داستان فصل سوم آبشار جاذبه سری دوم ( نیمه اکسولاتل )

سلام به تمام دوستداران آبشار جاذبه من بیپر ۲ هستم اومد داستان فصل سوم آبشار جاذبه سری دوم رو بنویسم و اینکه به دلیل طولانی بودن اسم داستان من گذاشتم نیمه اکسولاتل بعدا در داستان متوجه می شوید دیگه تحمل نداشتم زود نوشتم حالا اینقدر حرف نزنم بریم ببینیم داستان چه جوریه نظر یادت نره

دیپر : آه ،، تابستون واقعا دلم برات تنگ شده بود . میبل : مخصوصا برای آبشار جاذبه . دیپر : آره . میبل : فعلا من می خوام امسال تابستون رو با آرامش و شادی شروع کنم و تموم کنم . دیپر : موافقم ،، ولی باید دست از حرف زدن بر داریم بخوابیم چون الان سر شبه ،، و اولین شب تابستون . میبل : هیچی ،، ببخشید دوست داشتم حرف دلم رو بگم ،، شب بخیر دیپر . دیپر : شب بخیر میبل . دیپر چشماش رو میبنده که داخل یک جای عجیب بیدار میشه .

دیپر : اینجا دیگه کجاست ؟ ،، فکر کنم اینجا رو یک جا دیدم ،، آها یادم اومد داخل جورنال عکسش بود ،، و گفته بود در اینجا یک موجود خیلی قدرتمند تر از بیل سایفر وجود داره به اسم اکسولاتل ،، و اینکه فقط میشه ازش یک سوال پرسید ،، وایسا ببینم ،، اکسولاتل ،، اینجا چه خبره ؟ . اکسولاتل : دیپر بیا اینجا . دیپر به پشت سرش نگاه می کنه و اکسولاتل رو میبینه . دیپر : سلام اکسولاتل.

اکسولاتل : نگران نباش می تونی کلی سوال بپرسی . دیپر : ممنون ،، تو با من کاری داری ؟ . اکسولاتل : بله ،، از یک چیزی می خوام .

اکسولاتل تبدیل به یک انسان میشه ( کسی با چشمای قرمز رنگ و مو ی سفیدو قرمز و لباس سفید و قرمز ) . دیپر : تو ... ( با حالت تعجب ) تبدیل به یک انسان شدی ؟ . اکسولاتل نزدیک دیپر میشه . اکسولاتل : من می خوام نیمی از قدرتم رو به تو بدم . دیپر چی... ( با حالت تعجب ) داری چی میگی ؟..... اکسولاتل قبل از اینکه دیپر حرفش رو تموم کنه دستش رو میزاره روی سینه دیپر و نصف قدرتش رو میده . دیپر : داری چیکار می کنی ؟. اکسولاتل : خیلی معذرت می خوام ولی بعدا ازم تشکر می کنی .

دیپر : چرا این بهم میدی ؟. اکسولاتل : بعدا خودت میفهمی ،، این موضوع رو به هیچ کس نگو فقط بین منو تو بمونه ،، و اینکه به دلیل انسان بودنت ممکنه بدنت با قدرت زیاد کنار نیاد ،، به خاطر همین حالت چند روزه بده . دیپر : لطفا ازم بگیرش من نمی خوام این یک مسولیت بزرگه . اکسولاتل : فعلا بخواب ،، به استراحت نیاز داری . دیپر بخواب میره .

بعد از ظهر میشه و تازه دیپر از خواب بیدار میشه . دیپر : آه ،، بدنم واقعا درد میکنه و سردرد دارم ،، بزار ببینم ساعت چنده ؟ ،، چی ساعت ۱۲ بعد از ظهره مگه دیشب ساعت چند خوابیدم ؟ وایسا یادم اومد اکسولاتل ،، دیگه دارم خل میشم اکسولاتل رو تو خوابم دیدم ،، اما گفت قدرتش به من میده و ممکنه حالم بد باشه ،، و الان من حالم بده .

میبل از در میاد داخل . میبل : اوه ،، دیپر تازه بیدار شدی ؟ ،، خیلی خوابیدی ،، اصلا من و عمو فورد و استن نتونستیم تو رو بیدار کنیم ،، انگار ذهنت داخل یک دنیای دیگه بود ؟ ،، حالا ول کن بیا ناهار بخوریم . دیپر : میب... دیپر یاده حرفه اکسولاتل میشه که گفت این قضیه رو به هیچ کس نگه . میبل : کاری داری ؟ . دیپر : نه ،، چیز مهمی نبود .

میبل و دیپر میرن پایین . استن : وای ،، دیپر خواب آلود تازه بیدار شده بیا ناهار بخور . دیپر به دلیل سازگار نبودن قدرت اکسولاتل سرش گیج میره و میوفته زمین . میبل : دیپر خوبی ؟ واقعا حالت بده . دیپر : خوبم ،، خوبم ،، نگران نباش .میبل : اما ،، باشه ،، هر چی خودت میگی ،، فکر کنم معجون میبل حالت رو خوب کنه . دیپر : حالم بدتر شد ،، نمی خوام .

