو بگین آدرین:حالا که اینجوری شد آخرین حرفمو میگم،مرینت!مرینت:بله😢؟آدرین:دوست دارم مرینت:بغلش کردم و چشامو بستم و گفتم:منم همینطور و هر لحظه منتظر صدای شلیک بودم که یهو الکساندر گفت:تو؟؟؟چشمامو باز کردم و دیدم امیلی خانوم؟؟؟😳😳😳آدرین:مامان؟؟؟{هم اکنون قسمت بعدی این داستان را از پروفایل hediehدنبال کنید😂😂😂😂😂)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
بچه ها بگم شرمنده من شب۲پارت مینویسم
عالی ادامه بده عزیزم😍❤
قابل توجه نویسنده :
پارت بعدی در پروف هدیه موجود نمیباشد ، خاک رس بیار گل کنیم بمالیم به سرمون ، خاک جوابگو نیست 😁
بی نظیره😍
میشه بعدی رو زود تر بزاری🥺🥺؟
فردا میذارم
چرا نزاشتی پس؟🥺
عالییییییییییییییی بود😍😍
بعدییییی رو زودتر بزار
عالی
لایلا چی شد؟
قرار بود چندماهی وقت بده
جیییییییییییغغغغغغغ🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯بزوور دارم نفس میکشم نفسم قطع شده😰😰😰بعدی رو میخوااااام🥺🥺🥺🥺🥺💖💖💖
لوکا چی شد
مریمت به نقشش ادامه میده گفتم که