10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Chuuya انتشار: 4 سال پیش 1,206 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب. اینم از پارت....اگه اشتباه نکنم بیست و سه . امیدوارم خوشتون بیاد و نظر فراموش نشود.❤
از زبان ادرین: وقتی چشامو باز کردم یه دردی رو توی شونم حس کردم. ماسک اکسیژن بهم وصل بود . نمیدونم تو جنگل این چیزا چی میگن اما انگار سُرم هم داشتم. اولین چیزی که دیدم قیافه مرینت بود ،اینطوری:? گفت: سلامممم.بیدار شدی؟ حالت خوبه؟ گفتم: ممنون . اما چون صدام خیلی ضعیف بود مجبور شدم ماسک رو بردارم.
گفت: خوبه. گفتم: مسابقه.... حرفمو قطع کرد و گفت: نمیدونم دربارش جلسه گذاشتن اما به احتمال زیاد بریم مرحله بعد......* قیافش غمگین شد* گفتم: هی! نمیخواد بهش فکر کنی. من چیزیم نمیشه. گفت: باشه. ادامه داد: استراحت کن? چشامو گذاشتم رو هم و دوباره خوابم برد. اما تو خوابم هیچی نبود. وقتی بیدار شدم از یه دختری که اونجا بود پرسیدم: الان چه زمانیه؟( منظورش صبح و ظهر و شبه) گفت: بعد از ظهره گفتم: ممنون. گفت: خواهش و سریع از اتاق رفت بیرون. بلند شدم. سرم رو کندم و ماسک اکسیژن هم برداشتم. بلند شدم ،اولش سرم گیج رفت اما بعد درست شد صدمه زیادی ندیده بودم.
رفتم سمت در،در رو که باز کردم یه سالن کوچک رو دیدم. یکی از بلندترین سالن هایی بود که دیده بودم.* از نظر ارتفاع* بعد یه نفرو دیدم که داره ازونجا رد میشه دویدم سمتش و گفتم: ببخشید شما دختری به اسم مرینت دوپن_چنگ میشناسید؟ گفت: آره. گفتم: میشه بهم بگی کجاست؟ گفت: تو دیگه کی هستی؟ گفتم: نامزدش.مشکلی داری؟? گفت: همین الان از اون در خارج شد* با دست به دری که سمت راستشون بود اشاره کرد* گفتم: ممنونم? و به راهم ادامه دادم. یکدفعه مرینتو دیدم و داد زدم: مرینتتتت گفت: هیسسسسسس چته؟ وا ، چرا از جات بلند شدی؟ گفتم: خب آخه خوب شدم. گفت: مسخره بازی در نیار آدم با دو روز استراحت خوب نمیشه. ادرین: لعنتی?،دو روز خواب بودم؟؟؟؟؟ گفت: آره ، حالا برو استراحت کن تا کامل خوب بشی. گفتم: تو داری کجا میری؟ مرینت: کتابخونه.میخوام یکم درباره ورد ها تحقیق کنم. ادرین: منم میام مرینت: عمرا ادرین: چرا؟ مرینت: اخه .....اصلا یه نگا به لباسات کردی؟? ادرین: نه* سرخ شدن چون لباس بیمارستان تنش بوده که خب....خودتون میدونید دیگه* ادرین: لباسان کجان؟ مرینت * خنده ریزی کرد* : دنبالم بیا
رفتم دنبالش منو برد جلوی یه اتاق * که رو درش نوشته بودن رختکن مردان*و گفت : بفرما اینم کلیدش و یه کلید پرت کرد سمتم. گفتم: اینجاس؟ گفت: اره شماره رو کلیده.* منظور شماره ی قفسه ای که لباس ادرین توشه* گفتم: باشه. رفتم تو و خیلی زود قفسه رو پیدا کردم اخه بیست تا قفسه بیشتر نبود. رفتم توی یه رختکن و لباسمو پوشیدم. تمیز بود. سلاحام کجا بود؟ اومدم برم بیرون که یه چیزی توجه منو به خودش جلب کرد.