فورد : بچه ها زود باشین بیاین توی پذیرایی . همه میرن سمت پذیرایی . میبل : عمو فورد چیکار داشتین ؟ . فورد : قرار به یک ماجراجویی بریم . دیپر : توی آبشار جاذبه . فورد : نه ،، قرار با کشتی تموم دنیا رو بگردیم و راز حل کنیم و خوش بگذرونیم ،، مخصوصا یک راز هستش که ۳۰ سال پیش خیلی درگیرش بودم اما نتونستم جوابی براش پیدا کنم ،، فکر کنم اسمش دختران نابودگر بود ولی هیچ سر در نیوردم اما با کمک خانواده عزیزم می تونیم حلش کنیم .

میبل : واقعا عالیه نمی تونم تحمل کنم سوار بر کشتی و سفر کردن با خانواده واقعا ،، واقعا عالیه . دیپر : من نمی تونم بیام چون حالم خیلی بده ،، ممکنه بلد تر بشه . استن : نگران نباش ،، یک باد بخوری حالت از این رو به این رو میشه .

۲ ساعت بعد در کشتی . دیپر : حالم بد بود بد تر شد . استن : فعلا الان اول راه هستش یکم صبر کنی ،، خوب میشی . دیپر : لطفا چیزی نگو .

فورد : بچه ها قراره بریم آتلانتیس ،، شهر زیر آب . دیپر : عمو فورد این راز یکم کپی کاری نیست چون واقعا این راز حل شده . فورد : حالا کی گفت رازه ،، قرار به دوست قدیمیم سر بزنم ،، که پادشاه آتلانتیسه . خیلی وقته بهش سر نزدم . میبل : وای پادشاهه ،، پری دریایی هستش ،، منو یاد مارماندو میندازه .

دیپر : وای نه ،، مارماندو ،، من برم یکم پنبه پیدا کنم . فورد : مارماندو کیه ؟ میبل : خب اون یک پری دریایی و شاهزاده هستش و من و اون قبلا عاشق هم بودیم ،، اما به دلایل جنگ و صلح اون مجبور شد با پرنسس یک منطقه دیگه ازدواج کنه . فورد : اسمش آشنا میزنه ،، دوستم هم میگفت اگه پسر دار شد اسمش رو بزاره مارماندو . میبل : حالا اسم دوستتون چیه ؟ . فورد : خب ،، ماریوس ،، یک اسم اسپانیایی ،، عکس هم ازش دارم بیا بهتون نشون بدم . میبل : چیییییییی ؟ این بابای مارماندو هستش . فورد : پس همه ون آشنا هستیم ،، یعنی مشکلی وجود نداره .میبل : نه نداره .

دیپر : مشکل داریم ،، چجوری وسطژ اقیانوس ماسک اکسیژن بگیریم ،، ما آدمیم نمی تونیم تو آب نفس بکشیم . فورد : نگران نباش من یک دستگاه کوچک کم جا درست کردم که می تونه تا ابد بهمون اکسیژن بده ،، خودم درستش کردم . استن : من یک چیزی نگرفتم ،، مارماندو کیه ؟ . دیپر : عمو استن ندونی بهتر . استن : باشه . بعد از ۳ ساعت طی کردن راه به بالای سره آتلانتیس میرسند و دستگاه اکسیژن رو میزنند و میبل و فورد و استن میرن داخل آب دیپر خواست بپره ولی والداز نزاشت دیپر بره . دیپر : والداز ولم کن ،، چی کارم داری ؟ . بعد یه صدایی اومد .

صدا : دیپر صبر کن ،، اگه بری ،، چه کسی مراقب کشتی باشه ؟ . دیپر : این صدای کیه ؟ . بعد ‌والداز میپره بغل دیپر و دوباره همون صدا میاد . صدا : دیپر صبر کن ،، به حرف هام گوش بده . دیپر : وایسا ببینم والداز تویی . والداز : آره خودمم . دیپر : راست میگی هیچ کس اینجا نیست ،، مراقب کشتی باشه به غیر از تو ،، اگه دوباره ذهن باهمشت رو داشتی خوب بود ،، ولی باید انسان هم می بودی . والداز : آره راست میگی . دیپر : خب من قدرت اکسولاتل رو دارم و می تونم باهاش همه کار بکنم ،، اگه خوب تمرکز کنم . دیپر با تمرکز بالا سعی میکنه والداز رو به یک انسان تبدیل کنه ،، و والداز تبدیل به یک انسان میشه و هوش قبلیش رو بدست میاره . واداز : من یک انسان شدم و می تونم صحبت کنم . دیپر : حالا تا ما نیستیم تو مراقب کشتی باش . دیپر میپره داخل دریا و همراه بقیه حرکت می کنه طرف آتلانتیس . ادامه فردا دوستون دارم خداحافظ