یه در دیگه که روش نوشته بود سلاح ها. رفتم توش اخه درش باز بود اونجا هم قفسه شماره چهارو باز کردم * لباساش تو قفسه شماره چهار بوده* سلاحام بودن? برشون داشتم و زدم بیرون. رفتیم کتابخونه و تحقیق کردیم. گفتم: شب کجا میری؟ گفت: سلولم. گفتم: واقعا؟ گفت: بله . واقعا. تو هم باید اونجا بمونی. گفتم: باشه? گفت: بیا تا اونجا مسابقه بدیم. گفتم: اگه تو بردی چی میشه؟ اگه من ببرم که یه بوس جایزمه گفت: اگه من بردم.باید بزاری تو مسابقه من ببازم. گفتم: هه . که مقام منو بگیری؟ هیچوقت با یه رهبر گربه سان مسابقه نده. گفت: میبینیم. گفتم: میبینیم. و راه افتادیم. سرعتشو زیاد کرد. منم سرعتمو بردم بالا . تو راه فکر به سرم زد. گفتم: واییی، سرم.? و تکیه دادم به دیواری که اونجا بود. مرینت با نگرانی اومد سمتم و گفت: ادرین؟? وقتی خواست نزدیک تر بشه صاف وایستادم و گفتم: منتظر بوسه ات میمونم.? و با تمام سرعتم دویدم. از پشت سر صدای فریادش اومد: ای حقه باز?حالا نشونت میدم? گفتم: به همین خیال باش? من اول رسیدم به سلولا پس رفتم جلوش چسبید به دیوار منم دو تا دستامو گذاشتم کنار سرش روی دیوار. سرم که پایین بود رو بالا اوردم و گفتم: یالا! قرارمون که یادت نرفته? گفت: لعنت به من??♀️
گفتم: بی قراری نکن بانوی من. این فقط یه بوسه است? گفت: باشه * و لباشو آورد جلو* همو بوسیدن. بعد شب بخیر کردن و رفتن تو سلولاشون. صبح با صدای استاد وانگ از خواب بیدار شدم: بلند شید تنبلا. امروز با هم مسابقه دارید.? *یجور حرف میزد انگار روز شانس شه.*? خلاصه بلند شدم و خودمو آماده کردم. با همدیگه از سلول خارج شدیم و با هم گفتیم: صبح بخیر خنده ای کردیم و راه افتادیم. استاد وانگ: اول باید تقویت بشید. مارو برد تو یه سالن بزرگ و نشوندمون سر یه میز گفت: گارسووون. گارسون: بله جناب وانگ استاد وانگ: صبحانه مقوی ایت رو برامون بیار دو تا جنگجو اینجاس. گارسون: بله قربان. خودتون چیزی نمی خواید؟ استاد وانگ: قهوه با شیر لطفا.
گارسونه رفت. استاد وانگ: بعد از اینکه صبحانتون رو خوردید باید یه صحبت جدی با هم داشته باشیم. فعلا تنهاتون میزارم. مرینت: اما قهوه با شیرتون چی؟ استاد وانگ: دارم میرم همونجایی که اینا سرو میشن نمیرم یه جای دیگه که. مرینت: او.ام.اها.فهمیدم
مرینت اینارو با لکنت گفت و لبخند گشادی زد. بعد که استاد وانگ دور شد دستاشو گذاشت رو صورتش و پرید طرف من. بغلش کردم و گفتم: اتفاق خاصی افتاده؟! گفت: مگه ندیدی آبروم رفت? گفتم: نه من که چیزی نمیبینم. مرینت: ممنون ادرین: خواهش میکنم حالا بیا از صبحونمون لذت ببریم. مرینت: مگه رسید؟ ادرین: تو راهه? بعد از اینکه صبحونه خوردیم از زبان مرینت: استاد وانگو دیدم که به طرفمون اومد. گفت: نوش جونتون. مرینت و ادرین با هم: مرسی.?☺️ بعد ازینکه کمی درباره غذا با هم حرف زدیم، گفت: خب، بریم سراغ اصل مطلب. ادرین: مسابقه بین من و مرینت! استاد وانگ: درسته! شما همو دوست دارید؟ ادرین: بله . مرینت:* سرخ شدن* استاد وانگ: این خلاف قوانینه اما باید یه چیزی بهتون بگم.
مرینت: آماده ای؟ ادرین:با تو من همیشه آماده ام بانوی من. باز نور تو صورتمون تابید. میدون جلوم ظاهر شد. میدونی برای من و ادرین. هر دو تامون با قدم های بلند رفتیم وسط و خیلی جدی همدیگرو نگاه کردیم. صدایی اومد: حالا. شروع کردیم . بابت هر ضربه اون منم یه ضربه میزدم مساوی مساوی بعضی وقتا خراش هم برمیداشتیم. اما اینو میدونستیم که نباید همدیگرو و خودمونو خسته کنیم. برای کاری که میخواستیم بکنیم قدرت زیادی لازم بود. بعد از دقیقه های طاقت فرسایی که گذشت همون صدای همیشگی گفت: چاره دیگه ای نداریم. آمادشون کنید.
خوشتون اومد؟ ببخشید اگه کم بود و اینکه تو پارت بعدی مشخص میشه قراره چیکار کنن.* منم میخوام اسپویل کنم نمیتونم?*
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
اقا من هم داستان ساختم ممنون می شم ببینید و نظر بدید اسمش هست عشق مرینت❤❤❤
سلام میگم برای اون که گفتی میتونی باهام همراهی کنی خب راستش خوشحال میشم چون هم اینکه خودم تنهایی به خاطر درسا نمیتونم بنویسم و دومم اینکه خودتم داستان خیلی خوب می نویسی برایه همینم خوشحال میشم باهات همکاری کنم??
اره فقط چجوری؟?
هر کدوم خودت راحت تری و چند تا سوال دیگه هم داشتم مثل اینکه حالا اصن داستان تورو ادامه بدیم یا منو یا یه داستان جدید شروع کنیم؟
خودم ایمیل رو ترجیح میدم ولی خب اونم مشکلات خودشو داره
سلام خیلی قشنگ بود هر چند خودمم نهمم و میدونم چه حسی داری ولی لطفا زود تر بقیش رو بزار
گذاشتم اما تایید نشده هنوز?
همین الان پارت بیست و چهارو گذاشتم.?
عالی بود عاشق داستانت هستم ❤❤
عالییئییییی بود راستی داستان ماموریت ما روحتما بخونید
من اولین نفرم
ممنون که خوندی?